معراج رسول خدا صلی الله علیه وآله
خبر دادن رسول خدا(ص) از كاروان قریش
بحثى كوتاه درباره معراج و شق القمر و معجزات دیگر
داستان معراج رسول خدا(ص) در یك شب از مكه معظمه به مسجد الاقصى و از آنجا به آسمان ها و بازگشت به مكه در قرآن كریم در دو سوره به نحو اجمال ذكر شده، یكى در سوره «اسراء» و دیگرى در سوره مباركه «نجم»، و تاویلاتى كه از برخى چون حسن بصرى، عایشه و معاویه نقل شده مخالف ظاهر آیات كریمه قرآنى و صریح روایات متواترهاى است كه در كتب تفسیر و حدیث و تاریخ شیعه و اهل سنت نقل شده است و هیچ گونه اعتبارى براى ما ندارد (1) ، و ایرادهاى عقلى دیگرى را هم كه برخى كردهاند در پایان داستان پاسخ خواهیم داد، ان شاء الله. اما در كیفیت معراج و این كه چند بار بوده و آن نقطهاى كه رسول خدا(ص) از آنجا به سوى مسجد الاقصى حركت كرد و بدانجا بازگشت آیا خانه ام هانى بوده یا مسجد الحرام و سایر جزئیات آن، اختلافى در روایات دیده مىشود كه ما به خواست خداوند در ضمن نقل داستان به پارهاى از آن اختلافات اشاره خواهیم كرد و آنچه مشهور است آن كه این سیر شبانه با این خصوصیات در سال هاى آخر توقف آن حضرت در شهر مكه اتفاق افتاد، اما آیا قبل از فوت ابی طالب بوده و یا بعد از آن و یا در چه شبى از شب هاى سال بوده، باز هم نقل متواترى نیست و در چند حدیث آن شب را شب هفدهم ربیع الاول و یا شب بیست و هفتم رجب ذكر كرده و در نقلى هم شب هفدهم رمضان و شب بیست و یكم آن ماه نوشتهاند.
و معروف آن است كه رسول خدا(ص) در آن شب در خانه ام هانى دختر ابی طالب بود و از آنجا به معراج رفت و مجموع مدتى كه آن حضرت به سرزمین بیت المقدس و مسجد الاقصى و آسمان ها رفت و بازگشت از یك شب بیشتر طول نكشید به طورى كه صبح آن شب را در همان خانه بود و در تفسیر عیاشى است كه امام صادق(ع) فرمود: رسول خدا(ص) نمازعشاء و نماز صبح را در مكه خواند، یعنى اسراء و معراج در این فاصله اتفاق افتاد و در روایات به اختلاف عبارت از رسول خدا(ص) و ائمه معصومین روایت شده كه فرمودند:
جبرئیل در آن شب بر آن حضرت نازل شد و مركبى را كه نامش «براق» (2) بود براى او آورد و رسول خدا (ص) بر آن سوار شده و به سوى بیت المقدس حركت كرد و در راه در چند نقطه ایستاد و نماز گزارد، یكى در مدینه و هجرتگاهى كه سال هاى بعد رسول خدا(ص) بدانجا هجرت فرمود، یكى هم مسجد كوفه، دیگر در طور سینا و بیت اللحم - زادگاه حضرت عیسى (ع) - و سپس وارد مسجد الاقصى شد و در آنجا نماز گزارده و از آنجا به آسمان رفت.
و بر طبق روایاتى كه صدوق (ره) و دیگران نقل كردهاند از جمله جاهایى را كه آن حضرت در هنگام سیر بر بالاى زمین مشاهده فرمود سرزمین قم بود كه به صورت بقعهاى مىدرخشید و چون از جبرئیل نام آن نقطه را پرسید پاسخ داد: اینجا سرزمین قم است كه بندگان مؤمن و شیعیان اهل بیت تو در اینجا گرد مىآیند و انتظار فرج دارند و سختی ها و اندوه ها بر آنها وارد خواهد شد.
و نیز در روایات آمده كه در آن شب دنیا به صورت زنى زیبا و آرایش كرده خود را بر آن حضرت عرضه كرد ولى رسول خدا(ص) به او توجهى نكرده از وى در گذشت.
سپس به آسمان دنیا صعود كرد و در آنجا آدم ابوالبشر را دید، آن گاه فرشتگان دسته دسته به استقبال آمده و با روى خندان بر آن حضرت سلام كرده و تهنیت و تبریك گفتند، و بر طبق روایتى كه على بن ابراهیم در تفسیر خود از امام صادق (ع) روایت كرده رسول خدا(ص) فرمود: فرشتهاى را در آنجا دیدم كه بزرگتر از او ندیده بودم و( بر خلاف دیگران) چهرهاى درهم و خشمناك داشت و مانند دیگران تبریك گفت و خنده بر لب نداشت و چون نامش را از جبرئیل پرسیدم گفت: این مالك، خازن دوزخ است و هرگز نخندیده است و پیوسته خشمش بر دشمنان خدا و گنهكاران افزوده مىشود بر او سلام كردم و پس از این كه جواب سلام مرا داد از جبرئیل خواستم دستور دهد تا دوزخ را به من نشان دهد و چون سرپوش را برداشت لهیبى از آن برخاست كه فضا را فرا گرفت و من گمان كردم ما را فرا خواهد گرفت، پس از وى خواستم آن را به حال خود برگرداند. (3)
و بر طبق همین روایت در آن جا ملك الموت را نیز مشاهده كرد كه لوحى از نور در دست او بود و پس از گفتگویى كه با آن حضرت داشت عرض كرد: همه دنیا در دست من همچون درهم ( و سكهاى) است كه در دست مردى باشد و آن را پشت و رو كند، و هیچ خانهاى نیست جز آن كه من در هر روز پنج بار بدان سركشى مىكنم و چون بر مردهاى گریه مىكنند به آنها مىگویم گریه نكنید كه من باز هم پیش شما خواهم آمد و پس از آن نیز بارها مىآیم تا آن كه یكى از شما باقى نماند، در اینجا بود كه رسول خدا(ص) فرمود: به راستى كه مرگ بالاترین مصیبت و سختترین حادثه است و جبرئیل در پاسخ گفت: حوادث پس از مرگ سختتر از آن است.
و سپس فرمود:
و از آنجا به گروهى رسیدم كه پیش روى آنها ظرف هایى از گوشت پاك و گوشت ناپاك بود و آنها ناپاك را مىخوردند و پاك را مىگذاردند، از جبرئیل پرسیدم: اینها چه كسانی هستند؟ گفت: افرادى از امت تو هستند كه مال حرام مىخورند و مال حلال را وامىگذارند، و مردمى را دیدم كه لبانى چون لبان شتران داشتند و گوشت هاى پهلوشان را چیده و در دهانشان مىگذاردند، پرسیدم: اینها چه كسانی هستند؟ گفت: اینها كسانى هستند كه از مردمان عیبجویى مىكنند، مردمان دیگرى را دیدم كه سرشان را به سنگ مىكوفتند و چون حال آنها را پرسیدم پاسخ داد: اینان كسانى هستند كه نماز شامگاه و عشاء را نمىخواندند و مىخفتند. مردمى را دیدم كه آتش در دهانشان مىریختند و از نشیمن گاهشان بیرون مىآمد و چون وضع آنها پرسیدم، گفت: اینان كسانى هستند كه اموال یتیمان را به ستم مىخورند، گروهى را دیدم كه شكم هاى بزرگى داشتند و نمىتوانستند از جا برخیزند گفتم : اى جبرئیل اینها كیاناند؟ گفت: كسانى هستند كه ربا مىخورند، زنانى را دیدم كه بر سینه آویزان بودند، پرسیدم: اینها چه زنانى هستند؟
گفت: زنان زناكارى هستند كه فرزندان دیگران را به شوهران خود منسوب مىدارند و سپس به فرشتگانى برخوردم كه تمام اجزاى بدنشان تسبیح خدا مىكرد. (4)
و از آنجا به آسمان دوم رفتیم و در آنجا دو مرد را شبیه به یكدیگر دیدم و از جبرئیل پرسیدم : اینان كیاناند؟ گفت: هر دو پسر خاله یكدیگر یحیى و عیسى (ع) هستند، بر آنها سلام كردم و پاسخ داده؛ تهنیت ورود به من گفتند و فرشتگان زیادى را كه به تسبیح پروردگار مشغول بودند در آنجا مشاهده كردم .
و از آنجا به آسمان سوم رفتیم و در آنجا مرد زیبایى را دیدم كه زیبایى او نسبت به دیگران همچون ماه شب چهارده نسبت به ستارگان بود و چون نامش را پرسیدم جبرئیل گفت: این برادرت یوسف است، بر او سلام كردم و پاسخ داده و تهنیت و تبریك گفت و فرشتگان بسیارى را نیز در آنجا دیدم .
از آنجا به آسمان چهارم رفتیم و مردى را دیدم و چون از جبرئیل پرسیدم گفت: او ادریس است كه خدا وى را به اینجا آورده، بر او سلام كردم پاسخ داد و براى من آمرزش خواست و فرشتگان بسیارى را مانند آسمان هاى پیشین مشاهده كردم و همگى براى من و امت من مژده خیر دادند.
سپس به آسمان پنجم رفتیم و در آنجا مردى را به سن كهولت دیدم كه دورش را گروهى از امتش گرفته بودند و چون پرسیدم كیست؟ جبرئیل گفت: هارون بن عمران است، بر او سلام كرده و پاسخ داد و فرشتگان بسیارى را مانند آسمان هاى دیگر مشاهده كردم .
آن گاه به آسمان ششم رفتیم و در آنجا مردى گندمگون و بلند قامت را دیدم كه مىگفت: بنى اسرائیل پندارند من گرامىترین فرزندان آدم در پیشگاه خدا هستم ولى این مرد از من نزد خدا گرامىتر است و چون از جبرئیل پرسیدم كیست؟ گفت: برادرت موسى بن عمران است، بر او سلام كردم جواب داد و همانند آسمان هاى دیگر فرشتگان بسیارى را در حال خشوع دیدم .
سپس به آسمان هفتم رفتیم و در آنجا به فرشتهاى برخورد نكردم جز آن كه گفت: اى محمد حجامت كن و به امت خود نیز سفارش حجامت را بكن و در آنجا مردى را كه موى سر و صورتش سیاه و سفید بود و روى تختى نشسته بود دیدم و جبرئیل گفت، او پدرت ابراهیم است، بر او سلام كردم جواب داد و تهنیت و تبریك گفت، و مانند فرشتگانى را كه در آسمان هاى پیشین دیده بودم در آنجا دیدم، و سپس دریاهایى از نور كه از درخشندگى چشم را خیره مىكرد و دریاهایى از ظلمت و تاریكى و دریاهایى از برف و یخ لرزان دیدم و چون بیمناك شدم جبرئیل گفت: این قسمتى از مخلوقات خداست .
و در حدیثى است كه فرمود: چون به حجاب هاى نور رسیدم جبرئیل از حركت ایستاد و به من گفت: برو!
در حدیث دیگرى فرمود: از آنجا به « سدرة المنتهى» رسیدم و در آنجا جبرئیل ایستاد و مرا تنها گذارده گفت : برو! گفتم: اى جبرئیل در چنین جایى مرا تنها مىگذارى و از من مفارقت مىكنى؟ گفت: اى محمد اینجا آخرین نقطهاى است كه صعود به آن را خداى عزوجل براى من مقرر فرموده و اگر از اینجا بالاتر آیم پر و بالم مىسوزد، (5) آن گاه با من وداع كرده و من پیش رفتم تا آن گاه كه در دریاى نور افتادم و امواج مرا از نور به ظلمت و از ظلمت به نور وارد مىكرد تا جایى كه خداى تعالى مىخواست مرا متوقف كند و نگهدارد آن گاه مرا مخاطب ساخته با من سخنانى گفت.
و در این كه آن سخنانى كه خدا به آن حضرت وحى كرده چه بوده است در روایات به طور مختلف نقل شده و قرآن كریم به طور اجمال و سربسته مىگوید:
« فاوحى الى عبده ما اوحى»؛ پس وحى كرد به بندهاش آنچه را وحى كرد.
و از این رو برخى گفتهاند: مصلحت نیست در این باره بحث شود زیرا اگر مصلحت بود خداى تعالى خود مىفرمود، و بعضى هم گفتهاند: اگر روایت و دلیل معتبرى از معصوم وارد شد و آن را نقل كرد، مانعى در اظهار و نقل آن نیست.
و در تفسیر على بن ابراهیم آمده كه آن وحى مربوط به مسئله جانشینى و خلافت على بن ابیطالب (ع) و ذكر برخى از فضایل آن حضرت بوده، و در حدیث دیگر است كه آن وحى سه چیز بود: 1. وجوب نماز 2. خواندن سوره بقره 3. آمرزش گناهان از جانب خداى تعالى غیر از شرك. در حدیث كتاب بصائر است كه خداوند نام هاى بهشتیان و دوزخیان را به او وحى فرمود.
و به هر صورت رسول خدا(ص) فرمود: پس از اتمام مناجات با خداى تعالى بازگشتیم و از همان دریاهاى نور و ظلمت گذشته در« سدرة المنتهى» به جبرئیل رسیدم و به همراه او بازگشتیم .
درباره چیزهایى كه رسول خدا(ص) آن شب در آسمان ها و بهشت و دوزخ و بلكه روى زمین مشاهده كرد روایات زیاد دیگرى نیز به طور پراكنده وارد شده كه ما در زیر قسمتى از آنها را انتخاب كرده و براى شما نقل مىكنیم :
در احادیث زیادى كه از طریق شیعه و اهل سنت از ابن عباس و دیگران نقل شده آمده است كه رسول خدا(ص) صورت على بن ابی طالب را در آسمان ها مشاهده كرد و یا فرشتهاى را به صورت آن حضرت دید و چون از جبرئیل پرسید در جواب گفت: چون فرشتگان آسمان اشتیاق دیدارعلى (ع) را داشتند خداى تعالى این فرشته را به صورت آن حضرت خلق فرمود و هر زمان كه ما فرشتگان مشتاق دیدار على بن ابی طالب مىشویم به دیدن این فرشته مىآییم .
و در حدیث نیز آمده كه صورت ائمه معصومین پس ازعلى(ع) را تا حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشریف در سمت راست عرش مشاهده كرد و چون پرسید، بدان حضرت گفته شد كه اینان حجت هاى الهى پس از تو در روى زمین هستند و آخرین ایشان كسى است كه از دشمنان خدا انتقام گیرد .
و نیز روایت شده كه رسول خدا(ص) فرمود: در آن شب خداوند مرا مامور كرد كه على بن ابی طالب را پس از خود به جانشینى و خلافت منصوب دارم و فاطمه را به همسرى او درآورم .
و در چند حدیث نیز آمده كه خداى تعالى و پیمبرانى را كه دیدم از من سؤال مىكردند وصى خود على را چه كردى؟ پاسخ مىدادم: او را در میان امت خود به جاى نهادم و آنها مىگفتند: خوب كسى را جانشین خویش در میان امت قرار دادى .
و در حدیثى كه صدوق(ره) در امالى نقل كرده چون رسول خدا(ص) به آسمان رفت پیرمردى را دید كه در زیر درختى نشسته و بچههایى اطراف او را گرفتهاند، از جبرئیل پرسید: این مرد كیست؟ گفت: پدرت ابراهیم است، پرسید: این كودكان كه اطراف او هستند كیستند؟ گفت: اینها فرزندان مردمان با ایمانى هستند كه از دنیا رفتهاند و اكنون ابراهیم به آنها غذا مىدهد، سپس از آنجا گذشت و پیرمرد دیگرى را دید كه روى تختى نشسته و چون نظر به جانب راست خود مىكند خوشحال و خندان مىشود و هر گاه به سمت چپ خود مىنگرد گریان مىگردد، به جبرئیل فرمود: این پیرمرد كیست؟ پاسخ داد: این پدرت آدم است كه هر گاه مىبیند كسى داخل بهشت مىشود خوشحال و خندان مىگردد و چون كسى را مشاهده مىكند كه به دوزخ مىرود گریان و اندوهناك مىشود...
تا آنجا كه مىگوید:
... در آن شب خداى تعالى پنجاه نماز بر او و بر امت او واجب كرد و چون باز مىگشت عبورش به حضرت موسى افتاد پرسید: خداى تعالى چقدر نماز بر امت تو واجب كرد؟ رسول خدا(ص) فرمود: پنجاه نماز، موسى گفت: بازگرد و از خدا بخواه تخفیف دهد! رسول خدا(ص) بازگشت و تخفیف گرفت، ولى دوباره موسى گفت: بازگرد و تخفیف بگیر، زیرا امت تو( از این نظر) ضعیفترین امت ها هستند و از این رو بازگرد و تخفیف دیگرى بگیر چون من در میان بنى اسرائیل بودهام و آنها طاقت این مقدار را نداشتند، و به همین ترتیب چند بار رسول خدا(ص) بازگشت و تخفیف گرفت تا آن كه خداى تعالى نمازها را روزى پنج نماز مقرر فرمود: و چون باز موسى گفت: بازگرد، رسول خدا(ص) فرمود: دیگر از خدا شرم مىكنم كه به نزدش بازگردم (6) و چون به ابراهیم خلیل الرحمان برخورد از پشت سر صدا زد: اى محمد امت خود را از جانب من سلام برسان و به آنها بگو: بهشت آبش گوارا و خاكش پاك و پاكیزه ودشت هاى بسیارى خالى از درخت دارد و با ذكر جمله « سبحان الله والحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر ولا حول ولا قوة الا بالله» درختى در آن دشت ها غرس مىگردد، امت خود را دستور ده تا درخت در آن زمین ها زیاد غرس كنند. (7)
شیخ طوسى (ره) در امالى از امام صادق (ع) از رسول خدا(ص) روایت كرده كه فرمود: در شب معراج چون داخل بهشت شدم قصرى از یاقوت سرخ دیدم كه از شدت درخشندگى و نورى كه داشت درون آن از بیرون دیده مىشد و دو قبه از دّر و زبرجد داشت از جبرئیل پرسیدم: این قصر برای كیست؟ گفت: از آن كسى كه سخن پاك و پاكیزه گوید، و روزه را ادامه دهد ( و پیوسته گیرد) و اطعام طعام كند، و در شب هنگامى كه مردم در خوابند تهجد - نماز شب - انجام دهد، على (ع) گوید: من به آن حضرت عرض كردم: آیا در میان امت شما كسى هست كه طاقت این كار را داشته باشد؟ فرمود: هیچ مىدانى سخن پاك گفتن چیست؟ عرض كردم : خدا و پیغمبر داناترند فرمود: كسى كه بگوید: « سبحان الله والحمد لله ولا اله الا الله و الله اكبر»هیچ مىدانى ادامه روزه چگونه است؟ گفتم: خدا و رسولش داناترند، فرمود: ماه صبر- یعنى ماه رمضان - را روزه گیرد و هیچ روز آن را افطار نكند و هیچ دانى اطعام طعام چیست؟ گفتم : خدا و رسولش داناترند، فرمود: كسى كه براى عیال و نانخواران - خود ( از راه مشروع) خوراكى تهیه كند كه آبروى ایشان را از مردم حفظ كند، و هیچ مىدانى تهجد در شب كه مردم خوابند چیست؟ عرض كردم : خدا و رسولش داناترند، فرمود : كسى كه نخوابد تا نماز عشاء آخر خود را بخواند (8) - در آن وقتى كه یهود و نصارى و مشركین مىخوابند - . و در حدیثى كه مجلسى (ره) در بحارالانوار از كتاب مختصر حسن بن سلیمان به سندش از سلمان فارسى روایت كرده رسول خدا(ص) در داستان معراج فرمود : چون به آسمان اول رفتیم قصرى از نقره سفید دیدم كه دو فرشته بر در آن دربانى مىكردند، به جبرئیل گفتم : بپرس این قصر از كیست؟ و چون پرسید آن دو فرشته پاسخ دادند : از جوانى از بنى هاشم، و چون به آسمان دوم رفتیم قصرى بهتر از قصر قبلى از طلاى سرخ دیدم كه به همانگونه دو فرشته بر در آن بودند و چون به جبرئیل گفتم و پرسید آن دو فرشته نیز در پاسخ گفتند : از جوانى از بنى هاشم است. و در آسمان سوم قصرى از یاقوت سرخ به همان گونه دیدم و چون از دو فرشته نگهبان آن پرسیدیم گفتند : مال جوانى است از بنى هاشم و در آسمان چهارم قصرى به همان گونه از دّر سفید بود و چون جبرئیل پرسید؟ باز هم دو فرشته نگهبان قصر گفتند : از جوانى از بنى هاشم است .
و چون به آسمان پنجم رفتیم چنان قصرى از دّر زرد رنگ بود و چون جبرئیل به دستور من صاحب آن را پرسید گفتند : مال جوانى از بنى هاشم است و در آسمان ششم قصرى از لؤلؤ و در آسمان هفتم از نور عرش خدا قصرى بود و چون جبرئیل پرسید باز همان پاسخ را دادند.
و چون بازگشتیم آن قصرها را در هر آسمانى به حال خود دیدیم به جبرئیل گفتم بپرس : این جوان بنى هاشمى كیست؟ و همه جا فرشتگان نگهبان گفتند : او على بن ابیطالب (ع) است.
این حدیث را كه متضمن فضیلتى از خدیجه - بانوى بزرگوار اسلام - مىباشد را می خوانیم :
عیاشى در تفسیر خود از ابوسعید خدرى روایت كرده كه رسول خدا(ص) فرمود : در آن شبى كه جبرئیل مرا به معراج برد چون بازگشتیم به او گفتم : اى جبرئیل آیا حاجتى دارى؟ گفت: حاجت من آن است كه خدیجه را از جانب خداى تعالى و از طرف من سلام برسانى و رسول خدا(ص) چون خدیجه را دیدار كرد سلام خداوند و جبرئیل را به خدیجه رسانید و او در جواب گفت : « ان الله هو السلام و منه السلام و الیه السلام و على جبرئیل السلام».
خبر دادن رسول خدا(ص) از كاروان قریش
ابن هشام در سیره در ذیل حدیث معراج از ام هانى روایت كرده كه گوید : رسول خدا(ص) آن شب را در خانه من بود و نماز عشاء را خواند و بخفت، ما هم با او به خواب رفتیم، نزدیكی هاى صبح بود كه ما را بیدار كرد و نماز صبح را خوانده ما هم با او نماز گزاردیم آن گاه رو به من كرده فرمود : اى ام هانى من امشب چنان كه دیدید نماز عشاء را با شما در این سرزمین خواندم سپس به بیت المقدس رفته و چند نماز هم در آنجا خواندم و چنان كه مشاهده مىكنید نماز صبح را دوباره در اینجا خواندم .
این سخن را فرموده برخاست كه برود من دست انداخته دامنش را گرفتم به طورى كه جامهاش پس رفت و به او گفتم: اى رسول خدا این سخن را كه براى ما گفتى براى دیگران مگو كه تو را تكذیب كرده و مىآزارند، فرمود: به خدا! براى آنها نیز خواهم گفت!
ام هانى گوید : من به كنیزك خود كه از اهل حبشه بود گفتم : به دنبال رسول خدا(ص) برو و ببین كارش با مردم به كجا مىانجامد و گفتگوى آنها را براى من بازگوى .
كنیزك رفت و بازگشته گفت : چون رسول خدا(ص) داستان خود را براى مردم تعریف كرد با تعجب پرسیدند: نشانه صدق گفتار تو چیست و ما از كجا بدانیم تو راست مىگویى؟ فرمود : نشانهاش فلان كاروان است كه من هنگام رفتن به شام در فلان جا دیدم و شترانشان از صداى حركت براق رم كرده یكى از آنها فرار كرد و من جاى آن را به ایشان نشان دادم و هنگام بازگشت نیز در منزل ضجنان (25 میلى مكه) به فلان كاروان برخوردم كه همگى خواب بودند و ظرف آبى بالاى سر خود گذارده بودند و روى آن را با سرپوشى پوشانده بودند و كاروان مزبور هم اكنون از دره تنعیم وارد مكه خواهند شد، و نشانهاش آن است كه پیشاپیش آنها شترى خاكسترى رنگ است و دو لنگه بار روى آن شتر است كه یك لنگه آن سیاه مىباشد. و چون مردم این سخنان را شنیدند به سوى دره تنعیم رفته و كاروان را با همان نشانی ها كه فرموده بود مشاهده كردند كه از دره تنعیم وارد شد و چون آن كاروان دیگر به مكه آمد و داستان رم كردن شتران و گم شدن آن شتر را از آنها جویا شدند همه را تصدیق كردند.
محدثین شیعه رضوان الله علیهم نیز به همین مضمون - با مختصر اختلافى - روایاتى نقل كردهاند و در پایان برخى از آنها چنین است كه چون صدق گفتار آن حضرت معلوم شد و راهى براى تكذیب و استهزا باقى نماند آخرین حرفشان این بود كه گفتند: این هم سحرى دیگر از محمد!
یعقوبى در تاریخ خود داستان معراج را به اشاره و اختصار نقل كرده و دنبال آن مىنویسد در آن شب ناگهان ابوطالب متوجه شد كه رسول خدا(ص) گم شده است، ترسید مبادا قریش او را غافلگیر كرده و به قتلش رسانیده باشند از این رو هفتاد نفر از فرزندان عبدالمطلب را جمع كرد و به هر كدام شمشیرى داد و گفت : هر یك از شما پهلوى مردى از قریش جلوس كنید تا اگر مرا دیدید با محمد آمدم كارى انجام ندهید و گرنه هر یك از شما مردى را كه پهلوى اوست به قتل برساند و منتظر من نباشید و چون رسول خدا(ص) را در خانه ام هانى دیدند نزد ابوطالب آورده و او نیز آن حضرت را به نزد قریش آورد و چون از جریان مطلع شدند موضوع براى آنها بسیار بزرگ جلوهگر كرد و دانستند كه ابوطالب به سختى از او دفاع مىكند و از این رو هم عهد شدند كه آن حضرت را بیازارند.
نگارنده گوید: پیش از این ذكر شد كه میان اهل حدیث و تاریخ در وقت معراج و این كه چه سالى اتفاق افتاد اختلاف است و این نقل روى آن است كه معراج در زمان حیات ابوطالب اتفاق افتاده باشد چنان كه بیشتر مورخین همین عقیده را دارند.
البته تذكر این مطلب نیز لازم است كه روى هم رفته از روایات چنین استفاده مىشود كه معراج رسول خدا(ص) به آسمان ها بیش از یك بار اتفاق افتاده و بعید نیست پارهاى از اختلافات نیز كه در تاریخ وقوع معراج و كیفیت آن در روایات دیده مىشود از همین جا سرچشمه گرفته و هر كدام به یكى از آنها مربوط باشد. و اكنون در پایان ذكر این معجزه بد نیست به طور فشرده درباره وقوع آن بحث كوتاهى داشته باشیم.
بحثى كوتاه درباره معراج و شق القمر و معجزات دیگر
اگر مطلبى از نظر قرآن و حدیث ثابت شد ما به حكم اسلام آن را مىپذیریم و وقت خود را به اشكال تراشی ها و توجیه و تاویل ها نمىگیریم .
مسئله معراج جسمانى رسول خدا(ص) و همچنین مسئله شق القمر - كه هر دو در سال هاى آخر بعثت - و فاصله میان شروع محاصره بنى هاشم در شعب ابى طالب و وفات جناب ابوطالب اتفاق افتاده از مطالبى است كه از نظر قرآن، حدیث و سخنان بزرگان از علم و حدیث به اثبات رسیده و از معجزات مسلم آن حضرت به شمار رفته كه بحث بیشتر درباره اثبات آن و ذكر دلایل، نقلى و اجماع در كلمات بزرگان ما را از شیوه نگارش تاریخ خارج مىسازد و خواننده محترم مىتواند به كتاب هاى كلامى، تاریخى و حدیثى كه در این باره نوشته و بحث كردهاند مراجعه نماید. (9)
زیرا ما وقتى مسئله نبوت را پذیرفتیم و به «غیب» ایمان آورده و معجزه را قبول كردیم دیگر جایى براى بحث و رد و ایراد و تاویل و توجیه باقى نمىماند، مگر با كدام تجزیه و تحلیل مادى مسئله شكافتن سنگ سخت با ضربه چوب و بیرون آمدن دوازده چشمه آب گوارا قابل توجیه است (10) ، و با كدام حساب ظاهرى حاضر كردن تخت بلقیس در یك چشم بر هم زدن از صنعا به بیت المقدس قابل درك و قبول است (11) ، و با كدام وسیلهاى - جز معجزه - مىتوان عصاى چوبى را به اژدهایى بزرگ «ثعبان مبین» تبدیل نمود (12) ، و یا با زدن همان عصاى چوبین به دریا مىتوان آن را شكافت، و دوازده شكاف در آن پدیدار كرد، (13) و لشكرى عظیم را از آن دریا عبور داد.
اینها و امثال اینها معجزاتى است كه در قرآن كریم آمده و روایات صحیحه اثبات آنها را تضمین كرده كه از آن جمله است معجزه معراج جسمانى و«شق القمر» و در برابر آنها نمىتوان با تئوری ها و فرضیههایى همچون «محال بودن خرق و التیام در افلاك» و هیئت بطلمیوسى (14) كه سال ها و قرن ها به عنوان یك قانون مسلم علم هیئت مورد قبول دانشمندان بوده و امروزه بطلان آن به اثبات رسیده و به صورت مضحكهاى درآمده است به تاویل و توجیه این آیات و روایات دست زد، چنان كه برخى در گذشته و یا امروز متاسفانه این كار را كردهاند.
اساس این توجیهات و تاویلات آن است كه ظاهرا اینان معناى صحیح «نبوت» و« وحى» و ارتباط انبیاء را با عالم غیب و حقیقت جهان هستى را ندانسته و یا همه را خواستهاند با فكر مادى و عقل ناقص خود فهمیده و تجزیه و تحلیل كنند، و قدرت لایزال و بى انتهاى آفریدگار جهان را از یاد بردهاند و در نتیجه به چنین تاویلاتى دست زدهاند و گرنه به گفته « ویلیم جونز» (15) :
«آن قدرت بزرگى كه این عالم را آفرید از این كه چیزى از آن كم كند یا چیزى بر آن بیفزاید عاجز و ناتوان نخواهد بود!» و به گفته آن دانشمند دیگر اسلامى «دكتر محمد سعید بوطى» (16) اطراف وجود ما و بلكه خود وجودمان را همه گونه معجزهاى فرا گرفته ولى به خاطر انس و الفتى كه ما با آنها پیدا كردهایم براى ما عادى شده و آنها را معمولى مىدانیم در صورتى كه در حقیقت هر كدام معجزه و یا معجزاتى شگفت انگیز است.
مگر این ستارگان بى شمار، و حركت این افلاك، و قانون جاذبه زمین و یا ستارگان دیگر، و حركت ماه و خورشید، و این نظم دقیق و حساب شده، و خلقت این همه موجودات ریز و درشت بلكه خلقت خود انسان - كه آن دانشمند بزرگ او را موجود ناشناخته نامیده - و گردش خون در بدن، مسئله روح، و مسئله مرگ و حیات، و هزاران مسئله پیچیده و مرموز دیگرى كه در وجود انسان و خلقت حیوانات و موجودات دیگر به كار رفته و موجود است معجزه نیست!
با اندكى تامل و دقت انسان به اعجاز همگى پى برده و همه را معجزه مىداند ولى از آنجا كه مانوس و مالوف بوده براى ما صورت عادى پیدا كرده و از حالت اعجازى آنها غافل شدهایم .
بارى همان گونه كه گفتیم : در مسئله معراج و شق القمر هر چه را براى ما از نظر قرآن و حدیث صحیح به اثبات رسیده مىپذیریم، و اما پارهاى از روایات غیر صحیح و به اصطلاح «شاذ»ى را كه در كتاب ها دیده مىشود، مانند آن كه در مسئله شق القمر نقل شده كه ماه به دو نیم شد و به گریبان رسول خدا رفت و سپس نیمى از آستین راست و نیمى از آستین چپ آن حضرت خارج شده و دوباره به آسمان رفت و به یكدیگر چسبید.
نمىپذیریم و بلكه این گونه نقلها را مجعول مىدانیم .
و یا پارهاى از خصوصیات و روایاتى كه در داستان معراج و مشاهدات رسول خدا(ص) در آسمان ها و بهشت و دوزخ آمده و روایت صحیح و نقل معتبرى آن را تایید نكرده ما نمىپذیریم و اصرارى هم به قبول آن نداریم .
در پایان، تذكر این نكته هم لازم است كه با این كه قدرت خداى تعالى محدود به حدى نیست ولى معجزه بر محال عقلى تعلق نمىگیرد، و آنچه مورد تعلق معجزه قرار مىگیرد امورى است كه به طور عادى محال به نظر مىرسد، مثلا تبدیل چوبى بى جان به صورت حیوانى جاندار عقلا محال نیست، و یكى از نوامیس خلقت و قوانین منظم این جهان هستى است و هر روز میلیاردها جسم بى جان و جماد است كه به صورت نبات و حیوان در مىآید، و به تعبیر ملاى رومى از جمادى میرد و «نامى» شود، و از«نما» میرد به حیوان سر زند، و از عالمى به عالم دیگر رخت بر مىكشد، و یا اگر انسانى بخواهد از جایى به جاى دور دیگرى منتقل گردد، و یا جسمى را بخواهند از شهرى به شهرى جا به جا كنند به طور عادى ساعت ها و یا روزها و ماهها وقت لازم دارد، كه معجزه این فاصله و وقت را با قدرت الهى مىگیرد چنان كه با پیشرفت وسایل و صنعت و به كمك عقل و فكر بشر توانستهاند مقدارى از این كار را با ابزار علمى انجام دهند، و در علم كشاورزى آن قدر پیشرفت كردهاند كه بر طبق برخى از خبرها توانستهاند تخم گوجه فرنگى را در زمین بكارند و با كودهاى مخصوص و مدرنیزه كردن كار، پس از 18 روز گوجه فرنگى تازه از بوته آن بچینند، و یا امروزه مىشنویم سفینههایى ساختهاند كه دور كره زمین را در فاصله یك ساعت و ده دقیقه مىپیماید، در صورتى كه اگر صد سال پیش كسى ادعا مىكرد كه ممكن است روزى چنین كارى انجام شود مردم جهان آن را انكار كرده گوینده را به دیوانگى منسوب مىداشتند، و شاید همانند گالیله بیچاره كه كرویت زمین را كشف و اظهار كرد او را به دار مىآویختند، و یا به زندان مىافكندند. و این نكته هم فراموش نشود كه طبق قانون علیت و اسباب، معجزه را نیز علت و سببى است غیرمرئى كه آن قدرت بى انتهاى حق تعالى، و امر و اذن پروردگار متعال است، چنان كه خداى تعالى در سوره مؤمن فرماید :
«و ما كان لرسول ان یاتى بآیة الا باذن الله فاذا جاء امرالله قضى بالحق... » (17)
و به گفته ملاى رومى كه اشعار او را در داستان اصحاب فیل خواندید :
هست بر اسباب اسبابى دگر |
در سبب منگر در آن افكن نظر (18) |
پىنوشتها:
1. و جالب اینجاست كه برخى از نویسندگان معاصر معراج رسول خدا(ص) را به وحدت وجودى كه در كلام پارهاى از عرفا و متصوفه دیده مىشود تطبیق و تاویل كرده كه از عدم اعتقاد به معجزه و امثال اینها سرچشمه مىگیرد.2. در توصیف «براق» در چند حدیث آمده كه فرمود : از الاغ بزرگتر و از قاطر كوچكتر بود، داراى دو بال بود و هر گام كه بر مىداشت تا جایى را كه چشم مىدید مىپیمود، ابن هشام در سیره گفته : براق همان مركبى بود كه پیغمبران پیش از آن حضرت نیز بر آن سوار شده بودند . و در حدیثى است كه فرمود : صورتى چون صورت آدمى و یالى مانند یال اسب داشت، و پاهایش مانند پاى شتر بود. و برخى از نویسندگان روز هم در صدد توجیه و تاویل بر آمده و«براق» را از ماده برق گرفته و گفتهاند : سرعت این مركب همانند سرعت برق و نور بوده است.
3. و در حدیثى كه صدوق(ره) از امام باقر(ع) نقل كرده رسول خدا(ص) را از آن پس تا روزى كه از دنیا رفت كسى خندان ندید.
4. صدوق(ره) در كتاب عیون به سند خود از امیرالمؤمنین(ع) روایت كرده كه فرمود : من و فاطمه نزد پیغمبر(ص) رفتیم و او را دیدم كه به سختى مىگریست و چون سبب پرسیدم فرمود شبى كه به آسمان ها رفتم زنانى از امت خود را در عذاب سختى دیدم و گریهام براى سختى عذاب آنهاست. زنى را به موى سرش آویزان دیدم كه مغز سرش جوش آمده بود، زنى را به زبان آویزان دیدم كه از حمیم (آب جوشان) جهنم در حلق او مىریختند، زنى را به سینه هایش آویزان دیدم، زنى را دیدم كه گوشت تنش را مىخورد و آتش از زیر او فروزان بود، زنى را دیدم كه پاهایش را به دست هایش بسته بودند و مارها و عقرب ها بر سرش ریخته بودند، زنى را كور و كر و گنگ در تابوتى از آتش مشاهده كردم كه مخ سرش از بینى او خارج مىشد و بدنش را خوره و پیسى فرا گرفته بود، زنى را به پاهایش آویزان در تنورى از آتش دیدم، زنى را دیدم كه گوشت تنش را از پایین تا بالا به مقراض- قیچی- آتشین مىبریدند، زنى را دیدم كه صورت و دست هایش سوخته بود و امعاء خود را مىخورد، زنى را دیدم كه سرش سر خوك و بدنش بدن الاغ و به هزار هزار نوع عذاب گرفتار بود و زنى را به صورت سگ دیدم كه آتش از پایین در شكمش مىریختند و از دهانش بیرون مىآمد و فرشتگان با گرزهاى آهنین به سر و بدنشان مىكوفتند.
فاطمه كه این سخن را از پدر شنید پرسید : پدر جان آنها چه عمل و رفتارى داشتند كه خداوند چنین عذابى برایشان مقرر داشته بود؟ فرمود: دخترم! اما آن زنى كه به موى سر آویزان شده بود زنى بود كه موى سر خود را از مردان نامحرم نمىپوشانید، اما آن كه به زبان آویزان بود زنى بود كه با زبان شوهر خود را مىآزرد، آن كه به سینه آویزان بود زنى بود كه از شوهر خود در بستر اطاعت نمىكرد، زنى كه به پاها آویزان بود زنى بود كه بى اجازه شوهر از خانه بیرون مىرفت، اما آن كه گوشت بدنش را مىخورد آن زنى بود كه بدن خود را براى مردم آرایش مىكرد، اما زنى كه دست هایش را به پاها بسته بودند و مار و عقرب ها بر او مسلط گشته زنى بود كه به طهارت بدن و لباس خود اهمیت نداده و براى جنابت و حیض غسل نمىكرد و نظافت نداشت و نسبت به نماز خود بىاهمیت بود، اما آن كه كور و كر و گنگ بود آن زنى بود كه از زنا فرزند دار شده و آن را به گردن شوهرش مىانداخت، آن كه گوشت تنش را به مقراض مىبریدند آن زنى بود كه خود را در معرض مردان قرار مىداد، آن كه صورت و بدنش سوخته و از امعاء خود مىخورد زنى بود كه وسایل زنا براى دیگران فراهم مىكرد. آن كه سرش سر خوك و بدنش بدن الاغ بود زن سخن چین دروغگو بود و آن كه صورتش صورت سگ بود و آتش در دلش مىریختند زنان خواننده و نوازنده بودند... و سپس به دنبال آن فرمود :
واى به حال زنى كه شوهر خود را به خشم آورد و خوشا به حال زنى كه شوهر از او راضى باشد.
5. سعدى در این باره گوید :
چنان گرم در تیه قربت براند |
كه در سدرة جبریل از او باز ماند |
بدو گفت: سالار بیت الحرام |
كه اى حامل وحى برتر خرام |
چو در دوستى مخلصم یافتى |
عنانم ز صحبت چرا تافتى |
بگفتا فراتر مجالم نماند |
بماندم كه نیروى بالم نماند |
اگر یك سر موى برتر پرم |
فروغ تجلى بسوزد پرم |
6. به این مضمون روایات دیگرى هم از طریق شیعه و اهل سنت نقل شده. ولى جاى مناقشه در این حدیث در چند جا به چشم مىخورد. چنان كه سید مرتضى (ره) در تنزیه الانبیاء فرموده، و در صحت آن تردید كرده، والله العالم .
7. در حدیث دیگرى كه على بن ابراهیم در تفسیر خود نقل كرده رسول خدا(ص) فرمود: چون به معراج رفتم وارد بهشت شده و در آنجا دشت هاى سفیدى را دیدم و فرشتگانى را مشاهده كردم كه خشت هایى از طلا و نقره روى هم گذارده و ساختمان مىسازند و گاهى هم دست از كار كشیده به حالت انتظار مىایستند، از ایشان پرسیدم : چرا گاهى مشغول شده و گاهى دست مىكشید؟ گفتند: گاهى كه دست مىكشیم منتظر رسیدن مصالح هستیم، پرسیدم مصالح آن چیست؟ پاسخ دادند گفتار مؤمن كه در دنیا مىگوید : «سبحان الله والحمد لله ولا اله الا الله و الله اكبر» كه هر گاه این جمله را مىگوید ما شروع به ساختن مىكنیم، و هر گاه خود دارى مىكند ما هم خوددارى مىكنیم .
8. منظور همین نماز عشاء است كه شبها مىخوانند، چون معمولا آن را آخر شب هنگام خفتن مىخواندهاند آن را«عشاء» آخر نامیدهاند.
9. براى توضیح بیشتر به كتاب هاى بحارالانوار، ج 19، (چاپ جدید)، مجمع البیان، ج 3، ص 395، ج 5، ص 186، تفسیر المیزان، ج 19، صص 64 - 60، ج 13، صص 2 به بعد، فقه السیرة، صص 154 - 146، الصحیح من السیرة، ج 2، ص 112، فروغ ابدیت، ج 1، ص 305 و كتاب هاى عربى و فارسى دیگرى كه در این زمینه قلم فرسایى و بحث كردهاند مراجعه نمایید.
10. « و اوحینا الى موسى اذ استسقاه قومه ان اضرب بعصاك الحجر، فانبحست منه اثنتا عشرة عینا... » سوره اعراف، آیه 160.
11. « قال الذى عنده علم من الكتاب انا آتیك به قبل ان یرتد الیك طرفك... » سوره نمل، آیه 40.
12. « فالقى عصاه فاذا هى ثعبان مبین... » سوره شعراء، آیه 32.
13. به آیات مباركه سوره بقره، آیه 50، سوره طه، آیه 77، سوره شعراء، آیه 63 و سوره دخان، آیه 24 مراجعه شود.
14. بر طبق نظریه بطلمیوس یونانى كه قرن ها مورد قبول دانشمندان جهان قرار گرفته بود افلاك را اجسامى بلورین مىدانستند و مجموعه آنها را نیز نه فلك مىپنداشتند كه همانند ورقههاى پیاز روى هم قرار گرفته و ستارگان نیز همچون گل میخى بر آنها چسبیده بود و حركت ستارگان را نیز با حركت افلاك مىگرفت، یعنى هر فلكى حركتى داشت و قهرا با حركت فلك گل میخى هم كه بر آن چسبیده بود حركت مىكرد و روى این نظریه مىگفتند خرق و التیام - یعنى شكسته و بسته شدن - در آنها محال است، و چون شق القمر - و دو نیم شدن ماه - و همچنین داستان معراج جسمانى رسول خدا مستلزم خرق و التیام در افلاك مىشد آن را منكر شده و یا دست به تاویل و توجیه در آنها مىزدند، غافل از آن كه قرن ها قبل از جا افتادن این نظریه غلط، قرآن كریم آن را مردود دانسته و پنبه افلاك پوسته پیازى را زده است، آنجا كه درباره خورشید و ماه و فلك گوید: «و الشمس تجرى لمستقر لها ذلك تقدیر العزیز العلیم، و القمر قدرناه منازل حتى عاد كالعرجون القدیم، لا الشمس ینبغى لها ان تدرك القمر ولا اللیل سابق النهار و كل فى فلك یسبحون» سوره یس، آیههاى 40 – 38 كه اولا حركت و جریان را به خود خورشید و ماه نسبت مىدهد، و ثانیا «فلك» را مدار آنها دانسته و ثالثا حركت آنها را در این مدار به صورت «شنا» و شناورى بیان فرموده، و فضاى آسمان بىانتها را به صورت دریاى بی كرانى ترسیم فرموده كه این ستارگان همچون ماهیان در آن شناورند. و علم و كشفیات و اختراعات جدید و سفینههاى فضایى و موشك ها و آپولوها و لوناها نیز این حقیقت قرآن را به اثبات رسانید، و بر نظر بطلمیوسى خط بطلان كشیده و در زوایاى تاریخ دفن كرد.
15. فقه السیرة، صص 151 - 150.
16. همان .
17. سوره مؤمن، آیه 78.
18. خواننده محترم مىتواند براى اطلاع بیشتر از این بحث به تفسیر شریف المیزان، ج 1، صص 57 به بعد مراجعه نماید.
كتاب: زندگانى حضرت محمد (ص) ص 196.