تبیان، دستیار زندگی
اما این ستیز، ساختاری پیچیده دارد. تنها در ستیزه گی نمی ماند. ناسازانِ ستیزنده در جهان بسیارند. اما همه آنها نمی توانند خواستگاه حماسه باشند. هنگامی ستیزِ ناسازها به پدیده ای حماسی دگرگون می تواند شد ....
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

فردوسی و مولوی

متن پیش رو مکتوب شده سخنرانی دکتر میر جلال الدین کزازی استاد زبان وادبیات فارسی دانشگاه تهران با عنوان حماسه و عرفان است که روز چهارشنبه 14 شهریور 86 در شهر کتاب مرکزی ایراد شد.

شاید در نخستین نگاه چندان پیوندی بین درویشی و پهلوانی نیابیم و بیانگاریم كه این دو یكسره از یكدیگر جدایند. پهلوان مرد بازوست. جنگاور است و با تن در پیوند.

ادبیات

شادمانم كه این بخت بهره من افتاده است كه در این بزمِ به آئین و دلپذیر فرهنگی و ادبی اندكی با شما درباره مولوی سخن بگویم. این مجالس و بزم های فرهنگی به نظر من از كلاس های درس سودمندتر، كارسازتر و اثرگزارتر می تواند بود. زیرا در این بزم های ادبی آزاد، با كسانی روبرو هستیم كه آگاهانه به خواست دل خود در آن بزم، دمساز شده اند. هیچ خار خاری و انگیزه ای جز بیشتر آموختن و دانستن و شناختن ندارند.

نه برای نمره و میانگین و دانشنامه آمده اند و نه برای اینكه بر سی گانه شان (حقوق ماهیانه شان) اندكی افزوده شود. شما به پاس دل خود به این بزم آمده اید. همین برای من به تنهایی بسیار انگیزنده و شورآفرین است. پاره ای از شما به شیوه ای پیگیر و پایدار در بزم های مولوی همواره همباز بوده اید. امروز نیز كه به بخشی از زنجیره گفتار رسیده ایم، می خواهیم رویی دیگر را در پیوند با مولوی بشناسیم، هچنان در كارید.

سخن امروز ما درباره فردوسی و مولوی ست. در دو كمانه بگویم كه یكی از بخت های بزرگ و بی مانند من كه همواره اورمزد دادار را به پاس آن سپاس می گذارم این است كه نزد ایرانیان نام من با نام بلند و فره مند فردوسی بزرگ و نامی و شاهنامه پیوند گرفته است. هم از این روست كه من اینجایم كه اندكی در زمینه پیوند مثنوی با شاهنامه یا از دیدی فراختر، عرفان و حماسه با شما سخن بگویم.

شاید در نخستین نگاه چندان پیوندی در میانه درویشی و پهلوانی نیابیم. بینگاریم كه این دو یكسره از یكدیگر جدایند. پهلوان مرد بازوست. جنگاور است و با تن در پیوند.

اما درویش، مردی است كه تن را خوار می داند و فرو می نهد. حتی آن را بزرگترین دشمن خویش می شناسد. از تن، برخلاف پهلوان كه زنده و تناور است، می پرهیزد و می گریزد.

پس چگونه می توانیم گفت كه درویشی را با پهلوانی پیوندی است؟

به هر روی آنچه در این گفتار بدان خواهیم پرداخت این است که درویشی و پهلوانی یا عرفان و حماسه در كجا به یكدیگر باز می رسند و با هم پیوند می گیرند.

برای روشن داشت این نكته ناچار می باید نگاهی به چیستی حماسه بیفكنیم. می باید بر خود روشن بداریم كه سرشت و ساختار حماسه چیست كه آن را در آموزه ها، ورزه ها، فرهنگ و جهان بینی درویشی باز می یابیم؟

حماسه، زاده اسطوره است. فرزندی است كه مام اسطوره او را می زاید، می پرورد و می بالاند. به سخن دیگر، كار و سازها و ویژگی های بنیادین در اسطوره و حماسه یكسان است.

به دلیل ضیق وقت نمی خواهم به این ویژگی ها و كار و سازها بپردازم. اما آنچه بایسته گفتار امروز ماست این است كه یكی از نهادها و بنیادهایی که اسطوره آن را می پرورد، درمی گسترد و زمینه آفرینش فرهنگی نو را فراهم می آورد؛ فرهنگ حماسی است.

آن بن مایه و ویژگی همان است كه من آن را ستیز ناسازها می نامم. شما هر پدیده و رخداد حماسی را بكاوید و بررسید؛ در ژرفای آن به ستیز ناسازها خواهید رسید. هرجا چنین ستیزی در كار است، زمینه برای آفرینشی حماسی آماده خواهد بود.

ادبیات

اما این ستیز، ساختاری پیچیده دارد. تنها در ستیزه گی نمی ماند. ناسازانِ ستیزنده در جهان بسیارند. اما همه آنها نمی توانند خواستگاه حماسه باشند. هنگامی ستیزِ ناسازها به پدیده ای حماسی دگرگون می تواند شد كه ویژگی دیگری بر آن ستیزه گی افزوده شود. آن ویژگی دیگر، «آمیزه گی» است.

هنگامی كه ما با پدیده ای دو سویه، ناسازوارانه یا آن چنان كه فرنگیان می گویند پارادوكسیكال روبرو هستیم چه در آن ستیزه گی با آمیزه گی در آمیخته است با پدیده ای روبرو خواهیم بود كه می تواند خواستگاه حماسه باشد. آن ناسازان در همان هنگام كه با هم می ستیزند به ناچار بی آنكه خود بخواهند با هم در می آمیزند.بهتر بگوئیم آمیزندگانی اند ستیزنده یا ستیزندگانی اند آمیزنده.

به دو روی سكه ای می مانند. هر سكه به ناچار دو روی دارد. هیچ سكه ای را نمی شناسید كه یك رویه باشد. چیستی سكه در گرو دو رویگی آن است. اما دو روی سكه ناساز یكدیگرند. یكی آری است یكی نه. یكی نرینه است، یكی مادینه. اگر بخواهیم واژگان نماد شناختی و باورشناسانه كهن را به كار بریم؛ اگر شیر آمد آری است، نرینه است. اگر خط آمده نه است، مادینه است. این دو ظاهرا ناسازند. اما در دل این ناسازی ناچارند با هم بسازند. چون اگر یكی نباشد دیگری هم نخواهد بود. یكی، علت وجودی دیگری است. اگر شیر نباشد یا خط، سكه ای در كار نخواهد بود. پشت در پشت. گسست ناپذیر.

ستیزه ای از این دست سرشت و ساختاری حماسی دارد. این گونه ستیز؛ ستیزی كه سوی دیگر آن پیوند و آمیختگی است، سرشت گیتی را می سازد. گیتی را در كاربرد و معنای نژاده و كهن واژه به كار می برند. گیتی به معنی جهان دیداری، پیكرینه، هستومند. جهان فرودین خاكی. در برابر مینو. مینو جهان نهان است. جهانی كه در توانش های حسی و دریافت گرانه ما نمی گنجد. جهان اندیشه است.

هر آنچه كه به گیتی می رسد، گیتیگ می شود و خواه ناخواه ساختاری حماسی می یابد.

گیتی پهنه حماسه است. مینو جهانی است یك لخت، یك نواخت، همگون، یكسره و یكسویه. آرامشی جاوید بر آن فرمان می راند. چرا؟ چون ناسازی در آن نیست. ناهمگونی نه.

اما هنگامی كه مینو به گیتی می رسد یا به سخنی دیگر اسطوره به حماسه؛ تكاپو و كشاكش آغاز می گیرد. می توانیم گفت كه حماسه، اسطوره ای است كه گیتیگ شده است. اسطوره، حماسه ای است مینوی و آن سری.

هر پدیده ای را كه در گیتی بینگارید، ناسازی و هماوردی در برابر خویش دارد.

همین ناسازی است كه مایه جان و تكاپوست. آسمان، زمین، جان، تن، روز، شب، روشنی، تیرگی، نرینگی، مادینگی، اگر بخواهم از جهان شاهنامه یاری بجویم: ایران، توران.

ما در جهانی می زییم كه سرشت و ساختاری دوگانه دارد. دوگانگی كه ناچار از یگانگی اند. دو پارگانی كه می باید یك پاره بشوند. هیچ كدام از این دو نمی تواند به راه خود برود. هر كدام به ناچار ناساز خویش را كه به راستی جفت اوست می جوید. جفتی در اینجا به معنی ناسازی است.

هرگز دو سازگار نمی توانند با هم جفت باشند. جفتی هنگامی است كه دو ناساز با هم پیوند می گیرند. هم از این روست كه ما همسران را جفت می خوانیم.

جفت از دید زبان شناسی تاریخی با یوغ هم ریشه است. می دانید كه یوغ آن پاره چوبی است كه بر گردن ورزایان یا گاوان شخم می نهند. برای آنكه آن دو در كنار هم بمانند، زمین را شیار بكشند. اگر به دلخواه با هم می ماندند نیازی به یوغ نبود. جفتی هنگامی معنی دارد كه آن دو كه با هم پیوند می گیرند، ناسازان یكدیگر باشند. در دو كمانه بگوییم، گاهی به خامی پنداشته می شود كه آن جفت یعنی زن و شوهر باید با یكدیگر هماهنگ باشند. پسندهای یكسان داشته باشند. نگاهشان به زندگی همساز باشد. اگر چنین باشد جفتی در كار نیست. زن باید در جفتی، زنی خود را بیش از هر زمان پاس بدارد و بورزد، به نمود بیاورد و مرد هم.

ادبیات

برای اینكه این دو دوپاره ناساز گسسته از یكدیگرند كه می باید سرانجام همدیگر را بیابند.

اگر زن وا بدهد مانند مرد خود بشود یا مرد وا بدهد و خوی و منش زن خود را بستاند آن زندگانی به سامان نخواهد رسید. آن زندگی كامگارانه است، با بخت یاری و همراه است كه زن و شوهر بتوانند با همه ناسازی به سازگاری برسند. زندگی زناشویی به راستی حماسه است. آسان نیست كسی كه تن در می دهد به پیوند زناشویی.به كاری حماسی دست می یازد، باید آماده كشاكش و گیراگیر باشد. اما این گیراگیر و كشاكش سازنده است. افرازنده و برازنده است. برای اینكه زن و مرد را مایه می دهد و به كمال می رساند. هیچ كدام از این دو به تنهایی نمی تواند به سرآمدگی و كمال برسد.

پس حماسه ستیز ناسازهاست. این ستیز، نمودها و كاركردهای گوناگون دارد. از نبرد ایزدان و خدایان در آسمان آغاز می گیرد تا می رسد به نبرد پهلوانی زمینی، با خدایان و ایزدان در پی آن به رویارویی و كشاكش در میانه دو تبار و دودمان. بخش بیشترین شاهنامه را این كشاكش ساخته است.

رویارویی ایران و توران. یا سرانجام رویارویی و كشاكش دو پهلوان با هم. این خردترین و فروكاسته ترین نمود حماسه است. دو پهلوان با یكدیگر می جنگند. رستم و سهراب، رستم و اسفندیار. اما اگر از این دیدی كه گفته شد، باریك، این كشاكش ها را بنگرید در نهان و نهاد آنها به آن بنیاد حماسه می رسید. ستیزندگان، آمیزندگانند. اگر رستم با سهراب می جنگد به راستی با خود، نبرد می آزماید. اگر رستم با اسفندیار می جنگد با سویی دیگر از خود در كشاكش است. نبرد رستم و اسفندیار هماوردی پهلوانی و پادشاهی است كه از یكدیگر ناگذیرند. اگر پادشاه تاجدار است، پهلوان تاجبخش است. در این نبرد نمادین، این دو كه ناسازان یكدیگرند و ناگذیران هم، در برابر همدیگر می ایستند.

هم از این روست كه رستم با كشتن اسفندیار زمینه نابودی خود را فراهم می آورد.

درویش، هماورد برونی را كه پهلوان با آن می جنگید به هماوردی درونی دگرگون می سازد. درویش همان پهلوان حماسه است اما با خود در ستیز و آویز و نبرد و آورد است. دشمن او از جهان برون گسسته و به جهان درون درویش راه جسته است. درویش با من خویش می جنگد.

ناگزیر بودم این اندك را درباره سرشت و ساختار حماسه با شما بگویم تا بتوانیم پیوند حماسه را با عرفان یا پهلوانی با درویشی را به شایستگی بررسیم و بشناسیم. گفتیم فروترین و خردترین مرزی كه حماسه بدان می تواند رسید در فرهنگ و ادب حماسی رویارویی دو پهلوان است. فروتر از آن پنداشتی نیست. اما نكته در آن است كه كار با آن رویارویی به فرجام نمی رسد. این كشاكش، ستیز و هماوردی هم چنان می پاید. امادر قلمروی دیگر كه قلمرو درویشی است.

حماسه صوفیانه

درویش، هماورد برونی را كه پهلوان با آن می جنگید به هماوردی درونی دگرگون می سازد. درویش همان پهلوان حماسه است اما با خود در ستیز و آویز و نبرد و آورد است. دشمن او از جهان برون گسسته و به جهان درون درویش راه جسته است. درویش با من خویش می جنگد. اگر به هر انگیزه ای در میان آن دو پهلوان هماورد بینگاریم كه آشتی و آرامشی پدید می توانست آمد، آن دو به گونه ای دست از نبرد باز می داشتند.

درویش پهلوانی است كه هرگز نمی تواند با هماورد خویش كه من اوست به آشتی و آرامش برسد. اگر او دمی این كشاكش و ستیز خویشتن را فرو بگذارد از آن پس درویش نیست.

ادبیات

نبرد درویش با خویشتن، نبردی است كه تنها زمانی به فرجام خواهد آمد كه هماورد یك سره از میان برداشته شده باشد. نبرد مرگ و زندگی است. نبردی كه به هیچ روی گمانی در آن به سازش و آشتی نمی رود.

تا من هست، درویش پهلوانانه ناچار از جنگیدن است. همه‌ آرمان درویشان و رهروان این راه این است كه بر خویشتن چیره بشوند. از چنبر چیرگی من و تن برهند.

من، سرانجام می باید در او رنگ ببازد، از میان برود، آرمان درویش جز این نیست. همه تلاش و خواست و پویه او از آنجاست كه می خواهد به چنین آرمان و آماجی دست بیابد. رشكان از خویش، مرگان در دوست. همان است كه آن را فنا فی الله می نامند. فنا فی الله، مرگ در زندگی، فرجام آن نبرد حماسی است.

هنگامی كه درویش به این فرجام رسید به خواست خود دست یافته است. آن زمان می تواند با مرگ در خویش به زندگانی در دوست برسد. با رستن از چنگ تن به جان، جاودان و زنده بماند.

به بقاء بالله دست بیابد. آن ستیز ناسازها، ستیزی كه یكسره پیوند و آمیزش نیز هست.

وارونه آن كه می توان انگاشت در نبرد درویش با خویشتن، بیشترین نمود را دارد. اگر در پهنه حماسه به هر روی آن ناسازان ستیزنده ی آمیزنده دوگانه اند در حماسه درویشی آن دوگانگی و دوتایی از میانه برمی خیزد.

آن پهلوان برونی، هماوردی درونی می شود. هم از این روست كه ادب درویشی ما دنباله ادب پهلوانی ماست. زبانی كه سخنوران درویش كیش در باز نمود این نبرد شور انگیز و تب آلوده این حماسه نهان گرایانه به كار گرفته اند، همچنان زبانی رزمی و پهلوانی است. همان واژگان، همان شگردها و ترفندهای ادبی. همان ساختارهای زبانی را كمابیش در حماسه های صوفیانه باز می یابیم. یكی از آن میان مثنوی مولوی ست. در فرهنگ ایرانی و ادب پارسی بی هیچ گمان بزرگترین، مایه ورترین، گرانسنگ ترین نامه نهان گرایی و دفتر درویشی است. كتابی دیگر كه این حماسه پیوسته در آن نمودی برجسته دارد، کتاب پرآوازه عطار است. پیر نیشابور.

داستان مرغان در منطق الطیر. این كتاب به راستی حماسه است. اما حماسه درونی و درویشی. ساختار حماسی منطق الطیر درخشان تر از مثنوی است. زیرا به هر روی مثنوی كتابی است كه در زمینه های گوناگون سروده شده است اما منطق الطیر كتابی یگانه و یكپارچه است. آنچه مرغان می كنند در رسیدن به سیمرغ كه به راستی رسیدن به خویشتن است، حماسه است.

پهلوان هنگامی به راستی پهلوان است كه در بند خویشتن نباشد. پهلوان گره گشا و یاری گر مردمان است. نمی توان گفت او از حال دیگران ناآگاه است. چون اگر چنین باشد، به راستی پهلوان نیست. پهلوان در نام خویش است كه پهلوان می ماند. بزرگترین خار خار پهلوان نام است. اگر نام پهلوانی بشكند او همان دم فرو خواهد ریخت. می توان گفت فرهنگ درویشی از دید تاریخی پس از فرهنگ پهلوانی پدید آمده است. در پی آن ادب درویشی نیز پس از ادب پهلوانی آمد.

می توان گفت آموزه ها، رهنمودها و اندیشه های فردوسی بیشتر در جهان امروز به كارمان می آید تا آموزه های مولوی. زیرا فردوسی در شاهنامه هم از آن دید كه سخن ور اندیشمند است و هم در ساختار فرهنگی و اندیشه ای شاهنامه كه از آن فردوسی نیست، یادگار گذشتگان است، آموزه هایی دارد كه در این روزگار بیشتر به كار ما می آید.

آنچه مولوی می گوید آزمونی درونی و فردی است. چه بسیار ارزنده است. اما به كار ما می آید برای آنكه خود را چونان فرد بشناسیم، بپروریم و بسازیم. اندیشه های كسی مثل مولوی را همگان نمی توانند ورزید. زیرا كه شایستگی ها، توانش ها و زمینه هایی می باید باشد كه در همگان نیست. اما اندیشه های فردوسی در شاهنامه این سری و اجتماعی است.

ادبیات

ما برای اینكه جامعه و جهان خود را به شایستگی بسازیم، می توانیم از شاهنامه بهره ببریم. اما اگر ما بخواهیم جهان و جامعه خود را بر پایه آموزه های مولوی بسازیم، هر دو را از دست خواهیم داد. برای اینكه مثنوی كتابی برای ویژه گان و برجستگان و شایستگان سروده شده است. یكی از آموزه های نخستین و بنیادین صوفیانه این است كه ناشایستگان و نااهلان را نمی باید به جهان درویشان راه داد. آن همه پروا و رازپوشی در اینكه مبادا رازها به دست نامردم، نااهل، ناشایست بیفتد. از اینجاست:

هر كه را اسرار حق آموختند

مهر كردند و دهانش دوختند

كمترین كیفر آنان كه راز نمی پوشند، همان است كه بر حلاج رسید:

گفت آن یار كزو گشت سردار بلند

جرمش این بود كه اسرار هویدا می كرد

به پیر میكده گفتم كه چیست راه نجات

بخواست جام می و گفت راز پوشیدن

كتابی مانند مثنوی كتاب نهان گرایی است. اما شاهنامه نه تنها كتابی ایرانی است و به كار ما ایرانیان می آید كه كتابی جهانی است. اما نباید فریفته پیكره شاهنامه شد. شاهنامه هرگز نامه نبرد نیست. درست است كه بیشینه شاهنامه را گزارش نبردهای بزرگ می سازد. اما آموزه هایی كه ما آشكارا از زبان فردوسی یا نهان در بافتار درونی شاهنامه از او می ستانیم، پرهیز از جنگ است. آشتی و دوستی با دیگران است. در هیچ نبردی در شاهنامه، ایرانیان آغازگر و پیشگام نیستند. همیشه دیگران اند كه زمینه نبرد را فراهم می آورند. از اینجاست كه شاهنامه از روز پدید آمدن در جان ایرانیان نشسته است. با شاهنامه زیسته اند و با آن سر بر بالین مرگ نهاده اند. اما مثنوی كتابی بوده است كه در خانقاه ها و در میانه انجمن های بسته می خوانده اند. برای اینكه از آموزه های آن بهره ببرند. وگرنه به پاس زیبایی و چیستی ادبی آن، همگان آن را می خوانند.

ما برای اینكه جامعه و جهان خود را به شایستگی بسازیم، می توانیم از شاهنامه بهره ببریم. اما اگر ما بخواهیم جهان و جامعه خود را بر پایه آموزه های مولوی بسازیم، هر دو را از دست خواهیم داد. برای اینكه مثنوی كتابی برای ویژه گان و برجستگان و شایستگان سروده شده است.

به پاس شناخت بیشتر

فردوسی و مولوی، شاهنامه و مثنوی مقایسه و بررسی هر دو لازم است. ساختار درونی و سرشت شاهنامه و مثنوی هر دو یكی است. یكی حماسه بیرونی پهلوانی است و یكی حماسه درونی و درویشی. گذشته از این ما به همانندی های دیگر در میان شاهنامه و مثنوی می رسیم اما آن همانندی ها در هر ساختار ادبی دیگری یافت می شود.

میرجلال‌الدین كزازی

تنظیم : بخش ادبیات تبیان