تبیان، دستیار زندگی
در آنجای كه آن ققنوس آتش می زند خود را پس از آنجا كجا ققنوس بال افشان كند در آتشی دیگر خوشا مرگی دگر با آرزوی زایشی دیگر ....
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

ققنوس (2)

بخش دوم:

ققنوس 2

طول عمر ققنوس را در نخستین منابع 500 سال گفته بودند در حالی كه لاكتانتیوس و كلادین آن را هزار سال، سولینوس حداكثر 12954 سال، پلینی 540 سال و تاكیتوس 1461 سال دانسته اند. ادبیات قرون وسطی، به ویژه متون كلیسا، نیز سرشار از اشارات و مضامین مربوط به ققنوس است و طول وتفصیلی كه طی قرون به آن داده اند اصل اسطوره را دو چندان شگفت آور جلوه می دهد. آثار نویسندگان و شاعران قرون جدید و معاصر در مغرب زمین كه در آن ها به ققنوس اشاره رفته نیز بسیار زیاد است 5. از مجموع :این مطالب می توان دو روایت كلی برای ققنوس ارائه داد

الف - یكی آن كه از بدن بی جان والدش به وجود می آید و جسد والدش را به شهر هلیوپولیس می برد و در قربانگاه معبد آفتاب می سوزاند،

ب - دیگر آن كه ققنوس در تلی از چوب و خاشاك خوشبو آتش می افكند، بال می زند و شعله می افروزد، خود در آتش می سوزد و از خاكسترش ققنوسی دیگر زاده می شود. بطور خلاصه، «ققنوس در آتش می سوزد و دیگر بار از خاكستر خود زاده می شود». در زبان انگلیسی مثلی است كه «هر آتشی ممكن است ققنوسی در بر داشته باشد. Any fire might contain a phoenix .»  مشابه این بیت از سعدی که: هر بیشه گمان مبر که خالیست / شاید که پلنگ خفته باش در خلال بحث پیرامون اسطوره ققنوس ، غالبا پای دو سه واژه و مفهوم دیگر نیز به میان می آید كه به جهت تشابه در لفظ و ارتباط با موضوع به توضیح آن ها پرداخته می شود

-نخل را در زبان یونانی Phoenix و به عبری Phenice می نامند. اسم جنس این درخت در گیاه شناسی Phoenix نخل خرما = Phoenix dactylifera می باشد. علاوه بر تشابه اسمی، برگ نخل كه مستقیما از تنه درخت می روید، كاملا شبیه به بادبزن است و با بال و بال زدن ققنوس در برافروختن آتش بی شباهت نیست. همچنین برگ نخل به خورشید و اشعه آن شباهت دارد. ضمنا نخل های جوان به طور طبیعی در پای نخلِ مادر ققنوس وار سر بر می آورند و عمری طولانی می كنند. متون مذهبی قرون وسطی غالبا ققنوس را به صورت نشسته بر روی نخل نشان می دهند. به درستی معلوم نیست كه درخت و پرنده كدام یك از دیگری نام گرفته است.

-هردوت به پرنده اسطوره ای دیگری در مصر باستان اشاره می كند به نام بنو كه امروزه آن را با الفبای لاتین به اشكال bennu ، benu ، ben.w و bn.w می نویسند. افسانه بنو كاملا شبیه به ققنوس بوده است: در آتش می سوخته، دگر بار تولد می یافته، به شهر هلیوپولیس پرواز می كرده ومبدا سال و تاریخ جدید بوده است. در یكی از نقوش مصر باستان چنین آمده كه «من بنو هستم كه خودش را به وجود می آورد و عطر و بخور به الهه رستاخیز می دهد.» بنو در مصر یك اسطوره خورشیدی بوده با این تفاوت با ققنوس كه بنو در نقاشی های مصری به صورت یك پرنده آبی و به شكل مرغ ماهیخوار نشان داده شده است و نكته جالب آن كه كلمه بنو نیز مانند ققنوس به هر دو معنی نام پرنده و نخل خرما بوده است.

ققنوس 2

- Phoenicia یا فنیقیه نام كشوری باستانی بوده كه به صورت نواری باریك در ساحل مدیترانه، در غرب لبنان كنونی، قرار داشته است. فنیقیه معرب اسمی است كه یونانی ها به این سرزمین داده بودند و به معنی الهه آفتاب سرخ است. ققنوس در زبان یونانی به معنی رنگ سرخ یا ارغوانی است و فنیقی ها را مبتكر و سازنده این رنگ می دانند. کلمه Phoenicean هم به معنی فنیقی (اهل فنیقیه) و هم صفت مربوط به رنگ سرخ یا ارغوانی است. بنابراین، نام این سرزمین و معنی آن، وجود شهر آفتاب (بعلبك) در آن جا، و بال و پر سرخرنگ یا ارغوانی ققنوس با هم بی ارتباط به نظر نمی رسند. برخی ققنوس را پرنده ارغوانی و پرنده فنیقیایی هم نامیده اند. 1 در تاریخ اساطیر و ادبیات باستان، این پرنده افسانه ای با قو مشابهات و مشتركات بسیار دارد2برخی معتقدند كه اسطوره ققنوس از قو پدید آمده و نوای ققنوس را در زمان مرگ همانند سرودی می دانند كه بنا بر اساطیر یونانی قو برای آپولون خوانده بود. از سقراط نقل است كه «من از قو كمتر نیستم كه چون از مرگش آگاه شود، آوازهای نشاط انگیز می خواند و با شادی و طرب می میرد». در زبان فرانسه، آخرین تالیف زیبای یك نویسنده را «آواز قو» می نامند. شاید از همه چشمگیرتر تشابه لفظ ققنوس با نام علمی جنس قو در پرنده شناسی Cygnus ، با نام قو در زبان یونانی koknus و با نام قو در فارسی باشد.

در ادبیات معاصر ایران چند باری به ققنوس اشاره شده است؛

از آن جمله نیمایوشیج با استعاره ققنوس حال و وضع خود را بیان کرده است :

ققنوس، مرغ خوشخوان، آوازه جهان

آواره مانده از وزش بادهای سرد

بر شاخ خیزران

بنشسته است فرد

بر گِرد او، به هر سر شاخی، پرندگان

.

بانگی بر آرد از ته دل سوزناك و تلخ

كه معنیش نداند هر مرغ رهگذر

وانگه ز رنج های درونیش مست

خود را به روی هیبت آتش می افكند

باد شدید می دمد و سوخته ست مرغ

خاكستر تنش را اندوخته ست مرغ

پس جوجه هاش از دل خاكسترش به در

در شعر نیما ، خیزران یا نی کنایه از قلم است و فرد نشستن بر سر آن توصیف یكه و تنها بودن او در شعر نوست. نیما به اشاره می گوید که شعر نو برای بسیاری ناآشناست. او سرانجام با رنج درون می سوزد، با این امید كه پویندگان راهش ققنوس وار در آینده سر بر آورند و به كار او حیات جاوید بخشند.

از دکتر شفیعی كدكنی است که:

در آنجای كه آن ققنوس آتش می زند خود را

پس از آنجا كجا ققنوس بال افشان كند در آتشی دیگر

خوشا مرگی دگر

با آرزوی زایشی دیگر

ققنوس 2

احمد شاملودفتر شعری دارد با عنوان ققنوس در باران 45-1344، ولی شعری با این عنوان در آن دفتر نیست و در چاپ های موجود نیز مقدمه ای بر دفتر که تسمیه آن را توجیه کند وجود ندارد، و بالاخره نمایشنامه ققنوس است از محمود دولت آبادی. به رغم این اشارات، طی هزار سال شعر فارسی، از رودكی تا فروغی بسطامی ، ققنوس یا دیگر صُور نگارش آن ققنس، قوقنس، قوقنوس و قوقینوس فقط در یك شعر از عطار در منطق الطیر مضمون قرار گرفته است.

احتمالا به این دلیل که ققنوس یك اسطوره ایرانی نیست. عبارات کوتاهی که در مورد این مرغ افسانه ای در منابع مختلف آنندراج، برهان قاطع، لغت نامه دهخدا، فرهنگ معین و ... آمده در لفظ و معنی به نقل از یكدیگرند و از چند و چون این اسطوره و سابقه آن در تمدن های مصر و یونان و روم کمترین رد پایی بدست نمی دهند و شگفتا كه هیچ یك از آنان به اثر منحصر به فرد فارسی از عطار اشاره ای ندارند.

عارف بزرگ و نامی فریدالدین عطار نیشابوری شعر عارفانه ای در منطق الطیر زیر عنوان حکایت مرگ ققنوس دارد كه حتی مولفان خارجی از آن نام می برند . 4

ابتدا چکیده ای از این حکایت بصورت نثر آورده می شود: ققنوس یا به شیوه نگارش در دیوان عطار ققنس مرغی است عجیب از هندوستان 5 ، دارای منقاری سخت و دراز، با تقریبا صد سوراخ، ثقبه كه هر سوراخ آن، مانند نی، آوایی دگر دارد. ققنوس تنها و بی جفت است و نغمه حزین او حیوانات دیگر را بیخود و بی قرار می كند. دانشمندی علم موسیقی را از آوای او فرا گرفت.

نزدیك به هزار سال عمر می كند و زمان مرگ خود را به خوبی می داند. در وقت مرگ هیزم فراوان گرد می آورد، آوازهای بسیار حزین از دل پر خون می خواند، دیگر حیوانات به دورش جمع می شوند و برخی در برابرش جان می دهند، در دم آخر چنان سخت بال بر هم می زند كه از آن آتش می جهد و او را با انبوه هیزم به آتش می كشد، بعد می سوزد و به كلی خاكستر می شود، و از میان خاكستر بچه ققنوسی پدید می آید، و چه كس تا كنون زاییدن پس از مردن را دیده است؟

ققنوس در پس عمری طولانی با رنج و درد، بی یار و فرزند، تنها و بی پیوند، بالاخره عمرش به سر می رسد و اجل او را می گیرد. در سراسر عالم هیچ كس را از مرگ رهایی نیست و عجیب آن كه هیچ كس را هم قصد و رغبتی به آن نیست. مرگ سخت و قسی است ولی باید با نرمی با آن رو به رو شد، و شاید در میان همه كارها از همه سخت تر همین باشد

این نكته نیز درخور توجه است كه عطار بر مبنای این اعتقاد كه همگان طعم مرگ را می چشند كل نفس ذائقة الموت ، در مقابل این باور دیرینه اقوام و ملل مختلف كه طی قرون و اعصار ققنوس را نماد و نماینده حیات جاودان می دانستند، تنها كسی است كه در آن زمان با صراحت و روشنی ققنوس را فانی و بچه ققنوس سر از خاكستر برآورده را زاده او، نه خود او، می داند و در ابیات آخر شعر بر همه گیر بودن مرگ و ضرورت آمادگی برای مقابله با مرگ تاكید می كند.

حكایت مرگ ققنس
ققنوس 2

هست ققنس طرفه مرغی دلستان
موضع این مرغ در هندوستان
سخت منقاری عجب دارد دراز
همچو نی در وی بسی سوراخ باز
قرب صد سوراخ در منقار اوست
نیست جفتش طاق بودن كار اوست
هست در هر ثقبه آوازی دگر
زیر هر آواز او رازی دگر
چون به هر ثقبه بنالد زار زار
مرغ و ماهی گردد از وی بی قرار
جمله پرّندگان خامش شوند
در خوشی بانگ او بیهش شوند
فیلسوفی بود دمسازش گرفت
علم موسیقی ز آوازش گرفت
سال عمر او بُوَد قرب هزار
وقت مرگ خود بداند آشكار
چون ببُرّد وقت مردن دل ز خویش
هیزم آرد گرد خود ده خرمه بیش
در میان هیزم آید بی قرار
در دهد صد نوحه خود زار زار
پس بدان هر ثقبه ای از جان پاك
نوحه ای دیگر بر آرد دردناك

چون كه از هر ثقبه هم چون نوحه گر
نوحه دیگر كند نوعی دگر
در میان نوحه از اندوه مرگ
هر زمان بر خود بلرزد هم چو برگ
از نفیر او همه پرّندگان
وز خروش او همه درندگان
سوی او آیند چون نظارگی
دل ببرند از جهان یك بارگی
از غمش آن روز در خون جگر
پیش او بسیار میرد جانور
جمله از زاری او حیران شوند
بعضی از بی قوتی بی جان شوند
بس عجب روزی بود آن روز او
خون چكد از ناله جان سوز او
باز چون عمرش رسد با یك نفس
بال و پر بر هم زند از پیش و پس
آتشی بیرون جهد از بال او
بعد آن آتش بگردد حال او
زود در هیزم فتد آتش همی
پس بسوزد هیزمش خوش خوش همی
مرغ و هیزم هر دو چون اخگر شوند
بعد از اخگر نیز خاكستر شوند
ققنوس 2

چون نماند ذره ای اخگر پدید
ققنسی آید ز خاكستر پدید
آتش آن هیزم چو خاكستر كند
از میان ققنس بچه سر بر كند
هیچ كس را در جهان این اوفتاد
كو پس از مردن بزاید یا بزاد؟
گر چو ققنس عمر بسیارت دهند
هم بمیری هم بسی كارت دهند
سال ها در ناله و در درد بود
بی ولد بی جفت فردی فرد بود
در همه آفاق پیوندی نداشت
محنت جفتی و فرزندی نداشت
آخرالامرش اجل چون یاد داد
آمد و خاكسترش بر باد داد
تا بدانی تو كه از چنگ اجل
كس نخواهد برد جان چند از حیل
در همه آفاق كس بی مرگ نیست
وین عجایب بین كه كس را برگ نیست
مرگ اگر چه بس درشت و ظالم ست
گردن آن را نرم كردن لازم ست
گر چه ما را كار بسیار اوفتاد
سخت تر از جمله این كار اوفتاد


پی نوشت ها:

1. ضمنا ققنوس نام یك صورت فلكی در نجوم است كه در این جا مورد بحث قرار نمی گیرد.

2. فرهنگنامه ادبی فارسی، دانشنامه ادب فارسی 2، به سرپرستی حسن انوشه، سازمان چاپ و انتشارات، تهران، 1376، صفحه 9-458.

3. در قصیده معروف (روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خاست ...) از ناصر خسرو، در برخی نسخ، بیت زیر وجود دارد که در آن از ققنس همراه با دیگر مرغان نام برده شده، بی آن که اشاره یا کنایه ای در بر داشته باشد:

چون من كه تواند كه پرد در همه عالم از كركس و از ققنس و سیمرغ كه عنقاست

در بیت زیر از قاسم انوار (متوفی 837 قمری) نیز به نغمه ققنوس اشاره شده که مشخصه ی این مرغ افسانه ای نیست:

لاف عرفان می زند آن زاهد لاغر شکار نغمه ققنوس را با جقجق عقعق چه کار

جقجق = ناله و فریاد مرغان (زخمی). عقعق = نوعی زاغ.

فقط بیت زیر از میرزا محمد تقی حجّة الاسلام متخلص به نیّر، شاعر عهد قاجار (1248 تا 1312 قمری)، به سوختن ققنس اشاره دارد:

از هوش جانگداز شد آب استخوان من آن ققنسم کز آتش خود سوخت جان من

4. مأخذ 2 بالا، صفحه 481.

5. در متون مختلف طی قرون متمادی، ققنوس را با مرغ افسانه ای Gardua در هند مرتبط و حتی آن را پیشینه ی اسطوره ققنوس دانسته اند. در مجلدات Bestiary یا Beast Book كه طی قرن 12 و 13 میلادی از سوی كلیسا منتشر می شده نیز ققنوس رامرغی از هندوستان می دانستند كه با عصر عطار (متوفی 1229 میلادی) مطابقت دارد. ضمنا به نقل از فرهنگ بزرگ سخن، ابن ایوب الحاسب الطبری از دانشمندان قرن پنجم قمری در کتاب تحفة الغرائب آورده که "در هندوستان مرغی است که آنرا ققنس خوانند .


بهرام گرامی

تهیه و تنظیم : بخش ادبیات تبیان