تبیان، دستیار زندگی
چخوف قصه‌ای دارد به نام استپ. استپ از لحاظ جغرافیایی زمینی است كه گیاهانش به یك اندازه دیده می‌شود و من فكر می‌كنم چخوف این نحوه تفكر خود را متأثر از طبیعت روسیه بود كه تأثیرش در این قصه هم مشهود است، چنان‌كه همه شخصیتها و حتی اشیاء و مكان‌ها به یك .....
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

نویسنده‌ای با چاقوی جراحی‌

نگاهی به طنز تلخ چخوف از زبان قطب‌الدین صادقی‌

نویسنده
  1. اشاره: یكی از ضرورت‌ها و نیازهای فرهنگی جامعه امروز، تولید آثار طنز و كمیك است كه باید از سوی متولیان، سیاست‌گذاران واهالی فرهنگ و هنر انجام پذیرد و بی‌گمان یكی از مؤثرترین این آثار، نمایشنامه‌نویسی و اجرای نمایش‌های طنز است. اینكه چگونه یك متن از عنصر طنز بهره‌مند‌ می‌شود و یك نمایش طنز‌آمیز چگونه تولید می‌شود و به مرحله اجرا در می‌آید نیاز به پشتوانه‌ها و خلاقیت‌ها و تجربیات نویسندگان و كارگردانان و دیگر عوامل اجرایی یك گروه تئاتری دارد. بررسی آثار طنز و كمیك سبك‌های اجرایی مختلف و آثار هر یك از نویسندگان مجرب می‌تواند مورد توجه همه دست‌اندركاران و اهالی تئاتر قرار بگیرد. دكتر قطب‌الدین صادقی چندی پیش در جمع هنرمندان تئاتر درخصوص تئاتر كمدیادلارته و طنز در آثار چخوف به ایراد سخن پرداخت. آنچه در زیر می‌خوانید متن این سخنرانی است.

ژانر كمدیادلارته تجلی فرهنگ ایتالیاست و شكل‌های بدوی‌تر آن غیر از دوره مسیحیت در ایتالیا وجود داشت اما در دوره رنسانس این شكل ناگهان شكوفا شد. در دروه قرون وسطی نمایشگران كمدی به شكل دوره‌گرد عمل می‌كردند و وقتی كه مسیحیت به قدرت رسیده آنها پراكنده شدند و از آنجا كه یكی از تم‌های اولیه این نوع نمایش‌ها مسخره كردن مسیحیان بود، در این دوره روی خوشی به آنها نشان ندادند زیرا كار آنها را غیر اخلاقی می‌دانستند.

نمایش‌های این نمایشگران كوتاه، ساده و براساس تیپ‌های ثابت بود؛ مثل زن تندخو ، مرد پرخور ، خسیس و... در دوره رنسانس تحول حیرت‌انگیزی رخ داد و آنچه كه ما به آن فرهنگ مردمی می‌گوییم شكوفا شد و چون دیگر چیزهایی را كه كلیسا نمی‌پسندید، آنها به سوی مسائل دیگری روی آوردند و آنها نمایش‌های «فارس» را به این شكل درآوردند كه امروزه آنها را می‌شناسیم.

حال باید ببینیم كه این نوع نمایش چیست و چه مشخصه‌های ثابتی دارد؟ نمایش كمدیادلارته تیپ‌های ثابتی دارد كه هر تیپ ماسك خاص خود و ویژگی‌های منحصر به فرد خود را دارد. بازیگران خود متخصص این نوع نقش‌ها هستند و در همه این نوع نمایش‌ها، این تیپ‌ها و ماسكها وجود دارند اما داستانهای هر نمایش متفاوت است اما از آنجا كه این نوع نمایش متعلق به فرهنگ توده‌های مردم است، نمایشنامه ندارند اما سناریو (خلاصه یا چكیده‌ای از هر نمایش) دارند و این سناریوها توسط عده‌ای نوشته می‌شد. و البته هر یك از اعضای گروه برمبنای تخصص خود، جملاتی از پیش آماده داشت مثل جملات فكاهی، اشعار و قطعات طنزآمیز و حاضر جوابی‌هایی كه مختص این نوع نمایش است. این دست نوشته‌ها در جزوه‌های كوچكی چاپ و منتشر می‌شد و در دسترس مردم قرار می‌گرفت. به نوعی می‌توان گفت این نوع نمایش‌ها مظهر شادی مردم در دوره رنسانس بود. اما داستانهای این نوع نمایش‌ها عموماً عاشقانه است و تیپ‌هایی مانند زن عاشق، مرد عاشق در آن بازی می‌كردند كه معمولاً موانعی بر سر راه ازدواج آنها وجود داشت. پایان نمایش‌های كمدیادلارته هم معمولاً به خوبی و خوشی تمام می‌شد. چون كمدی مظهر خشنودی نسبت به زندگی است كه در آن تداوم حیات و ازدواج و تولد وجود دارد، در انتها داستان نمایش معمولاً عاشق و معشوق به یكدیگر می‌رسیدند.

عشق

یكی از تیپ‌هایی كه مانع رسیدن این دو فرد می‌شد «دو توره» نام دارد كه جزو تحصیلكردگان جامعه و حقوق خوانده و نماینده انسان‌های فضل فروش است و كلمات لاتین به كار می‌برد. او با آنكه مسن‌تر از بقیه تیپ‌های داستان است، اما با توسل به موقعیت خویش بر آن بود كه به وصل معشوق نایل شود. تیپ دیگر، «پانتالونه» (شلوار) نام دارد. او كیسه بزرگی بر روی شلوارش دیده می‌شود و لهجه ونیزی دارد و نماینده نوكیسه‌ها و بورژواهاست، زیرا در آن زمان پولدارها ساكن بندر ثروتمند و تاریخی ونیز بودند. «پانتالونه» دقیقاً معادل شخصیت‌ سامی نمایش‌های ایرانی است. پانتالونه پدر دختر (معشوق) و دوتوره پدر داماد (عاشق) محسوب می‌شود. البته در این نوع نمایش‌ها تیپ‌های دیگری همچون كلفت یا نوكر با نام آرلوكینو وجود دارد. او معروف‌ترین تیپ این نوع نمایش است و معمولاً طراح ماجرای قصه و كمك كننده به جوانان عاشق است و معادل شخصیت سیاه نمایش تخت حوضی است. آرلوكینو لهجه‌ای برگامویی دارد و برگامو مكانی فقیرنشین با معادن ذغال سنگ است كه ساكنانش مهاجرانی به شهرهای همانند و نیز بودند.

این تیپ‌ به دلیل آنكه كارگر معدن ذغال سنگ بود، چهره‌ای سیاه داشت. هر چند كه تیپ‌های سیاه شیطان و كمیك در نمایش‌های مذهبی وغیر مذهبی قرون وسطی هم دیده می‌شود اما سیاهی چهره آرلوكینو به دلیل وضعیت خاص جغرافیایی او بود. از دیگر تیپ‌های این نوع‌ نمایش‌ «آل كاپتیانو» است كه به لافزنی مشهور است. این تیپ كه به پهلوان پنبه بودن هم شهرت دارد بعد از به قدرت رسیدن امپراتوری اسپانیا توسط ایتالیایی‌ها به وجود آمد و اشاره‌ای است به این كه اسپانیایی‌ها پهلوان پنبه هستند و بدین صورت ایتالیایی‌ها از آنها انتقام می‌گرفتند.

به طور اختصار می‌توان گفت كه نمایش كمدیادلارته نمایشی است كه حامی طبقات ضعیف جامعه است و از كلفت و نوكر جوانان عاشق دفاع می‌كند و همه قدرت خود را برای وصال عاشق به كار می‌گیرد. او همچنین از نیروهای مسلط اجتماعی همانند دو تیپ ال‌كاپتیانو و دوتوره انتقام می‌گیرد و بدین طریق سبب خشم توده‌های مردم و طبقه ضعیف جامعه می‌شود. كمدیادلارته نمایشی بسیار شاد و پر تحرك و توام با رقص و موسیقی است. به تعریفی دیگر همه شادی‌های فراموش‌شده هزار سال حاكمیت كلیسا با این نوع نمایش دوباره به مردم برگردانده شد و به سرعت همه نقاط اروپا و به خصوص فرانسه را فرا گرفت. این نمایش بیشتر براساس حركات غلوآمیز و البته بسیار تراش خورده بوده و به نماد تبدیل شده است. محتوای آن اجتماعی است اما ذاتاًً داستانهای آن عاشقانه است.

اما طنزپردازان و كمدین‌ها، كمدی را به سه دسته تقسیم می‌كنند:

1- كمدی بزن و بكوب (بوف) كه به رابطه مشخص مربوط است و خیلی تفكر‌انگیز نیست.

2- كمدی طنز كه ویژگی خود را دارد و بدون آن قابل فهم و اجرا نیست و ویژگی آن هم این است كه با مسائل اجتماعی ارتباط دارد. طنز كارش رنجاندن و راست و دروغ را نشان دادن است. طنز بر كژی‌هایی انگشت می‌گذارد كه در جامعه وجود دارد. به همین دلیل در ذات آن تفكر دیده می‌شود. طنز در آدمی قدرت تعمق و تفكر را برمی‌انگیزد و لذت فكری به وجود می‌آورد و در نهایت انسان را به شناخت می‌رساند.

وحشت

3- گروتسك كه بر خلاف آن دو، بار فلسفی دارد و اگر خنده‌ای ایجاد می‌كند به همراه آن وحشت نیز به وجود می‌آورد و نوعی خنده فرو خورده را موجب می‌شود. گروتسك اضطراب فلسفی را در انسان به وجود می‌آورد كه خود منشأ افكار فلسفی می‌شود. با این مقدمه می‌بینیم كه آثار چخوف نه به دسته اول تعلق دارد نه به دسته سوم، بلكه آثار او با طنز درآمیخته است. اساساً او اهل طنز است. از نظر بعضی تحلیلگران، چخوف معلم فكر و اخلاق مبشر انقلاب سوسیالیستی است. این عده معتقدند آثار چخوف مربوط به آینده‌ای است كه در آن كار ستایش می‌شود. این افراد صدای پای انقلاب را در آثار او تحلیل كرده‌اند. اما در مقابل منتقدان دیگری می‌گویند كه چخوف پیام‌آور یأس و تردید است و كاری را انجام می‌دهد كه امثال ساموئل بكت و  اوژن یونسكو انجام دادند.

دسته سومی نیز هستند كه چخوف را انسان دوست و با تفكرات اومانیستی می‌دانند همانند تولستوی. به نظر من تفكر چخوف، هم رده هیچكدام از این سه نظام فكری نیست بلكه او فقط یك هشدار دهنده بی‌رحم است. می‌دانیم كه چخوف پزشك بود و به قول كارگردان رومانیایی لوسین اپتیلیه «چخوف با چاقوی جراحی می‌نویسد» یعنی چخوف عاشق بیمارش نیست بلكه عاشق بیماری اوست. در آثار چخوف هرگز یك تیپ مثبت دیده نمی‌شود و تنها نویسنده‌ای است كه در آثار او قهرمانی وجود ندارد. او هیچكس را الگو و نمونه كاملی نمی‌داند بنابراین او اصلاً چهره‌های بزرگ را در آثارش به كار نمی‌گیرد و بر خلاف عادت حركت می‌كند. او شخصیت‌های كوچكی را تصویر می‌كند كه دارای افكار و موقعیت‌های فوق‌العاده‌ای هستند. مثلاً در برابر چخوف می‌توان شكسپیر را مثال زد كه همه شخصیت‌هایش بزرگ و باشكوه و دارای موقعیت تاریخی هستند ولی هیچیك از شخصیت های آثار چخوف نمایشی نیستند. او تنها كسی است كه دارای كیش شخصیتی نیست یعنی هیچیك را نمی‌پرستد و آن را كامل نمی‌داند. بلكه او بی‌رحمانه با چاقوی جراحی خود زخم‌های شخصیت‌های خود را می‌شكافد تا بیماری آنها را كشف كند. او هیچكدام از آدمهایش را دوست ندارد اما علاقه‌مند به بیماری آنهاست. مثلاً هیچكدام از شخصیتهای باغ آلبالو قهرمان نیستند بلكه همه به یك اندازه دیده می‌شوند. در واقع مهمترین كار او تمركز نكردن بر یك شخصیت محوری است؛ او مثال كاملی از این ضرب‌المثل زیبای لاتین است: «نباید یك درخت همه جنگل را بپوشاند.»

چخوف قصه‌ای دارد به نام استپ. استپ از لحاظ جغرافیایی زمینی است كه گیاهانش به یك اندازه دیده می‌شود و من فكر می‌كنم چخوف این نحوه تفكر خود را متأثر از طبیعت روسیه بود كه تأثیرش در این قصه هم مشهود است، چنان‌كه همه شخصیتها و حتی اشیاء و مكان‌ها به یك اندازه دیده می‌شوند مثل فیلم‌های كمدی كه در لانگ‌شات فیلمبرداری می‌شود اما بر عكس در فیلم‌های تراژدی نمای كلوزآپ بیشتر به چشم می‌خورد برای اینكه روح شخصیت‌ها برجسته شود. به این دلیل در كمدی تماشاگر با قهرمان یكی نمی‌شود كه اگر یكی شود، نمی‌تواند با او همذات‌پنداری كند و در نتیجه نمی‌تواند به او بخندد ولی در تراژدی با او هم ذات‌پنداری می‌كند زیرا هدفش این است.

چخوف در آثار خود هرگز به هیچ قهرمانی نزدیك نمی‌شود و با او همدلی نمی‌كند و اشیاء و محیط هم تا حد زیادی شامل این یكی شدن هستند. او اولین تكنیكی را كه به كار می‌گیرد تا آدمهایش كم اهمیت جلو داده شود، تفكیك و تضعیف چهارچوب است. او پیوندهای علت و معلولی را تجزیه می‌كند و از بین می‌برد و به همین دلیل ریتم آثار او كند به نظر می‌رسد. هیچكدام از شخصیت‌های آثار او به حرف دیگری گوش نمی‌دهد و با هم ارتباط ندارند و آگاهانه عمل نمی‌كنند. و با هم صحبت نمی‌كنند. شخصیت‌های او گیج و بی‌هدف هستند.

گیج

برگسوندر مقاله‌ای می‌نویسد: «چرا به آدم گیج می‌خندیم برای اینكه او تحت تأثیر ناخودآگاهش است.» این ناخودآگاهی بزرگترین دلیل طنز در آثار چخوف است. او در آثار خود به انسانها هشدار می‌دهد كه ای انسان‌ها بیدار شوید. اما همه آدمهای او به جای آنكه بیدار شوند به دو چیز پناه می‌برند: كوری و توهم. آنها ساده‌ترین راهی كه برگزیده‌‌اند، انكار واقعیت است و از این طریق خود را نشان می‌دهند. آنها دچار توهمی هستند كه جای زندگی را گرفته است. مثلاً در نمایشنامه‌ باغ آلبالو، گردش، بازی بیلیارد و موسیقی شنیدن جای زندگی را گرفته است و مخاطب در هیچ جایی در آثار او زندگی را نمی‌بیند. شخصیت‌های آثار او شهامت رویارویی با زندگی را ندارند و همه آنها جعلی هستند و چخوف در برابر آنها موضعگیری بی‌رحمانه‌ای می‌كند. چخوف در آثار خود سه دسته آدم را آفریده است:

1- كسانی كه در گذشته سیر می‌كنند و در برابر آن احساس مسئولیت ندارند و نداشتن مسئولیت مهمترین ویژگی‌ آنهاست.

2- دسته‌ای كه در زمان حال زندگی می‌كنند.

3- دسته‌ای كه در زمان آینده زندگی می‌كنند آن هم آینده‌ای مبهم.

آدم‌های این دسته به طور غریبی یا به كودكی پناه می‌برند یا به آینده‌ای گنگ امیدوارند. در نتیجه مخاطب در آثار او هرگز آدمهای خلاق و دارای ایده را نمی‌بیند. آدم‌های او فقط آه و ناله می‌كنند و محتاج نگاه دیگرانند و جامعه‌ای كه او ترسیم‌ كرده گویی پذیرای هیچ فرشته‌ای نیست.

به نظر من چكیده آثار چخوف در یك جمله است: او فقط هشدار می‌دهد و به تلخی، آینه‌ای را در برابر جامعه نگه می دارد. او معتقد است كه از زندگی بسیار آموخته است اما نكته اساسی را هنوز نیاموخته‌ایم و آن این است كه هنوز زندگی كردن را یاد نگرفته‌ایم. 


قطب‌الدین صادقی‌

تنظیم برای تبیان : بخش ادبیات تبیان