گناه جمشید و سلیمان
بخش چهارم داستان جمشید از منظر عرفان :
مهمترین و اصلیترین تفاوت داستان جمشید با سلیمان نبی در مسئلة گناه جمشید و سلیمان خلاصه میشود. در اینكه گناه جمشید چیست؟ «سخن بسیار است. در سنة 32، بند 8، گناه او این است كه گوشت گاو را برای خوردن مردمان آورده است. اما شاهنامه و متن روایت پهلوی و دیگر تاریخهای فارسی و تازی گناه او را ادعای خدایی میدانند. در وداها ظاهراً گناه او همبستری با خواهر است.»
در حالیكه طبق قرآن و عقیدة مسلمانان سلیمان نبی مرتكب گناهی نشده، الا اینكه ترك اولی كرده است و ترك اولای وی نیز عبارت است از اینكه روزی به علت جذب در زیبایی اسبان از نافلة عصر غافل شده و فرصت نافله را از دست میدهد.
اما بنا به گزارش كتاب مقدس «در وقت پیری سلیمان واقع شد كه زنانش دل او را به پیروی خدایان غریب مایل ساختند و دل او مثل دل پدرش داوود با یهوه، خدایش كامل نبود پس سلیمان در عقب «عَشْتُورَت» خدای صید و نیان و در عقب «ملِكُوم» رجس عمونیّان رفت و سلیمان در نظر خداوند شرارت ورزیده، مثل پدر خود داوود، خداوند را پیروی كامل ننمود آنگاه سلیمان در كوهی كه روبهروی اورشلیم است مكانی بلند به جهت «كَمُوش» كه رجس موآبیان است و به جهت همة زنان غریب خود كه برای خدایان خویش بخور میسوزانیدند و قربانیها میگذرانیدند، عمل نمود.
پس خشم خداوند بر سلیمان افروخته شد از آن جهت كه دلش از یهوه خدای اسرائیل منحرف گشت كه دو مرتبه به او ظاهر شده او را در همین باب امر فرموده بود، كه پیروی خدایان غیر را ننماید اما آنچه خداوند به او امر فرموده بود، جا نیاورد پس خداوند به سلیمان گفت: «چونكه این عمل را نمودی و عهد و فرایض مرا كه به تو امر فرمود هم نگاه نداشتی، البته سلطنت را از تو پاره كرده، آن را به بندهات خواهم داد …»
در كتاب «نحمیا»هم با اشاره به همین مطلب میگوید: «آیا سلیمان، پادشاه اسرائیل در همین امر (ازدواج با زنان بیگانه) گناه نورزید با آنكه در امتهای بسیار پادشاهی مثل او نبود؟ و اگرچه او محبوب خدای خود میبود و خدا او را به پادشاهی تمامی اسرائیل نصب كرده بود، زنان بیگانه او را نیز مرتكب گناه ساختند پس آیا ما به شما (بعضی از یهودیان) گوش خواهیم گرفت كه مرتكب این شرارت عظیم بشویم و زنان بیگانه گرفته، به خدای خویش خیانت ورزیم؟»
نیز در كتاب «یشوعبن سیرا» با نظر به موضوع مذكور سلیمان را مورد خطاب قرار داده میگوید: «پهلوهای خویش را تسلیم زنان كردی و ایشان را بر تن خود چیرگی بخشیدی. مجد خویش را لكهدار ساختی، نسل خود را بیالودی، آنچنان كه خشم را بر فرزندان خویش و محنت را به سبب نادانی خود نازل ساختی: سلطنت دوپاره شد.» با توجه به مطالب فوق میتوان گفت طبق كتاب مقدس سلیمان شرك ورزیده و لذا مغضوب خدا شده و در نتیجه، ابدیت سلطنتش را از دست داده است.
عرفای اسلامی اگرچه سلیمان را از اقطاب هفتگانه به حساب نمیآورند لكن او را از اولیای حضرت موسی (ع) دانستهاند. سلیمان از نظر عرفا انسان كامل است بنابراین گناهی برای حضرتش قائل نیستند و میگویند: «سلیمان عشق چون آید مورچگان حواس ظاهر و باطن هر یك به جای خود قرار گیرند تا از صدمت لشكر عشق به سلامت مانند.»
بر این اساس گناه خود خدابینی و خود خداخوانی كه در شاهنامه و امثال آن به جمشید نسبت داده شده است به حسب ظاهر نه با كتاب مقدس مطابق است و نه با بیان عرفا و قرآن، اما اگر دقت شود سخن «فردوسی» و همفكرانش در باطن قضیه فقط با كتاب مقدس مطابقت میكند؛ به علت اینكه گفته شد نتیجه بیان كتاب مقدس این است كه سلیمان شرك ورزیده از بیان شاهنامه نیز برمیآید كه جمشید نهایتاً دچار بیماری شرك شده و نسبت به خدا شرك ورزیده است.
شرك جمشید به گفته « فردوسی» این بود كه:
منی كرد آن شاه یزدانشناس |
ز یزدان به پیچید و شد ناسپاس |
گرایدون كه دانید كه من كردم این |
مرا خواند باید جهانآفرین |
چو این گفته شد فرّ یزدان از وی |
گسست و جهان شد پر از گفتوگوی |
فرّ ایزدی كه گسسته شد تاج و تخت و كیان شاهی هم كه مساوی با هستی جمشید است بر باد شده و سقوط جمشید رقم میخورد. این ماجرا انسان را به یاد شعر عقاب حكیم« ناصرخسرو قبادیانی» میاندازد. چرا كه در داستان عقاب هم، عقابی كه از سر سنگ به هوا میخیزد و همة روی زمین را زیر پر و بال و جنبش پشه بر سر خاشاك را عیان در نظر میبیند. به قول «حكیم یمگان»
«بسیار منی كرد و ز تقدیر نترسید»
تا اینكه تیری به بالش اصابت كرد و از آسمان به زمین افتاد و آنگه
زی تیر نگه كرد و پر خویش بر او دید
گفتا: ز كه نالیم؟ كه از ماست كه برماست
ولی آیا میتوان گفت: زندانی كوههای یمگان هم تحت تأثیر پایانة داستان جمشید و شاهنامه یا منابعی كه در اختیار حكیم توس بوده شعر عقاب را سروده است؟ و یا اینكه او خود سوژة شعرش را از طبیعت گرفته و بدان پرداخته است. قضاوت و یافتن پاسخ را به خوانندگان و علاقهمندان به این موضوع میسپاریم. قابل ذكر است كه در میان شعرای مسلمان كسی را سراغ ندارم كه به گناه جم «جمشید» یا سلیمان اشارهای كرده باشد. در حالی كه اكثر آنها بهخصوص شعرای بزرگی چون مولوی، حافظ، عطار، سنایی و خاقانی به وفور و عناوین مختلف به بیان سرگذشت و داستان ایشان پرداختهاند كه در ادامة این بحث نمونه را ابیاتی چند برگزیده و میآوریم.
داشتن انگشتر سلیمانی نماد داشتن جامع جمیع صفات نیك است
از منظر عرفان چون سلیمان نماد انسان كامل است و انگشتر وی نقش اسم اعظم داشته، و اسم اعظم اسمی است جامع جمیع اسماء الهی، و این بدین معنی است كه سلیمان یا انسان كامل به جامع جمیع اسماء الهی عالم است.
اما تعدادی از ابیاتی كه به انگشتری سلیمان و جم اشارت دارند عبارتاند از:
1ـ انگشتری
گر ز یك انگشتری خاصة جمشید |
دیو چهارم به پیشان به طواف است |
دیو دلی میكنند بر سر خاتم |
خاتم جمشید داشتن نه گزافست |
(خاقانی)
آن كس كه نگین لب تو یافت به صد جان
در عرض وی انگشتری جم نپذیرد (خاقانی)
آخر ای خاتم جمشید همایونآثار
گر فتند عكس تو بر نقش نگینم، چه شود؟ (حافظ)
گرچه شیریندهنان پادشهاناند ولی
او سلیمان زمان است كه خاتم با اوست (همان)
دهان تنگ شیرینش مگر ملك سلیمان است
كه نقش خاتم لعلش جهان زیر نگین دارد (همان)
از لعل تو گر یابم انگشتری زنهار
صد ملك سلیمانم در زیر نگین باشد (همان)
شاد باش ای شرع بیتو همچو موسی بیعصا
دیرزی ای علم بیتو چون سلیمان بینگین (سنایی)
2ـ خاتم و اسم اعظم
خاتم جم را بشارت ده به حسن خاتمت
كاسم اعظم كرد از او كوتاه دست اهرمن (حافظ)
باد را گفتم سلیمان را چرا خدمت كنی
گفت از آن كش نام احمد نقش بر خاتم بود (سنایی)
از این بیت برمیآید كه سنایی اسم احمد را اسم اعظم میدانسته است.
بر اهرمن نتابد انوار اسم اعظم
ملك آن تست و خاتم، فرمای هر چه خواهی (حافظ)
در این بیت حافظ هر چند اسم سلیمان یا جم «جمشید» نیامده است اما در حقیقت تلمیحی دارد. به سر گذشت حضرت سلیمان و افتادن انگشتری به دست اهریمن لیك چون انگشتر منقّش به نقش اسم اعظم بود دیو نتوانست از آن بهرهای ببرد.
3ـ خاتم و دیو
تا جور جهان چو جم تخت خدای مملكت
خاتم دیو بند او، بندگشای مملكت (خاقانی)
چون جم از اهرمن نگین بازستانی از غزان
تاج سر ملكشهی خاتم دست سنجری (همان)
من آن نگین سلیمان به هیچ نستانم
كه گاهگاه براو دست اهرمن باشد (حافظ)
چون بدین هفت آسمان پویند با تر دامنی
چون كند نقش سلیمان دیو بر روی ازار (سنایی)
در این بیت منظور از نقش، نگین سلیمان است.
جم از این قوم بجسته است و كنون
دیو با خاتم و با جام و جم است (همان)
4ـ بیان موضوع گم شدن انگشتری یا به سرقت رفتن آن توسط دیو
ای دل به غم نشین كه سلامت نهفته ماند
وی جم به ماتم آی كه خاتم پدید نیست (خاقانی)
دلی كه غیب نمایست و جام جم دارد
ز خاتمی كه دمی گم شود، چه غم دارد (حافظ)
چون تواند دیو بر تخت سلیمانی نشست
گر سلیمان گم كند در ملك خود خاتم رواست (عطار)
پادشاهی از یكی گفتن به دست آید تو را
كز دو گفتن نیست در انگشت جم انگشتری (سنایی)
البته گاهی اوقات، به علت اینكه سلیمان نامهها را با نقش انگشترش مهر میكرده است، شاعران مهر را به جای انگشتر یا نگین در ابیات و سرودههای خود به كار گرفتهاند.مانند:
مهر جم است و كاس جنان نظم و نثر من
مهر از یسارخواهی و كاس از یمین خوری (خاقانی)
ای جبین هرجنین را مُهر مِهر تو نگار |
مهر مهرت را مگر اندك شكستی داد جم |
ناگهان خاتم برون شد چند روز از دست او |
ملكت از دستش برون شد همچو خاتم لاجرم |
(سنایی)
آفتی دان عُوده را اسرار شرع آموختن
فتنهای دان دیو را، مُهر سلیمان داشتن (همان)
بعضی از عرفا خاتم و جام جهاننما را نماد مادی و خارجی دل دانستهاند و گفتهاند:
خاتم تو این دل است و هوش دار
تا نگردد دیو را خاتم شكار (مولوی)
جام جهاننما دل انسان كامل است
مرآت حقنما به حقیقت همین دل است (……)
5ـ دیو و سلیمان، دیو از منظر عرفان نماد نفس و صفت رذیله است
چون رنجه شد به پرسش من، رنج نه ز تن
گفتی كه جم درآمد و دیو لعین گریخت (خاقانی)
باز بنگر كز سلیمان خدیو
ملك او چون برده هم برباد، دیو (عطار)
بر ملك كاینات سلیمان وقتمی
گر دیو نفس یك نفسستی مسخرم (همان)
چون تو را دیو هوی نیست به فرمان باری
طمع خام مبر، ملك سلیمان مطلب (همان)
6ـ دیو بر تخت سلیمان
راه مخلوقان گیری و نیندیشی هیچ
دیو بر تخت سلیمان چو سلیمان نشود (سنایی)
تا سلیمانوار باشد حیدر اندر صدر ملك
زشت باشد دیو را بر تارك افسر داشتن (همان)
7ـ فرمانبرداری دیو و دد و… از سلیمان
تا سلیمانوار خاتم بازنستانی ز دیو
كی تو را فرمانبرد دام و دد و دیو و پری (سنایی)
پس چو جمشید برنشین بر باد |
همه را زیر نقش خاتم كن |
پری و دیو و جنّی و انسی |
حشرات زمین فراهم كن |
(همان)
چون سلیمان باش بیوسواس و ریو
تا ترا فرمان برد جنیّ و دیو (مولوی)
8ـ تخت سلیمان و بر باد رفتن آن به دو معنا است
گاهی به معنی از دست رفتن و نابود شدن و گاهی سیر آن به وسیله باد است.
بر تخت جم پدید نیاید شب دراز
من دانم این حدیث كه در چاه بیژنم (سعدی)
از كلّ عالم شو بری بگذر ز چرخ چنبری
تا هیچ چیزی نشمری تاج قباد و تخت جم (سنایی)
بادت به دست باشد، اگر دل نهی به هیچ
در معرضی كه تخت سلیمان رود بباد (حافظ)
كه آگهست كه كاوس و كی كجا رفتند؟
كه واقف است كه چون رفت تخت جم بر باد (همان)
اندران ساعت كه بر پشت صبا بندند زین
با سلیمان چون برانم من كه مورم مركب است (همان)
جایی كه تخت و مسند جم میرود بباد
گر غم خوریم، خوش نبود به كه میخوریم (همان)
سلیمان است گویی در عماری
كه بر باد صبا تختش روان است (سعدی)
9ـ تخت بلقیس
گرچه عفریت آورد عرش سبایی پیش جم
دیدنش جمشید والا برنتابد بیش از این (خاقانی)
حاضر آمد تخت بلقیس آن زمان
لیك ز آصف نز فن عفریتیان (مولوی)
سلیمانوار دیوان را مطیع امر خودگردان
نشین بر تخت بلقیسی و چتر از پرّ عنقا كن (سنایی)
10ـ مورچه و سلیمان
تا چه مرغم كم حكایت پیش عنقا كردهاند
یا چه مورم كم سخن نزد سلیمان گفتهاند؟ (سعدی)
نظر كردن به درویشان منافّی بزرگی نیست
سلیمان با چنان حشمت نظرها بود با مورش (حافظ)
تو چون نام جویی ز نان جوی بگسل
كه جم را به مور اقتدایی نیابی (خاقانی)
بیدم مردان خطاست بر پی موران شدن
بیكف جم احمقیست خاتم جم داشتن (همان)
چه خوش گفت سالار موران، با جم
نكردم بدی، زو چرا میگریزم (همان)
بر تخت جم كه تاجش معراج آسمانست
همت نگر كه موری با آن حقارت آمد (حافظ)
زبان مور بآصف دراز گشت و رواست
كه خواجه خاتم جم یاوه كرد و باز نجست (همان)
11ـ آصف وزیر سلیمان
حافظ اسیر زلف تو شد از خدا بترس
و از انتصاف آصف جم اقتدار هم (حافظ)
محتسب داند كه حافظ عاشقست
وآصف ملك سلیمان نیز هم (همان)
حافظ كه هوس میكندش جام جهان بین
گو در نظر آصف جمشید مكان باش (همان)
12ـ هدهد، از منظر عرفان نماد چند وجهی است
گاهی نماد پیرو دلیل راه است و گاهی نماد …و گاهی نماد الهام است
هم جم و هم محمدی، كرده به خدمت درت
روح و سروش آسمان، هدهدی و كبوتری (خاقانی)
صبا به خوش خبری هدهد سلیمان است
كه مژدة طرب از گلشن سبا آورد (حافظ)
ید الله قائم پناه
تنظیم : بخش ادبیات تبیان