تو جواب تنهایی منی(2)
بوق بوق اشغال
البته نشانهی بیداری است؛ اما برای من نشانهی به درد بخوری نیست. با بوق اشغال این ساعت، معلوم است برادر بزرگترش رفته توی اینترنت و حالا حالاها هم نمیشود به او زنگ زد.بوق ممتد هم نشانهی آن است که صاحب گوشی به خواب عمیقی فرو رفته و تا دم صبح از آن دل نمیکند. سومی اما روی زنگ سوم برمیدارد و تا میآیم سلام کنم و سر صحبت را باز کنم؛ می گوید: شرمنده دارم با محسن حرف میزنم. خیلی مهمه. فردا میبینمت برات تعریف میکنم.
از دست خودم عصبانیام. دلم میخواهد فوری بخوابم؛ اما مگر خوابم میبرد؟ یک لحظه از تنهایی خودم بغض میکنم. بعد از مدتها دلم میخواهد گریه کنم.
دلم میخواهد داد بزنم. دلم میخواهد آنقدر مشتم را محکم به دیوار بکوبم که یا دیوار ترک بردارد یا دستم ناقص بشود یا از حال بروم و چیزی را حس نکنم.
یک لحظه به نظرم می رسد هیچ چارهای نیست، تنهای تنها هستم؛ هیچ کس نیست که مرا از تنهاییم در آورد. کسی نیست که بتوانم با او حرف بزنم. کسی نیست که حرفهایم را بشنود و کمکم کند.
ناگهان به یاد تو میافتم. دلم میخواهد همین حالا صدایت کنم. طوری دوست دارم صدایت کنم که انگار تا حالا هیچوقت صدایت نکردهام. حس میکنم خیلی از تو دور بودهام.
صدایت میکردم؛ ولی همهاش این در و آن در میزدم که کسی نگاهم کند، صدایم را بشنود، به درد دلم گوش کند و تو را، نزدیک بودن تو را انگار حس نمیکردم.
به خودم میگویم: برای اینکه توجه او را جلب کنم، چه کار کردهام؟ حالا با چه رویی سراغش بروم؟ با چه رویی صدایش کنم اصلا چه کسی را واسطه کنم تا به من نگاهی کند؟
این وقت شب جز خودت چه کسی را دارم که بخواهم سراغ تو را از او بگیرم؟ سراغ تو اگر نیایم، کجا پس باید بروم؟ میخواهم تو مرا ببینی، میخواهم هر جور شده توجه تو را جلب کنم. تو نگاهم کنی. صدایت کنم. بشنوی و جوابم بدهی.
نوشته: مناف یحییپور
تنظیم برای تبیان: خرازی
*********************************
مطالب مرتبط
در حضور ابر و آفتاب و رنگین کمان