تبیان، دستیار زندگی
ذكر روایاتی در باب معراج حاجت جبرئیل خبر دادن رسول خدا(ص) از كاروان قریش ابوطالب و معراج بحثى كوتاه درباره معراج و شق القمر و معجزات دیگر داستان معراج رسول خدا(ص) در یك شب از مكه معظمه به مسجد الاقصى و از آنجا به آسمان ها و...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

معراج رسول خدا صلی الله علیه وآله

ذكر روایاتی در باب معراج

حاجت جبرئیل

خبر دادن رسول خدا(ص) از كاروان قریش

ابوطالب و معراج

بحثى كوتاه درباره معراج و شق القمر و معجزات دیگر

داستان معراج رسول خدا(ص) در یك شب از مكه معظمه به مسجد الاقصى و از آنجا به آسمان ها و بازگشت ‏به مكه در قرآن كریم در دو سوره به نحو اجمال ذكر شده، یكى در سوره ‏«اسراء» و دیگرى در سوره مباركه ‏«نجم‏»، و تاویلاتى كه از برخى چون حسن بصرى، عایشه و معاویه نقل شده مخالف ظاهر آیات كریمه قرآنى و صریح روایات متواتره‏اى است كه در كتب تفسیر و حدیث و تاریخ شیعه و اهل سنت نقل شده است و هیچ گونه اعتبارى براى ما ندارد (1) ، و ایرادهاى عقلى دیگرى را هم كه برخى كرده‏اند در پایان داستان پاسخ خواهیم داد، ان شاء الله. اما در كیفیت معراج و این كه چند بار بوده و آن نقطه‏اى كه رسول خدا(ص) از آنجا به سوى مسجد الاقصى حركت كرد و بدانجا بازگشت آیا خانه  ام هانى بوده یا مسجد الحرام و سایر جزئیات آن، اختلافى در روایات دیده مى‏شود كه ما به خواست ‏خداوند در ضمن نقل داستان به پاره‏اى از آن اختلافات اشاره خواهیم كرد و آنچه مشهور است آن كه این سیر شبانه با این خصوصیات در سال هاى آخر توقف آن حضرت در شهر مكه اتفاق افتاد، اما آیا قبل از فوت ابی طالب بوده و یا بعد از آن و یا در چه شبى از شب هاى سال بوده، باز هم نقل متواترى نیست و در چند حدیث آن شب را شب هفدهم ربیع الاول و یا شب بیست و هفتم رجب ذكر كرده و در نقلى هم شب هفدهم رمضان و شب بیست و یكم آن ماه نوشته‏اند.

و معروف آن است كه رسول خدا(ص) در آن شب در خانه  ام هانى دختر ابی طالب بود و از آنجا به معراج رفت و مجموع مدتى كه آن حضرت به سرزمین بیت المقدس و مسجد الاقصى و آسمان ها رفت و بازگشت از یك شب بیشتر طول نكشید به طورى كه صبح آن شب را در همان خانه بود و در تفسیر عیاشى است كه امام صادق(ع) فرمود: رسول خدا(ص) نمازعشاء و نماز صبح را در مكه خواند، یعنى اسراء و معراج در این فاصله اتفاق افتاد و در روایات به اختلاف عبارت از رسول خدا(ص) و ائمه ‏معصومین روایت‏ شده كه فرمودند:

جبرئیل در آن شب بر آن حضرت نازل شد و مركبى را كه نامش‏ «براق‏» (2) بود براى او آورد و رسول خدا (ص) بر آن سوار شده و به سوى بیت المقدس حركت كرد و در راه در چند نقطه ایستاد و نماز گزارد، یكى در مدینه و هجرتگاهى كه سال هاى بعد رسول خدا(ص) بدانجا هجرت فرمود، یكى هم مسجد كوفه، دیگر در طور سینا و بیت اللحم - زادگاه حضرت عیسى (ع) - و سپس وارد مسجد الاقصى شد و در آنجا نماز گزارده و از آنجا به آسمان رفت.

و بر طبق روایاتى كه صدوق (ره) و دیگران نقل كرده‏اند از جمله جاهایى را كه آن حضرت در هنگام سیر بر بالاى زمین مشاهده فرمود سرزمین قم بود كه به صورت بقعه‏اى مى‏درخشید و چون از جبرئیل نام آن نقطه را پرسید پاسخ داد: اینجا سرزمین قم است كه بندگان مؤمن و شیعیان اهل بیت تو در اینجا گرد مى‏آیند و انتظار فرج دارند و سختی ها و اندوه ها بر آنها وارد خواهد شد.

و نیز در روایات آمده كه در آن شب دنیا به صورت زنى زیبا و آرایش كرده خود را بر آن حضرت عرضه كرد ولى رسول خدا(ص) به او توجهى نكرده از وى در گذشت.

سپس به آسمان دنیا صعود كرد و در آنجا آدم ابوالبشر را دید، آن گاه فرشتگان دسته دسته به استقبال آمده و با روى خندان بر آن حضرت سلام كرده و تهنیت و تبریك گفتند، و بر طبق روایتى كه على بن ابراهیم در تفسیر خود از امام صادق (ع) روایت كرده رسول خدا(ص) فرمود: فرشته‏اى را در آنجا دیدم كه بزرگتر از او ندیده بودم و( بر خلاف دیگران) چهره‏اى درهم و خشمناك داشت و مانند دیگران تبریك گفت و خنده بر لب نداشت و چون نامش را از جبرئیل پرسیدم گفت: این مالك، خازن دوزخ است و هرگز نخندیده است و پیوسته خشمش بر دشمنان خدا و گنهكاران افزوده مى‏شود بر او سلام كردم و پس از این كه جواب سلام مرا داد از جبرئیل خواستم دستور دهد تا دوزخ را به من نشان دهد و چون سرپوش را برداشت لهیبى از آن برخاست كه فضا را فرا گرفت و من گمان كردم ما را فرا خواهد گرفت، پس از وى خواستم آن را به حال خود برگرداند. (3)

و بر طبق همین روایت در آن جا ملك الموت را نیز مشاهده كرد كه لوحى از نور در دست او بود و پس از گفتگویى كه با آن حضرت داشت عرض كرد: همه دنیا در دست من همچون درهم ( و سكه‏اى) است كه در دست مردى باشد و آن را پشت و رو كند، و هیچ خانه‏اى نیست جز آن كه من در هر روز پنج ‏بار بدان سركشى مى‏كنم و چون بر مرده‏اى گریه مى‏كنند به آنها مى‏گویم  گریه نكنید كه من باز هم پیش شما خواهم آمد و پس از آن نیز بارها مى‏آیم تا آن كه یكى از شما باقى نماند، در اینجا بود كه رسول خدا(ص) فرمود: به راستى كه مرگ بالاترین مصیبت و سخت‏ترین حادثه است و جبرئیل در پاسخ گفت: حوادث پس از مرگ سخت‏تر از آن است.

و سپس فرمود:

و از آنجا به گروهى رسیدم كه پیش روى آنها ظرف هایى از گوشت پاك و گوشت ناپاك بود و آنها ناپاك را مى‏خوردند و پاك را مى‏گذاردند، از جبرئیل پرسیدم: اینها چه كسانی هستند؟ گفت: افرادى از امت تو هستند كه مال حرام مى‏خورند و مال حلال را وامى‏گذارند، و مردمى را دیدم كه لبانى چون لبان شتران داشتند و گوشت هاى پهلوشان را چیده و در دهانشان مى‏گذاردند، پرسیدم: اینها چه كسانی هستند؟ گفت: اینها كسانى هستند كه از مردمان عیبجویى مى‏كنند، مردمان دیگرى را دیدم كه سرشان را به سنگ مى‏كوفتند و چون حال آنها را پرسیدم پاسخ داد: اینان كسانى هستند كه نماز شامگاه و عشاء را نمى‏خواندند و مى‏خفتند. مردمى را دیدم كه آتش در دهانشان مى‏ریختند و از نشیمن گاهشان بیرون مى‏آمد و چون وضع آنها پرسیدم، گفت: اینان كسانى هستند كه اموال یتیمان را به ستم مى‏خورند، گروهى را دیدم كه شكم هاى بزرگى داشتند و نمى‏توانستند از جا برخیزند گفتم : اى جبرئیل اینها كیان‏اند؟ گفت: كسانى هستند كه ربا مى‏خورند، زنانى را دیدم كه بر سینه آویزان بودند، پرسیدم: اینها چه زنانى هستند؟

گفت: زنان زناكارى هستند كه فرزندان دیگران را به شوهران خود منسوب مى‏دارند و سپس به فرشتگانى برخوردم كه تمام اجزاى بدنشان تسبیح خدا مى‏كرد. (4)

و از آنجا به آسمان دوم رفتیم و در آنجا دو مرد را شبیه به یكدیگر دیدم و از جبرئیل پرسیدم : اینان كیان‏اند؟ گفت: هر دو پسر خاله یكدیگر یحیى و عیسى (ع) هستند، بر آنها سلام كردم و پاسخ داده؛ تهنیت ورود به من گفتند و فرشتگان زیادى را كه به تسبیح پروردگار مشغول بودند در آنجا مشاهده كردم .

و از آنجا به آسمان سوم رفتیم و در آنجا مرد زیبایى را دیدم كه زیبایى او نسبت‏ به دیگران همچون ماه شب چهارده نسبت ‏به ستارگان بود و چون نامش را پرسیدم جبرئیل گفت: این برادرت یوسف است، بر او سلام كردم و پاسخ داده و تهنیت و تبریك گفت و فرشتگان بسیارى را نیز در آنجا دیدم .

از آنجا به آسمان چهارم رفتیم و مردى را دیدم و چون از جبرئیل پرسیدم گفت: او ادریس است كه خدا وى را به اینجا آورده، بر او سلام كردم پاسخ داد و براى من آمرزش خواست و فرشتگان بسیارى را مانند آسمان هاى پیشین مشاهده كردم و همگى براى من و امت من مژده خیر دادند.

سپس به آسمان پنجم رفتیم و در آنجا مردى را به سن كهولت دیدم كه دورش را گروهى از امتش گرفته بودند و چون پرسیدم كیست؟ جبرئیل گفت: هارون بن عمران است، بر او سلام كرده و پاسخ داد و فرشتگان بسیارى را مانند آسمان هاى دیگر مشاهده كردم .

آن گاه به آسمان ششم رفتیم و در آنجا مردى گندمگون و بلند قامت را دیدم كه مى‏گفت: بنى اسرائیل پندارند من گرامى‏ترین فرزندان آدم در پیشگاه خدا هستم ولى این مرد از من نزد خدا گرامى‏تر است و چون از جبرئیل پرسیدم كیست؟ گفت: برادرت موسى بن عمران است، بر او سلام كردم جواب داد و همانند آسمان هاى دیگر فرشتگان بسیارى را در حال خشوع دیدم .

سپس به آسمان هفتم رفتیم و در آنجا به فرشته‏اى برخورد نكردم جز آن كه گفت: اى محمد حجامت كن و به امت ‏خود نیز سفارش حجامت را بكن و در آنجا مردى را كه موى سر و صورتش سیاه و سفید بود و روى تختى نشسته بود دیدم و جبرئیل گفت، او پدرت ابراهیم است، بر او سلام كردم جواب داد و تهنیت و تبریك گفت، و مانند فرشتگانى را كه در آسمان هاى پیشین دیده بودم در آنجا دیدم، و سپس دریاهایى از نور كه از درخشندگى چشم را خیره مى‏كرد و دریاهایى از ظلمت و تاریكى و دریاهایى از برف و یخ لرزان دیدم و چون بیمناك شدم جبرئیل گفت: این قسمتى از مخلوقات خداست .

و در حدیثى است كه فرمود: چون به حجاب هاى نور رسیدم جبرئیل از حركت ایستاد و به من گفت: برو!

در حدیث دیگرى فرمود: از آنجا به ‏« سدرة المنتهى‏» رسیدم و در آنجا جبرئیل ایستاد و مرا تنها گذارده گفت : برو! گفتم: اى جبرئیل در چنین جایى مرا تنها مى‏گذارى و از من مفارقت مى‏كنى؟ گفت: اى محمد اینجا آخرین نقطه‏اى است كه صعود به آن را خداى عزوجل براى من مقرر فرموده و اگر از اینجا بالاتر آیم  پر و بالم مى‏سوزد، (5) آن گاه با من وداع كرده و من پیش رفتم تا آن گاه كه در دریاى نور افتادم و امواج مرا از نور به ظلمت و از ظلمت‏ به نور وارد مى‏كرد تا جایى كه خداى تعالى مى‏خواست مرا متوقف كند و نگهدارد آن گاه مرا مخاطب ساخته با من سخنانى گفت.

و در این كه آن سخنانى كه خدا به آن حضرت وحى كرده چه بوده است در روایات به طور مختلف نقل شده و قرآن كریم به طور اجمال و سربسته مى‏گوید:

« فاوحى الى عبده ما اوحى‏»؛ پس وحى كرد به بنده‏اش آنچه را وحى كرد.

و از این رو برخى گفته‏اند: مصلحت نیست در این باره بحث ‏شود زیرا اگر مصلحت‏ بود خداى تعالى خود مى‏فرمود، و بعضى هم گفته‏اند: اگر روایت و دلیل معتبرى از معصوم وارد شد و آن را نقل كرد، مانعى در اظهار و نقل آن نیست.

و در تفسیر على بن ابراهیم آمده كه آن وحى مربوط به مسئله جانشینى و خلافت على بن ابیطالب (ع) و ذكر برخى از فضایل آن حضرت بوده، و در حدیث دیگر است كه آن وحى سه چیز بود: 1. وجوب نماز 2. خواندن سوره بقره 3. آمرزش گناهان از جانب خداى تعالى غیر از شرك. در حدیث كتاب بصائر است كه خداوند نام هاى بهشتیان و دوزخیان را به او وحى فرمود.

و به هر صورت رسول خدا(ص) فرمود: پس از اتمام مناجات با خداى تعالى بازگشتیم و از همان دریاهاى نور و ظلمت گذشته در« سدرة المنتهى‏» به جبرئیل رسیدم و به همراه او بازگشتیم .

ذكر روایاتی در باب معراج

درباره چیزهایى كه رسول خدا(ص) آن شب در آسمان ها و بهشت و دوزخ و بلكه روى زمین مشاهده كرد روایات زیاد دیگرى نیز به طور پراكنده وارد شده كه ما در زیر قسمتى از آنها را انتخاب كرده و براى شما نقل مى‏كنیم :

در احادیث زیادى كه از طریق شیعه و اهل سنت از ابن عباس و دیگران نقل شده آمده است كه رسول خدا(ص) صورت على بن ابی طالب را در آسمان ها مشاهده كرد و یا فرشته‏اى را به صورت آن حضرت دید و چون از جبرئیل پرسید در جواب گفت: چون فرشتگان آسمان اشتیاق دیدارعلى (ع) را داشتند خداى تعالى این فرشته را به صورت آن حضرت خلق فرمود و هر زمان كه ما فرشتگان مشتاق دیدار على بن ابی طالب مى‏شویم به دیدن این فرشته مى‏آییم .

و در حدیث نیز آمده كه صورت ائمه معصومین پس ازعلى(ع) را تا حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشریف در سمت راست عرش مشاهده كرد و چون پرسید، بدان حضرت گفته شد كه اینان حجت هاى الهى پس از تو در روى زمین هستند و آخرین ایشان كسى است كه از دشمنان خدا انتقام گیرد .

و نیز روایت ‏شده كه رسول خدا(ص) فرمود: در آن شب خداوند مرا مامور كرد كه على بن ابی طالب را پس از خود به جانشینى و خلافت منصوب دارم و فاطمه را به همسرى او درآورم .

و در چند حدیث نیز آمده كه خداى تعالى و پیمبرانى را كه دیدم از من سؤال مى‏كردند وصى خود على را چه كردى؟ پاسخ مى‏دادم: او را در میان امت ‏خود به‏ جاى نهادم و آنها مى‏گفتند: خوب كسى را جانشین خویش در میان امت قرار دادى .

و در حدیثى كه صدوق(ره) در امالى نقل كرده چون رسول خدا(ص) به آسمان رفت پیرمردى را دید كه در زیر درختى نشسته و بچه‏هایى اطراف او را گرفته‏اند، از جبرئیل پرسید: این مرد كیست؟ گفت: پدرت ابراهیم است، پرسید: این كودكان كه اطراف او هستند كیستند؟ گفت: اینها فرزندان مردمان با ایمانى هستند كه از دنیا رفته‏اند و اكنون ابراهیم به آنها غذا مى‏دهد، سپس از آنجا گذشت و پیرمرد دیگرى را دید كه روى تختى نشسته و چون نظر به جانب راست ‏خود مى‏كند خوشحال و خندان مى‏شود و هر گاه به سمت چپ خود مى‏نگرد گریان مى‏گردد، به جبرئیل فرمود: این پیرمرد كیست؟ پاسخ داد: این پدرت آدم است كه هر گاه مى‏بیند كسى داخل بهشت مى‏شود خوشحال و خندان مى‏گردد و چون كسى را مشاهده مى‏كند كه به دوزخ مى‏رود گریان و اندوهناك مى‏شود...

تا آنجا كه مى‏گوید:

... در آن شب خداى تعالى پنجاه نماز بر او و بر امت او واجب كرد و چون باز مى‏گشت عبورش به حضرت موسى افتاد پرسید: خداى تعالى چقدر نماز بر امت تو واجب كرد؟ رسول خدا(ص) فرمود: پنجاه نماز، موسى گفت: بازگرد و از خدا بخواه تخفیف دهد! رسول خدا(ص) بازگشت و تخفیف گرفت، ولى دوباره موسى گفت: بازگرد و تخفیف بگیر، زیرا امت تو( از این نظر) ضعیفترین امت ها هستند و از این رو بازگرد و تخفیف دیگرى بگیر چون من در میان بنى اسرائیل بوده‏ام و آنها طاقت این مقدار را نداشتند، و به همین ترتیب چند بار رسول خدا(ص) بازگشت و تخفیف گرفت تا آن كه خداى تعالى نمازها را روزى پنج نماز مقرر فرمود: و چون باز موسى گفت: بازگرد، رسول خدا(ص) فرمود: دیگر از خدا شرم مى‏كنم كه به نزدش بازگردم (6) و چون به ابراهیم خلیل الرحمان برخورد از پشت ‏سر صدا زد: اى محمد امت ‏خود را از جانب من سلام برسان و به آنها بگو: بهشت آبش گوارا و خاكش پاك و پاكیزه ودشت هاى بسیارى خالى از درخت دارد و با ذكر جمله‏ « سبحان الله والحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر ولا حول ولا قوة الا بالله‏» درختى در آن دشت ها غرس مى‏گردد، امت‏ خود را دستور ده تا درخت در آن زمین ها زیاد غرس كنند. (7)

شیخ طوسى (ره) در امالى از امام صادق (ع) از رسول خدا(ص) روایت كرده كه فرمود: در شب معراج چون داخل بهشت‏ شدم قصرى از یاقوت سرخ دیدم كه از شدت درخشندگى و نورى كه داشت درون آن از بیرون دیده مى‏شد و دو قبه از دّر و زبرجد داشت از جبرئیل پرسیدم: این قصر برای كیست؟ گفت: از آن كسى كه سخن پاك و پاكیزه گوید، و روزه را ادامه دهد ( و پیوسته گیرد) و اطعام طعام كند، و در شب هنگامى كه مردم در خوابند تهجد - نماز شب - انجام دهد، على (ع) گوید: من به آن حضرت عرض كردم: آیا در میان امت ‏شما كسى هست كه طاقت این كار را داشته باشد؟ فرمود: هیچ مى‏دانى سخن پاك گفتن چیست؟ عرض كردم : خدا و پیغمبر داناترند فرمود: كسى كه بگوید: « سبحان الله والحمد لله ولا اله الا الله و الله اكبر»هیچ مى‏دانى ادامه روزه چگونه است؟ گفتم: خدا و رسولش داناترند، فرمود: ماه صبر- یعنى ماه رمضان - را روزه گیرد و هیچ روز آن را افطار نكند و هیچ دانى اطعام طعام چیست؟ گفتم : خدا و رسولش داناترند، فرمود: كسى كه براى عیال و نانخواران - خود ( از راه مشروع) خوراكى تهیه كند كه آبروى ایشان را از مردم حفظ كند، و هیچ مى‏دانى تهجد در شب كه مردم خوابند چیست؟ عرض كردم : خدا و رسولش داناترند، فرمود : كسى كه نخوابد تا نماز عشاء آخر خود را بخواند (8) - در آن وقتى كه یهود و نصارى و مشركین مى‏خوابند - . و در حدیثى كه مجلسى (ره) در بحارالانوار از كتاب مختصر حسن بن سلیمان به سندش از سلمان فارسى روایت كرده رسول خدا(ص) در داستان معراج فرمود : چون به آسمان اول رفتیم قصرى از نقره سفید دیدم كه دو فرشته بر در آن دربانى مى‏كردند، به جبرئیل گفتم : بپرس این قصر از كیست؟ و چون پرسید آن دو فرشته پاسخ دادند : از جوانى از بنى هاشم، و چون به آسمان دوم رفتیم قصرى بهتر از قصر قبلى از طلاى سرخ دیدم كه به همانگونه دو فرشته بر در آن بودند و چون به جبرئیل گفتم و پرسید آن دو فرشته نیز در پاسخ گفتند : از جوانى از بنى هاشم است. و در آسمان سوم قصرى از یاقوت سرخ به همان گونه دیدم و چون از دو فرشته نگهبان آن پرسیدیم گفتند : مال جوانى است از بنى هاشم و در آسمان چهارم قصرى به همان گونه از دّر سفید بود و چون جبرئیل پرسید؟ باز هم دو فرشته نگهبان قصر گفتند : از جوانى از بنى هاشم است .

و چون به آسمان پنجم رفتیم چنان قصرى از دّر زرد رنگ بود و چون جبرئیل به دستور من صاحب آن را پرسید گفتند : مال جوانى از بنى هاشم است و در آسمان ششم قصرى از لؤلؤ و در آسمان هفتم از نور عرش خدا قصرى بود و چون جبرئیل پرسید باز همان پاسخ را دادند.

و چون بازگشتیم آن قصرها را در هر آسمانى به حال خود دیدیم به جبرئیل گفتم بپرس : این جوان بنى هاشمى كیست؟ و همه جا فرشتگان نگهبان گفتند : او على بن ابیطالب (ع) است.

حاجت جبرئیل

این حدیث را كه متضمن فضیلتى از خدیجه - بانوى بزرگوار اسلام - مى‏باشد را می خوانیم :

عیاشى در تفسیر خود از ابوسعید خدرى روایت كرده كه رسول خدا(ص) فرمود : در آن شبى كه جبرئیل مرا به معراج برد چون بازگشتیم به او گفتم : اى جبرئیل آیا حاجتى دارى؟ گفت: حاجت من آن است كه خدیجه را از جانب خداى تعالى و از طرف من سلام برسانى و رسول خدا(ص) چون خدیجه را دیدار كرد سلام خداوند و جبرئیل را به خدیجه رسانید و او در جواب گفت : « ان الله هو السلام و منه السلام و الیه السلام و على جبرئیل السلام‏».

خبر دادن رسول خدا(ص) از كاروان قریش

ابن هشام در سیره در ذیل حدیث معراج از ام هانى روایت كرده كه گوید : رسول خدا(ص) آن شب را در خانه من بود و نماز عشاء را خواند و بخفت، ما هم با او به خواب رفتیم، نزدیكی هاى صبح بود كه ما را بیدار كرد و نماز صبح را خوانده ما هم با او نماز گزاردیم آن گاه رو به من كرده فرمود : اى ام هانى من امشب چنان كه دیدید نماز عشاء را با شما در این سرزمین  خواندم سپس به بیت المقدس رفته و چند نماز هم در آنجا خواندم و چنان كه مشاهده مى‏كنید نماز صبح را دوباره در اینجا خواندم .

این سخن را فرموده برخاست كه برود من دست انداخته دامنش را گرفتم به طورى كه جامه‏اش پس رفت و به او گفتم: اى رسول خدا این سخن را كه براى ما گفتى براى دیگران مگو كه تو را تكذیب كرده و مى‏آزارند، فرمود: به خدا! براى آنها نیز خواهم گفت!

ام هانى گوید : من به كنیزك خود كه از اهل حبشه بود گفتم : به دنبال رسول خدا(ص) برو و ببین كارش با مردم به كجا مى‏انجامد و گفتگوى آنها را براى من بازگوى .

كنیزك رفت و بازگشته گفت : چون رسول خدا(ص) داستان خود را براى مردم تعریف كرد با تعجب پرسیدند: نشانه صدق گفتار تو چیست و ما از كجا بدانیم تو راست مى‏گویى؟ فرمود : نشانه‏اش فلان كاروان است كه من هنگام رفتن به شام در فلان جا دیدم و شترانشان از صداى حركت ‏براق رم كرده یكى از آنها فرار كرد و من جاى آن را به ایشان نشان دادم و هنگام بازگشت نیز در منزل ضجنان (25 میلى مكه) به فلان كاروان برخوردم كه همگى خواب بودند و ظرف آبى بالاى سر خود گذارده بودند و روى آن را با سرپوشى پوشانده بودند و كاروان مزبور هم اكنون از دره تنعیم وارد مكه خواهند شد، و نشانه‏اش آن است كه پیشاپیش آنها شترى خاكسترى رنگ است و دو لنگه بار روى آن شتر است كه یك لنگه آن سیاه مى‏باشد. و چون مردم این سخنان را شنیدند به سوى دره تنعیم رفته و كاروان را با همان نشانی ها كه فرموده بود مشاهده كردند كه از دره تنعیم وارد شد و چون آن كاروان دیگر به مكه آمد و داستان رم كردن شتران و گم شدن آن شتر را از آنها جویا شدند همه را تصدیق كردند.

محدثین شیعه رضوان الله علیهم نیز به همین مضمون - با مختصر اختلافى - روایاتى نقل كرده‏اند و در پایان برخى از آنها چنین است كه چون صدق گفتار آن حضرت معلوم شد و راهى براى تكذیب و استهزا باقى نماند آخرین حرفشان این بود كه گفتند: این هم سحرى دیگر از محمد!

ابوطالب و معراج

یعقوبى در تاریخ خود داستان معراج را به اشاره و اختصار نقل كرده و دنبال آن مى‏نویسد در آن شب ناگهان ابوطالب متوجه شد كه رسول خدا(ص) گم شده است، ترسید مبادا قریش او را غافلگیر كرده و به قتلش رسانیده باشند از این رو هفتاد نفر از فرزندان عبدالمطلب را جمع كرد و به هر كدام شمشیرى داد و گفت : هر یك از شما پهلوى مردى از قریش جلوس كنید تا اگر مرا دیدید با محمد آمدم كارى انجام ندهید و گرنه هر یك از شما مردى را كه پهلوى اوست ‏به قتل برساند و منتظر من نباشید و چون رسول خدا(ص) را در خانه  ام هانى دیدند نزد ابوطالب آورده و او نیز آن حضرت را به نزد قریش آورد و چون از جریان مطلع شدند موضوع براى آنها بسیار بزرگ جلوه‏گر كرد و دانستند كه ابوطالب به سختى از او دفاع مى‏كند و از این رو هم عهد شدند كه آن حضرت را بیازارند.

نگارنده گوید: پیش از این ذكر شد كه میان اهل حدیث و تاریخ در وقت معراج و این كه چه سالى اتفاق افتاد اختلاف است و این نقل روى آن است كه معراج در زمان حیات ابوطالب اتفاق افتاده باشد چنان كه بیشتر مورخین همین عقیده را دارند.

البته تذكر این مطلب نیز لازم است كه روى هم رفته از روایات چنین استفاده مى‏شود كه معراج رسول خدا(ص) به آسمان ها بیش از یك بار اتفاق افتاده و بعید نیست پاره‏اى از اختلافات نیز كه در تاریخ وقوع معراج و كیفیت آن در روایات دیده مى‏شود از همین جا سرچشمه گرفته و هر كدام به یكى از آنها مربوط باشد. و اكنون در پایان ذكر این معجزه بد نیست ‏به طور فشرده درباره وقوع آن بحث كوتاهى داشته باشیم.

بحثى كوتاه درباره معراج و شق القمر و معجزات دیگر

اگر مطلبى از نظر قرآن و حدیث ثابت‏ شد ما به حكم اسلام آن را مى‏پذیریم و وقت ‏خود را به اشكال تراشی ها و توجیه و تاویل ها نمى‏گیریم .

مسئله معراج جسمانى رسول خدا(ص) و همچنین مسئله شق القمر - كه هر دو در سال هاى آخر بعثت - و فاصله میان شروع محاصره بنى هاشم در شعب ابى طالب و وفات جناب ابوطالب اتفاق افتاده از مطالبى است كه از نظر قرآن، حدیث و سخنان بزرگان از علم و حدیث ‏به اثبات رسیده و از معجزات مسلم آن حضرت به شمار رفته كه بحث ‏بیشتر درباره اثبات آن و ذكر دلایل، نقلى و اجماع در كلمات بزرگان ما را از شیوه نگارش تاریخ خارج مى‏سازد و خواننده محترم مى‏تواند به كتاب هاى كلامى، تاریخى و حدیثى كه در این باره نوشته و بحث كرده‏اند مراجعه نماید. (9)

زیرا ما وقتى مسئله نبوت را پذیرفتیم و به ‏«غیب‏» ایمان آورده و معجزه را قبول كردیم دیگر جایى براى بحث و رد و ایراد و تاویل و توجیه باقى نمى‏ماند، مگر با كدام تجزیه و تحلیل مادى مسئله شكافتن سنگ سخت ‏با ضربه چوب و بیرون آمدن دوازده چشمه آب گوارا قابل توجیه است (10) ، و با كدام حساب ظاهرى حاضر كردن‏ تخت ‏بلقیس در یك چشم بر هم زدن از صنعا به بیت المقدس قابل درك و قبول است (11) ، و با كدام وسیله‏اى - جز معجزه - مى‏توان عصاى چوبى را به اژدهایى بزرگ‏ «ثعبان مبین‏» تبدیل نمود (12) ، و یا با زدن همان عصاى چوبین به دریا مى‏توان آن را شكافت، و دوازده شكاف در آن پدیدار كرد، (13) و لشكرى عظیم را از آن دریا عبور داد.

اینها و امثال اینها معجزاتى است كه در قرآن كریم آمده و روایات صحیحه اثبات آنها را تضمین كرده كه از آن جمله است معجزه معراج جسمانى و«شق القمر» و در برابر آنها نمى‏توان با تئوری ها و فرضیه‏هایى همچون‏ «محال بودن خرق و التیام در افلاك‏» و هیئت ‏بطلمیوسى (14) كه سال ها و قرن ها به عنوان یك قانون مسلم علم هیئت مورد قبول دانشمندان بوده و امروزه بطلان آن به اثبات رسیده و به صورت‏ مضحكه‏اى درآمده است ‏به تاویل و توجیه این آیات و روایات دست زد، چنان كه برخى در گذشته و یا امروز متاسفانه این كار را كرده‏اند.

اساس این توجیهات و تاویلات آن است كه ظاهرا اینان معناى صحیح ‏«نبوت‏» و« وحى‏» و ارتباط انبیاء را با عالم غیب و حقیقت جهان هستى را ندانسته و یا همه را خواسته‏اند با فكر مادى و عقل ناقص خود فهمیده و تجزیه و تحلیل كنند، و قدرت لایزال و بى انتهاى آفریدگار جهان را از یاد برده‏اند و در نتیجه به چنین تاویلاتى دست زده‏اند و گرنه به گفته ‏« ویلیم جونز» (15) :

«آن قدرت بزرگى كه این عالم را آفرید از این كه چیزى از آن كم كند یا چیزى بر آن بیفزاید عاجز و ناتوان نخواهد بود!» و به گفته آن دانشمند دیگر اسلامى ‏«دكتر محمد سعید بوطى‏» (16) اطراف وجود ما و بلكه خود وجودمان را همه گونه معجزه‏اى فرا گرفته ولى به خاطر انس و الفتى كه ما با آنها پیدا كرده‏ایم براى ما عادى شده و آنها را معمولى مى‏دانیم در صورتى كه در حقیقت هر كدام معجزه و یا معجزاتى شگفت انگیز است.

مگر این ستارگان بى شمار، و حركت این افلاك، و قانون جاذبه زمین و یا ستارگان دیگر، و حركت ماه و خورشید، و این نظم دقیق و حساب شده، و خلقت این همه موجودات ریز و درشت ‏بلكه خلقت ‏خود انسان - كه آن دانشمند بزرگ او را موجود ناشناخته نامیده - و گردش خون در بدن، مسئله روح، و مسئله مرگ و حیات، و هزاران مسئله پیچیده و مرموز دیگرى كه در وجود انسان و خلقت ‏حیوانات و موجودات دیگر به كار رفته و موجود است معجزه نیست!

با اندكى تامل و دقت انسان به اعجاز همگى پى برده و همه را معجزه مى‏داند ولى از آنجا كه مانوس و مالوف بوده براى ما صورت عادى پیدا كرده و از حالت اعجازى آنها غافل شده‏ایم .

بارى همان گونه كه گفتیم : در مسئله معراج و شق القمر هر چه را براى ما از نظر قرآن و حدیث صحیح به اثبات رسیده مى‏پذیریم، و اما پاره‏اى از روایات غیر صحیح و به‏ اصطلاح‏ «شاذ»ى را كه در كتاب ها دیده مى‏شود، مانند آن كه در مسئله شق القمر نقل شده كه ماه به دو نیم شد و به گریبان رسول خدا رفت و سپس نیمى از آستین راست و نیمى از آستین چپ آن حضرت خارج شده و دوباره به آسمان رفت و به یكدیگر چسبید.

نمى‏پذیریم و بلكه این گونه نقلها را مجعول مى‏دانیم .

و یا پاره‏اى از خصوصیات و روایاتى كه در داستان معراج و مشاهدات رسول خدا(ص) در آسمان ها و بهشت و دوزخ آمده و روایت صحیح و نقل معتبرى آن را تایید نكرده ما نمى‏پذیریم و اصرارى هم به قبول آن نداریم .

در پایان، تذكر این نكته هم لازم است كه با این كه قدرت خداى تعالى محدود به حدى نیست ولى معجزه بر محال عقلى تعلق نمى‏گیرد، و آنچه مورد تعلق معجزه قرار مى‏گیرد امورى است كه به طور عادى محال به نظر مى‏رسد، مثلا تبدیل چوبى  بى جان به صورت حیوانى جاندار عقلا محال نیست، و یكى از نوامیس خلقت و قوانین منظم این جهان هستى است و هر روز میلیاردها جسم بى جان و جماد است كه به صورت نبات و حیوان در مى‏آید، و به تعبیر ملاى رومى از جمادى میرد و «نامى‏» شود، و از«نما» میرد به حیوان سر زند، و از عالمى به عالم دیگر رخت‏ بر مى‏كشد، و یا اگر انسانى بخواهد از جایى به جاى دور دیگرى منتقل گردد، و یا جسمى را بخواهند از شهرى به شهرى جا به‏ جا كنند به طور عادى ساعت ها و یا روزها و ماهها وقت لازم دارد، كه معجزه این فاصله و وقت را با قدرت الهى مى‏گیرد چنان كه با پیشرفت وسایل و صنعت و به كمك عقل و فكر بشر توانسته‏اند مقدارى از این كار را با ابزار علمى انجام دهند، و در علم كشاورزى آن قدر پیشرفت كرده‏اند كه بر طبق برخى از خبرها توانسته‏اند تخم گوجه فرنگى را در زمین بكارند و با كودهاى مخصوص و مدرنیزه كردن كار، پس از 18 روز گوجه فرنگى تازه از بوته آن بچینند، و یا امروزه مى‏شنویم سفینه‏هایى ساخته‏اند كه دور كره زمین را در فاصله یك ساعت و ده دقیقه مى‏پیماید، در صورتى كه اگر صد سال پیش كسى ادعا مى‏كرد كه ممكن است روزى چنین كارى انجام شود مردم جهان آن را انكار كرده گوینده را به دیوانگى منسوب مى‏داشتند، و شاید همانند گالیله بیچاره كه كرویت زمین را كشف و اظهار كرد او را به دار مى‏آویختند، و یا به زندان مى‏افكندند. و این نكته هم فراموش نشود كه طبق قانون علیت و اسباب، معجزه را نیز علت و سببى است غیرمرئى كه آن قدرت بى انتهاى حق تعالى، و امر و اذن پروردگار متعال است، چنان كه خداى تعالى در سوره مؤمن فرماید :

«و ما كان لرسول ان یاتى بآیة الا باذن الله فاذا جاء امرالله قضى بالحق... » (17)

و به گفته ملاى رومى كه اشعار او را در داستان اصحاب فیل خواندید :

هست‏ بر اسباب اسبابى دگر

در سبب منگر در آن افكن نظر (18)

پى‏نوشت‏ها:

1. و جالب اینجاست كه برخى از نویسندگان معاصر معراج رسول خدا(ص) را به وحدت وجودى كه در كلام پاره‏اى از عرفا و متصوفه دیده مى‏شود تطبیق و تاویل كرده كه از عدم اعتقاد به معجزه و امثال اینها سرچشمه مى‏گیرد.

2. در توصیف ‏«براق‏» در چند حدیث آمده كه فرمود : از الاغ بزرگتر و از قاطر كوچكتر بود، داراى دو بال بود و هر گام كه بر مى‏داشت تا جایى را كه چشم مى‏دید مى‏پیمود، ابن هشام در سیره گفته : براق همان مركبى بود كه پیغمبران پیش از آن حضرت نیز بر آن سوار شده بودند . و در حدیثى است كه فرمود : صورتى چون صورت آدمى و یالى مانند یال اسب داشت، و پاهایش مانند پاى شتر بود. و برخى از نویسندگان روز هم در صدد توجیه و تاویل بر آمده و«براق‏» را از ماده برق گرفته و گفته‏اند : سرعت این مركب همانند سرعت ‏برق و نور بوده است.

3. و در حدیثى كه صدوق(ره) از امام باقر(ع) نقل كرده رسول خدا(ص) را از آن پس تا روزى كه از دنیا رفت كسى خندان ندید.

4. صدوق(ره) در كتاب عیون به سند خود از امیرالمؤمنین(ع) روایت كرده كه فرمود : من و فاطمه نزد پیغمبر(ص) رفتیم و او را دیدم كه به سختى مى‏گریست و چون سبب پرسیدم فرمود شبى كه به آسمان ها رفتم زنانى از امت ‏خود را در عذاب سختى دیدم و گریه‏ام براى سختى عذاب آنهاست. زنى را به موى سرش آویزان دیدم كه مغز سرش جوش آمده بود، زنى را به زبان آویزان دیدم كه از حمیم (آب جوشان) جهنم در حلق او مى‏ریختند، زنى را به سینه هایش آویزان دیدم، زنى را دیدم كه گوشت تنش را مى‏خورد و آتش از زیر او فروزان بود، زنى را دیدم كه پاهایش را به دست هایش بسته بودند و مارها و عقرب ها بر سرش ریخته بودند، زنى را كور و كر و گنگ در تابوتى از آتش مشاهده كردم كه مخ سرش از بینى او خارج مى‏شد و بدنش را خوره و پیسى فرا گرفته بود، زنى را به پاهایش آویزان در تنورى از آتش دیدم، زنى را دیدم كه گوشت تنش را از پایین تا بالا به مقراض- قیچی- آتشین مى‏بریدند، زنى را دیدم كه صورت و دست هایش سوخته بود و امعاء خود را مى‏خورد، زنى را دیدم كه سرش سر خوك و بدنش بدن الاغ و به هزار هزار نوع عذاب گرفتار بود و زنى را به صورت سگ دیدم كه آتش از پایین در شكمش مى‏ریختند و از دهانش بیرون مى‏آمد و فرشتگان با گرزهاى آهنین به سر و بدنشان مى‏كوفتند.

فاطمه كه این سخن را از پدر شنید پرسید : پدر جان آنها چه عمل و رفتارى داشتند كه خداوند چنین عذابى برایشان مقرر داشته بود؟ فرمود: دخترم! اما آن زنى كه به موى سر آویزان شده بود زنى بود كه موى سر خود را از مردان نامحرم نمى‏پوشانید، اما آن كه به زبان آویزان بود زنى بود كه با زبان شوهر خود را مى‏آزرد، آن كه به سینه آویزان بود زنى بود كه از شوهر خود در بستر اطاعت نمى‏كرد، زنى كه به پاها آویزان بود زنى بود كه بى اجازه شوهر از خانه بیرون مى‏رفت، اما آن كه گوشت ‏بدنش را مى‏خورد آن زنى بود كه بدن خود را براى مردم آرایش مى‏كرد، اما زنى كه دست هایش را به پاها بسته بودند و مار و عقرب ها بر او مسلط گشته زنى بود كه به طهارت بدن و لباس خود اهمیت نداده و براى جنابت و حیض غسل نمى‏كرد و نظافت نداشت و نسبت ‏به نماز خود بى‏اهمیت ‏بود، اما آن كه كور و كر و گنگ بود آن زنى بود كه از زنا فرزند دار شده و آن را به گردن شوهرش مى‏انداخت، آن كه گوشت تنش را به مقراض مى‏بریدند آن زنى بود كه خود را در معرض مردان قرار مى‏داد، آن كه صورت و بدنش سوخته و از امعاء خود مى‏خورد زنى بود كه وسایل زنا براى دیگران فراهم مى‏كرد. آن كه سرش سر خوك و بدنش بدن الاغ بود زن سخن چین دروغگو بود و آن كه صورتش صورت سگ بود و آتش در دلش مى‏ریختند زنان خواننده و نوازنده بودند... و سپس به دنبال آن فرمود :

واى به حال زنى كه شوهر خود را به خشم آورد و خوشا به حال زنى كه شوهر از او راضى باشد.

5. سعدى در این باره گوید :

چنان گرم در تیه قربت ‏براند

كه در سدرة جبریل از او باز ماند

بدو گفت: سالار بیت الحرام

كه اى حامل وحى  برتر خرام

چو در دوستى مخلصم یافتى

عنانم ز صحبت چرا تافتى

بگفتا فراتر مجالم نماند

بماندم كه نیروى بالم نماند

اگر یك سر موى برتر پرم

فروغ تجلى بسوزد پرم

6. به این مضمون روایات دیگرى هم از طریق شیعه و اهل سنت نقل شده. ولى جاى مناقشه در این حدیث در چند جا به چشم مى‏خورد. چنان كه سید مرتضى (ره) در تنزیه الانبیاء فرموده، و در صحت آن تردید كرده، والله العالم .

7. در حدیث دیگرى كه على بن ابراهیم در تفسیر خود نقل كرده رسول خدا(ص) فرمود: چون به معراج رفتم وارد بهشت ‏شده و در آنجا دشت هاى سفیدى را دیدم و فرشتگانى را مشاهده كردم كه خشت هایى از طلا و نقره روى هم گذارده و ساختمان مى‏سازند و گاهى هم دست از كار كشیده به حالت انتظار مى‏ایستند، از ایشان پرسیدم : چرا گاهى مشغول شده و گاهى دست مى‏كشید؟ گفتند: گاهى كه دست مى‏كشیم منتظر رسیدن مصالح هستیم، پرسیدم مصالح آن چیست؟ پاسخ دادند گفتار مؤمن كه در دنیا مى‏گوید : «سبحان الله والحمد لله ولا اله الا الله و الله اكبر» كه هر گاه این جمله را مى‏گوید ما شروع به ساختن مى‏كنیم، و هر گاه خود دارى مى‏كند ما هم خوددارى مى‏كنیم .

8. منظور همین نماز عشاء است كه شبها مى‏خوانند، چون معمولا آن را آخر شب هنگام خفتن مى‏خوانده‏اند آن را«عشاء» آخر نامیده‏اند.

9. براى توضیح بیشتر به كتاب هاى بحارالانوار، ج 19، (چاپ جدید)، مجمع البیان، ج 3، ص 395، ج 5، ص 186، تفسیر المیزان، ج 19، صص 64 - 60، ج 13، صص 2 به بعد، فقه السیرة، صص 154 - 146، الصحیح من السیرة، ج 2، ص 112، فروغ ابدیت، ج 1، ص 305 و كتاب هاى عربى و فارسى دیگرى كه در این زمینه قلم فرسایى و بحث كرده‏اند مراجعه نمایید.

10. « و اوحینا الى موسى اذ استسقاه قومه ان اضرب بعصاك الحجر، فانبحست منه اثنتا عشرة عینا... » سوره اعراف، آیه 160.

11. « قال الذى عنده علم من الكتاب انا آتیك به قبل ان یرتد الیك طرفك... » سوره نمل، آیه 40.

12. « فالقى عصاه فاذا هى ثعبان مبین... » سوره شعراء، آیه 32.

13. به آیات مباركه سوره بقره، آیه 50، سوره طه، آیه 77، سوره شعراء، آیه 63 و سوره دخان، آیه 24 مراجعه شود.

14. بر طبق نظریه بطلمیوس یونانى كه قرن ها مورد قبول دانشمندان جهان قرار گرفته بود افلاك را اجسامى بلورین مى‏دانستند و مجموعه آنها را نیز نه فلك مى‏پنداشتند كه همانند ورقه‏هاى پیاز روى هم قرار گرفته و ستارگان نیز همچون گل میخى بر آنها چسبیده بود و حركت ‏ستارگان را نیز با حركت افلاك مى‏گرفت، یعنى هر فلكى حركتى داشت و قهرا با حركت فلك گل میخى هم كه بر آن چسبیده بود حركت مى‏كرد و روى این نظریه مى‏گفتند خرق و التیام - یعنى شكسته و بسته شدن - در آنها محال است، و چون شق القمر - و دو نیم شدن ماه - و همچنین داستان معراج جسمانى رسول خدا مستلزم خرق و التیام در افلاك مى‏شد آن را منكر شده و یا دست ‏به تاویل و توجیه در آنها مى‏زدند، غافل از آن كه قرن ها قبل از جا افتادن این نظریه غلط، قرآن كریم آن را مردود دانسته و پنبه افلاك پوسته پیازى را زده است، آنجا كه درباره خورشید و ماه و فلك گوید: «و الشمس تجرى لمستقر لها ذلك تقدیر العزیز العلیم، و القمر قدرناه منازل حتى عاد كالعرجون القدیم، لا الشمس ینبغى لها ان تدرك القمر ولا اللیل سابق النهار و كل فى فلك یسبحون‏» سوره یس، آیه‏هاى 40 – 38 كه اولا حركت و جریان را به خود خورشید و ماه نسبت مى‏دهد، و ثانیا «فلك‏» را مدار آنها دانسته و ثالثا حركت آنها را در این مدار به صورت‏ «شنا» و شناورى بیان فرموده، و فضاى آسمان بى‏انتها را به صورت دریاى بی كرانى ترسیم فرموده كه این ستارگان همچون ماهیان در آن شناورند. و علم و كشفیات و اختراعات جدید و سفینه‏هاى فضایى و موشك ها و آپولوها و لوناها نیز این حقیقت قرآن را به اثبات رسانید، و بر نظر ‏بطلمیوسى خط بطلان كشیده و در زوایاى تاریخ دفن كرد.

15. فقه السیرة، صص 151 - 150.

16. همان .

17. سوره مؤمن، آیه 78.

18. خواننده محترم مى‏تواند براى اطلاع بیشتر از این بحث‏ به تفسیر شریف المیزان، ج 1، صص 57 به بعد مراجعه نماید.

كتاب: زندگانى حضرت محمد (ص) ص 196.

نویسنده: رسولى محلاتى

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.