تبیان، دستیار زندگی
یونگ می‌گوید کودکان ممثل نیروهای سازنده‌ ناخودآگاه هستند. کودک از نظر روانشناسی به روح مربوط است. وقتی بچه‌یی را خواب می‌بینند به این معنی است که یک تغییر بزرگ روحی، در شرایط مطبوعی در شرف وقوع است.....
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

پس به سمت گل تنهایی می‌پیچی

بخش اول ، بخش دوم

بخش سوم:

گل تنهایی

گل تنهایی اضافه استعاری است، گل باغ تنهایی، مثل گل باغ آشنایی: چه کنم که هست اینها گل باغ آشنایی.

یعنی گلی که ثمره باغ تنهایی است، باغ خلوت و انزوای عرفانی .

سخن از کوچه باغی است که باید تا انتهای آن رفت. سپس به باغ تنهایی می‌رسیم که در آن گل تنهایی (توحید؟) است.

دو قدم مانده به گل

پای فواره جاوید اساطیر زمین می‌مانی

اساطیر زمین، سرگذشت کهن زمین است که در آن سخن از عصر پاک آفرینش و بدویت و بی شائیگی است (و شاید مراد مذاهب باشد). فواره اساطیر، اضافه استعاری است: فواره چشمه اساطیر (در باغ ، چشمه و حوض است). اساطیر از دل زمین سر بیرون می‌زند. اساطیر زمین اضافه تخصیصی است.

و ترا ترسی شفاف فرا می‌گیرد.

آن‌گاه که از عصر نخستینه‌ها و تاریخ انسان نوعی و سرگذشت هستی آگاه شدی دچار ترس و رعبی دانشی و آگاهی دهنده می‌گردی، صفت شفات می‌کوشد تا به نحوی ماهیّت این خوف عرفانی را روشن کند، شاید ترس شفاف را مثلا معادل «حیرت» آورده باشد. در ما هیچ، ما نگاه چند بار ترس را در ارتباط با خدا آورده است.

در صمیمیت سیال فضا، خش خشی می‌شنوی:

دو مصراع است فعلاتن فعلن / فعلاتن فعلن

در فضای گسترده و صمیمانه باغ، صدای خش خشی می‌آید. شعر آن چنان رمزآلود است و قدم به قدم به نقطه اوج نزدیک می‌شود که خواننده متوجه نمی‌شود که در کنار لغات فخیمی چون سیال، لغت عامیانه خش خش را آورده است.

کودکی می‌بینی

رفته از کاج بلندی بالا، جوجه بردارد از لانه نور

کاج را هم می‌توان به قیاس سروکه در ادب کهن رمز جاودانگی و سرسبزی و بلندی است، پلکان معراج انگاشت. در ذهن اسطوره اندیش سهراب، بین خدا و درخت مخصوصاً درخت کاج ارتباط است:

باید به ملتقای درخت و خدا رسید.  

«هم سطر، هم سپید»

و خدایی که در این نزدیکی است  لای این شب بوها، پای آن کاج بلند

«صدای پای آب»

 گل

لانه نور استعار از ملکوت و جبروت است، ساخت آن اضافه استعاری است: لانه مرغ نور. ذهن، این لانه نور در انتهای شعر را، به آن شاخه نور در ابتدای شعر، مرتبط می‌کند.

با کمال حیرت می‌بینی که کودکی (نه شیخی و بزرگسالی) خود را به نزدیکی ملکوت رسانده است.

و از او می‌پرسی

خانه دوست کجاست.»

تاکید روی از اوست. یعنی باید بروی و از او بپرسی. پس سوار باید بدین ترتیب خود را به کودکی برساند و از او نشانی خانه دوست را طلب کند. کودک می‌تواند در اینجا رمز فطرت و نهاد ما باشد که علی‌القاعده پاک و بی‌شائبه است. پس آدمی باید سرانجام به خود رجوع کند و از درون خود بپرسد:

ای نسخه نامه الهی که تویی
وی آینه جمال شاهی که تویی
بیرون ز تو نیست هر چه در عالم هست
از خود بطلب هر آن چه خواهی که تویی!

در فرهنگ سمبل‌ها (ص 45) می‌نویسد: کودک سمبل آینده و کانون عرفانی است. یونگ می‌گوید کودکان ممثل نیروهای سازنده‌ ناخودآگاه هستند. کودک از نظر روانشناسی به روح مربوط است. وقتی بچه‌یی را خواب می‌بینند به این معنی است که یک تغییر بزرگ روحی، در شرایط مطبوعی در شرف وقوع است. در کیمیاگری، کودکی که تاج به سر دارد و جامه شاهی پوشیده است، سمبل سنگ فلاسفه است یعنی تحقق نهایی وحدت عرفانی با «خدای درون ما» و با ابدیت.

کودک بنا به فطرت، هنوز پاک است و در اعتقادات عوام حتّی ادرار او نجس نیست. او با وجود حضوری می‌بیند نه با وجود حصولی. از این رو مشایخ صوفیه نیز می‌کوشیدند که چون کودکان، دل اسپید همچون برف داشته باشند:

دفتر صوفی سواد و حرف نیست
جز دل اسپید همچون برف نیست
آن دلی کو مطلع مهتاب‌هاست
بهر عارف فتّحت ابواب‌هاست

دفتر دوم

محو

به این سبب بود که بسیاری از مشایخ صوفیه اهل دفتر و کتاب نبودند، چنان‌که صلاح‌الدین زرکوب قونری قفل را قلف و مبتلا را مفتلا تلفظ می‌کرد و مولوی نیز به تبع او چنین تلفظ می‌فرمود. و آنان هم که علم و فضلی داشتند و به قول سهراب چشمانشان به غبار عادات آلوده بود، می‌گفتند

محو می‌باید نه نحو اینجا، بدان!              

چون‌که محوی بی‌خطر در آب زان!

مولوی

مولوی بعد از ملاقات شمس در طی عملی سمبلیک کتاب‌های خود را به حوض مدرسه انداخت و تا آخر عمر دست از تدریس باز کشید و شمس او را از مطالعه دیوان متنّبی- که شدیداً مورد علاقه مولانا بود- نهی کرد حتی او را از مطالعه معارف بهاء ولد- پدر بزرگوار مولانا- باز داشت. با نقل داستان زیبای شیخ ابوسعید ابوالخیر که کتاب‌های خود را در زیر خاک دفن کرد، این مقاله را به پایان می‌بریم:

  1. «... و شیخ از علم قالت روی به علم حالت کرد و هرچ از کتب خوانده بود و نبشته، زیرزمین کرد و زبر آن دکان کرد و شاخی مورد باز کرد... و آن شاخ به مدت اندک بگرفت و سبز گشت و درختی بزرگ شد... و در آن حال کی کتاب‌ها را خاک باز می‌داد، روی فرا کتاب‌ها کرد و گفت: نعم الدّلیل انت و الاشتغال بالدّلیل بعد الوصول محال و در میان سخن بعد از آن بر زفان مبارک شیخ رفته است: بدا من هذا الامر کسر المحابر و خرق الدّفاتر و نسیان العلوم»


از کتاب نگاهی تازه به اشعار سپهری

بخش ادبیات تبیان