تبیان، دستیار زندگی
بگذار تـا مقابل روی تــو بگــذریم دزدیده در شمایل خوب تو بنگریم شوق است در جدایی و جور است در نظر هم جور بـــه كه طاقت شــوقت نیــاوریـــم ....
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

غزل سعدی عارفانه یا عاشقانه

دكتر سعید حمیدیان*

غزل

در باره غزل سعدی ، شاهد آراء و داوری هایی كاملاً متفاوت بلكه متضاد بوده ایم. آنچه از مجموعه اقوال در این میان بر می آید استثناجاتی از این دست است كه غزل او بر خلاف غزل امثال عطار و مولوی و حتی همشهری بزرگ او، حافظ چندان بهره ای از عرفان ندارد. در تمامی این سخنان درباره غزل سعدی، یك جیز مسلم است و آن اینكه تاكنون هیچ گونه تبیین و تحلیل دقیق و مفصلی به سود یا زیان این یا آن نظریه از قضایا صورت نگرفته است. اما دكتر سعید حمیدیان در كتاب «سعدی در غزل» كه به زودی منشر می شود بسیاری از غزل هایی را كه دیگران صرفاً عاشقانه خونده اند از عالی ترین نمونه های غزل عارفانه در تاریخ شعر فارسی می داند و می كوشد تا با بهره گیری از علایمی كه آنها را نشانه كمابیش قانع كننده عارفانگی شعر می داند این معنی را اثبات و تحلیل كند. همچنین او دراین كتاب برای نخستین بار خصیصه بسیار مهم شعری سعدی یعنی سهل و ممتنع بودن و برخی دیگر از مهم ترین ویژگی های غزل شیخ را به دقت و تفصیل مورد مداقه و بحث قرار می دهد. دكتر حمیدیان چكیده ای از نتایج تحقیقات خود را در روز بزرگداشت سعدی در نشست كتاب ماه ادبیات و فلسفه بیان كرده كه در اختیار شماست.

من بحثم را با شعری از سعدی آغاز می كنم :

خبرت خـراب تــر كــرد جـــراحت جــدایی
چو خیال آب روشن كه به تشنگان نمایی
تو چه ارمغان آری كه به دوستان فرستی
چه از این به ارمغان كه تو خویشتن بیایی
بشدی و دل ببری و به دست غم سپردی
شــب و روز در خیــالی و نــدانمت كجایی
دل خویش را بگفتم چو تو دوست می گرفتم
نه عجب كه خوبـــرویــان بكننـــد بی وفـــایی
تو جفای خود بكردی و نه من نمی توانم
كه جفا كنم، ولیكن نه تو لایــق جفــایی

چــه كننــد اگــر تحمـــل نكننــد زیر دستـــان
تو هر آن ستم كه خواهی، بكنی كه پادشاهی
سخنی كه با تو دارم، به نسیم صبح گفتم
دگری نمی شناسم، تو ببــر كــه آشنـایی
من از آن گذشتم ای یار كه بشنوم نصیحت
برو ای فقیــه و بـا مــا مفــروش پارســـایی
تو كه گفته ای تأمل نكنم جفای خوبان
بكنی اگر چو سعدی نظــری بیازمــایی
در چشم بامـدادان بــه بهــشت برگشــودن
نه چنان لطیف باشد كه به دوست برگشایی

غزل

این نمونه ای از یك غزل نوعی سعدی است كه من نخواستم احسن و اصلح را انتخاب كنم، این غزل به هر حال نمودار شیوه شاعر است و همین طور نمودار مسائلی است كه می خواهم بیان كنم و ملاحظه می كنید كه بیت درخشان آغازین غزل حالت پارادوكس گونه ای دارد و بنابراین این معشوق، مطابق غزل، هم بی اندازه دور است و هم بی اندازه نزدیك است. در بعضی از ابیات چه از طریق توصیفات چه از طریق خود شیوه بیان، به نظر معشوق خیلی نزدیك است و در بعضی از ابیات بسیار دور، این همان پارادوكس عارفانه است كه زمینه اغلب غزل های سعدی را تشكیل می دهد.

من در حیرتم كه چگونه عده ای از سعدی پژوهان كه هیچ تردیدی در بزرگی شأن آنها ندارم می گویند: غزل سعدی كجا، عرفان كجا؟ سعدی فقط عاشقانه می گوید و اهل مغازله است. اینها چیزی است كه من كاملاً با آنها مخالف هستم. عده ای از ناموران این نظر را دارند و این نظر بسیار رایج است. عده ای اگر خیلی لطف كنند می گویند: سعدی در عالم مجاز سیر می كند و سعی می كند از مجاز به حقیقت برسد.

در فرصتی كه وجود دارد نمی شود محتوای یك كتاب را مطرح كرد و من تنها رئوس آن را می توانم بیان كنم. یكی از چیزهایی كه من برای آن اهمیت قائلم، همین تز است، بنده معتقدم كه غزل سعدی صرفاً غزل عاشقانه نیست. اگرچه تعدادی از عزل های او عاشقانه است ما باید به دقت اینها را جدا كنیم، اما نكرده ایم هیچ كس نكرده است، و یا كلی گویی كرده اند.

مقوله بندی غزل های سعدی حتی در حد عارفانه یا عاشقانه بودن تا به حال صورت نگرفته و هر كسی از ظن خودش، یار موضوع شده است.

بله، بنده می دانم كه تعدادی غزل صرفاً عاشقانه دارد كه من می توانم حتی اسم آن را اروتیك بگذارم اما اگر حكم بر اغلب و اكثر كنیم، بیشتر غزل های سعدی نمونه ای از خوش ترین سخنان عارفانه و عشق كمال یافته است، اگر چه بعضی از پژوهندگان مثل شادروان پروفسور هانری ماسه(فرانسوی) هم نخواسته اند این معنی را كاملاً انكار كنند، منتها گفته اند ما نمی دانیم كه معشوق كیست آیا فرد مشخصی است، انسان است، یا فرا انسان، اینان در واقع بین خلق و حق در تردید بوده اند. ما وقتی اساساً این بحث را پیش می كشیم اگر به ما گفتند كه براساس چه استدلالی،‌چه استنادی و چه آماری این حرف را می زنی و آیا این عارفانه هیچ فرقی با هم ندارند آیاشیوه و نحوه بیان همه اینها یكی است، چه می گوییم؟ ما این طور مسائل را كلی بیان كرده ایم بودن اینكه آنها را به طور دقیق و مستند و براساس آمار جدا كنیم.

از یك پژوهشگر خاور شناس و ایران شناس ایتالیایی به نام پروفسور ریكاردو زیپولی ، كه درباره متون فارسی در ایتالیا(ونیز) كار می كند، سخن به میان آمد، او در یك مقدمه انگلیسی كه بر فرهنگ بسامدی غزل های حافظ، كه خانم دانیلا منگنی كوژاله آن را تألیف كرده، نوشته است: كارهای سبك شناسی ایرانیان همه اش impressionistic است یعنی براساس ذوق و دریافت یا تأثر شخصی است یعنی«ذوق من این است، پس موضوع این طوری است.» ولی آیا در سبك شناسی از ما انتظار ندارند كه هركدام از اینها را به زیر مجموعه هایی تقسم كنیم و ویژگی ها را با دقت بیشتری بیان كنیم؟ به خاطر همین است كه سبك شناسی ما بدون اینكه قصد انكار كارهای مفیدی را كه تا به حال داشته ایم، واقعاً یك زمینه سترون و عقیم است چون هیچ چیز آن بر پایه اصول استوار نشده، حتی نام گذاری های آن مبهم و چندگونه است. سبك خراسانی براساس مكان، سبك سلجوقی زمان و دوران یا سلسله، سبك عراقی و هندی مكان، بعد می گوییم بازگشت، یعنی بر مبنای جهت گیری نهضت و مكتب.

سبک

خوب بازگشت چه سنخیتی با تقسیم مكانی یا دوره ای یا تاریخی دارد؟ ما حتی درنامگذاری اصلی هم اشتباه كرده ایم و نخواسته ایم پایه ای درست و علمی به این كار بدهیم. به خاطر همین هم زیپولی می گوید كارهای ایرانیان غیر قابل اعتماد است. چون براساس هیچ بررسی علمی و آماری استوار نیست و دقت علمی ندارد. مثلاً شادروان مرحوم دكتر محمود هومن، در كتاب حافظ چه می گوید همه اینها را پس می زند و می گوید همه اینها هیچ است و ما سه سبك بیشتر نداریم سبك خراسانی، عراقی و حافظ (به تنهایی) آیا واقعاً می شود شعر یك آدمی مثلاً حافظ با آن شرایط خاص با توجه به متون معاصرش و سهیم بودن در هنجارهای شعر معاصرش، یك سبك به تنهایی باشد؟

من مدعی این نیستم كه نتایجی كه من گرفتم نتایج قطعی و صددرصدی باشد چون ما در عالم ادبیات به هیچ وجه به خصوص در غزل سعدی نمی توانیم ادعای نتایج ریاضی و صددرصدی كنبم ولی آیا در این میانه چیزی به نام اغلب و اكثر وجود دارد یا ندارد؟ چیزی به نام سند یا نشانه در اینجا وجود دارد یا ندارد؟

سؤال دیگری مطرح می كنم. صحبت نشانه به میان آمد، البته نه به آن صورت معمول درنشانه شناسی؛ تا به حال همه شعر عارفانه را خوانده ایم از عطار، مولانا، حافظ و...... این همه لذت برده و در آنها شریك بوده ایم؛ اما اگر بیایند و از ما سؤال كنند كه: چرا مثلاً غزل حافظ عارفانه است و براساس چه نشانه هایی می گویی این بیت این محتوای عارفانه را دارد و این نشانه،‌نشانه ای قانع كننده است برای غزل عارفانه، آیا ما تا به حال به این پرسش پاسخ درست و درخوری داده ایم؟

من آمده ام با عقل ناقصم تعدادی نشانه در حدود پانزده نشانه را در نظر گرفتم، خیلی وسواس نشان دادم و اینها را از تمام متون عرفانی ای كه در عمرم خوانده بودم، استخراج كردم كه فرضاً چه نشانه هایی هست كه بیشتر می تواند ما را قانع كند كه مثلاً فلان شعر عارفانه است.

اینها را بیرون كشیدم و بعدتمام غزل های سعدی یعنی 696 غزل او را دقیقاً بر این اساس سنجیدم، تقسیم بندی و دلایلش را ارائه كردم. اگر ما بگوییم، غزل سعدی، غزل پرشور و حال و با حالت ترنم و دل انگیزی كه دارد چه نسبتی با آمار و ارقام دارد. باز برمی گردیم بر سر همان حرف و همان داستان قدیمی و تشخیص های به اصطلاح«هر كی هرچی»؟ اما اگر موافق باشید كه باید دلایل عارفانه بودن غزل را بدانیم، این دقت ها لازم است.

اگر شما مثل من آماری بگیرید در خور آمار، ممكن است با من مخالف باشید یعنی آمارتان چند درصد با مال من تفاوت داشته باشد. اما آیا در اصل این قضیه كه بالاخره ما باید اینها را جایی جمع و جور كنیم و مقداری دقیق تر حرف بزنیم، تردیدی هست؟ همیشه كه نباید تشخیص را به ذوق شخصی واگذار كرد. كه مثلاً كسی مثل من بگوید غزل سعدی، عارفانه ترین غزل ممكن است و یك عده دیگر به كلی منكر ربط غزل سعدی یا عرفان باشند، آیا این قضایا هیچ قدر متقنی ندارد، یا به عبارت دیگر امكان ندارد كه ما روی بعضی خصوصیات مسلمی به عنوان پایه و مبنای بحث با هم توافق داشته باشیم، باز باید توجه داشت كه یك نشانه خودش با شروط دقیقی می تواند نشانه باشد وگرنه برای ما هزارگونه ایراد منطقی می گیرند.

كه: این نشانه تو خودش معیوب و لنگ یا گنگ است و چگونه می شود آن را نشانه تلقی كرد.

اینها را من كاملاً توضیح دادده ام. پانزده نشانه را در نظر گرفته ام. مثلاً در غزل عارفانه وقتی نام خداوند بیاید و طرف تصریح كند كه با محبوب آسمانی دارد نرد عشق می بازد و از دیدگاه عاشقانه و نظرگاه زیبایی دارد او را می پرستد اگر این امر به صراحت بیاید و مثلاً تكیه كلامی هایی مثل خدا را، خدایا، یا رب و غیره نباشد این یك نشانه است. كما اینكه در غزل های عارفانی چون عطار، مولوی، عراقی، و عرفانی گرایانی مثل سعدی و حافظ و جز اینها هست.

غزل

نشانه دیگر نام پیامبر(ص) است آن هم با شروط دقیق كه مثلاً فرضاً تكیه كلام نباشد كه مثلاً شاعر بگوید به پیامبر قسم و واقعاً بیان اعتقاد باشد، و شرط مهم دیگر اینكه بیان محبت شاعر نسبت به حضرت با لحن حاكی از عشق نسبت به این مراد كل عارفان باشد.

سومین نشانه درج آیات قرآن و احادیث در شعر است با برداشت عرفانی. بسامد آنها مختلف است.

مولوی بیشترین درصد را در درج عین آیه با قسمتی از آیه دارد. عطار خیلی كمتر است با اینكه عطار را هم از عارف ترین شاعران می شناسیم و سعدی خیلی كمتر از عطار از خود آیه استفاده می كند چون یكی از هنرهای سعدی این است كه در غزلش اغلب از آیه و حدیث ابتدا یك ترجمه شاعرانه می كند و معمولاً ترجمه شاعرانه را می آورد و خیلی كم اتفاق می افتد كه عین یا قسمتی از آیه یا حدیثی را بیاورد مگر اینكه آنها را قبلاً به یك مفهوم شاعرانه تبدیل كرده باشد. این شیوه سعدی است نشانه دیگر ذكر نام یا سخنان یا كردارهای عارفان مشهور است البته با بیان اعتقاد نه با طنز و تمسخر.

وقتی مثلاً بایزید بسطامی را می آورید و كاملاً بیان اعتقاد می كنید و طنز و تمسخری هم دركارنیست،‌این یك نشانه است. گاهی اوقات ممكن است شاعری بیابید و از عارفان دیگری مثلاً فرض كنید حسین بن منصور ،جنید و ...... نام ببرد اما با انتقاد یا طنز و تمسخر.

اگر این طنز ناشی از بی اعتقادی باشد، این دیگر نشانه نیست، اما گاهی شاعر می آید آنان و اعمال و اقوالشان را به طنز یا به جد نفی می كند، مثلاً سنایی می گوید:

قیل و قال بایزید و شبلی و كرخی چه سود؟                كــار، كــار خــویش دان، انـدر نورد این نام را

كه نام بزرگ ترین عارفان را آورده و گفته سخنان اینها فقط قیل و قال است. در چه صورتی این نشانه است؟ در صورتی كه شاعر ما یك ارزش بالاتری را به زعم خودش جایگزین اینها كرده باشد، كه سنایی هم همین كار را كرده است. او می خواهد بگوید اینها اگر چه بزرگ هستند اما در انتها همه یك نام بیشتر نیستند و تو باید بر روح و مغز عرفان تكیه كنی، نه اسم و آوازه. در این صورت می تواند نشانه تلقی بشود. همین طور بسیاری از نمادها هستند كه من دیگر وارد جزئیاتش نمی شوم. بسیاری از نمادها دیگر حالت كلیشه ای و جا افتاده پیدا كرده و دیگر از آن مفاهیم گسترده خاص نماد هم ممكن است محدود تر شده باشد. نشانه دیگر ذكر مصطلحات مكتبی تصوف است. همین طور بسیاری از نشانه های دیگر كه سخن از آنها به درازا خواهد كشید. باری من 15نشانه، هر كدام با شرایط خودش اختیار كرده و توضیح لازم را هم درباره هر یك داده ام .

من آمده ام اینها را ملاك قرار دادم، غزلیات را سنجیدم و اینكه ویژگی هایی وجود دارد چه چیزهایی وجود ندارد و تقسیم بندی بر آن اساس كردم و نتیجه گرفتم كه سه گونه كلی در غزل های آشكارا غیر عرفانی است. اینها را با دقت خاص انتخاب كردم برای مثال:

ای لعبت خندان لب لعلت كه گزیده است                   وی بـاغ لطــافت بـه رویت كه مـزیـده است

غزل

از ابتدا تا آخر غزلی است بسیار عریان و از معشوقی صحبت می كند كه دیگران به وصالش رسیده اند و تمام موتیف های غزل بر این مبناست. این غزل كاملاً مغازله ای است، حتی اروتیك است. غزلی دارد درباره ضرورت دارا بودن رفیق و جلیس خوب، به مطلع

ما را بهشت صحبت یاران همدم است

دیـــدار یــار نـا متنــاسب جهنــم است

كه در آن این گونه نتیجه می گیرد:

دنیا خوش است و مال عزیز است و تن شریف

لیكـن رفیــق بــر همــه چیــزی مقــــدم است

حسن رفیق را می گوید، اگر چه ممكن است این ایراد را بگیرید و بگویید اگر قبول داشته باشیم سعدی با دید عارفانه نگاه می كند این مسئله در غزلیان عاشقانه هم كم و بیش تأثیر می گذارد و من مخالف این نیستم و كاملاً درست است منتها من می گویم آن روح كلی غزل را باید انتخاب كرد كه چه روحی بر آن غلبه دارد، روح عاشقانه انسانی یا عرفانی؟ یا غزل هایی هست كه مدحی است یا به مناسبت هایی مثل روزهای خاصی گفته شد؟ چطور می توان اینها را عارفانه نامید؟ فرض كنید غزلی كه صریحاً آمده تا ابوبكر بن سعد را در آنجا مدح می كند ـ مثل غزل های مدحی حافظ كه تعداد زیادی غزل دارد كه مدح می كند و اینها مثل قصاید است ـ اینها را نمی شود غزل عارفانه نامید. یا از بسیاری چیزهای دیگر كه صحبت می كند و برای ما مشخص است كه معشوق این جهانی است:

غزلی دارد تماماً بر محور اینكه «حسن تو جاوید برقرار نماند» اینجا خودش دارد از یك معشوق فناپذیر و حسن ناپایدار صحبت می كند و به اصطلاح داد می زند كه عرفانی نیست.

دسته دوم بر عكس نوع اول صریحاً عارفانه است. با توجه به همان نشانه هایی كه گفتم از صریح ترین نشانه های عرفان(آن گونه كه در اشعار آمده) استفاده می كند، حتی خیلی از مصطلاحات یا تعابیری كه خیل اوقات هم دست فرسوده است. من می خواهم اینها را با استدلال خودم تحلیل و ارزیابی كنم. من در مورد این نوع غزل های او به طور كلی نتیجه گرفتم كه غزل های خوبی نیست. حالا ممكن است دوستداران سعدی هم ناراحت بشوند.

این نوع دوم چرا خوب نیست؟ یكی از دلایلش این است كه مسائل عارفانه را خیلی صریح و حتی به صورت كلیشه ای بیان كرده نه با حالت خیال انگیز و آرزو انگیزی كه در نوع سوم آمده است. اصطلاحاتی است كه دیگران به حد شیاع یا اشباع به كار برده اند، اصطلاحات عارفانه، مصطلحات مكتبی تصوف و حتی مضامین قلندرانه و خراباتی كه دیگران مكرر در مكرر گفته اند و سعدی هم تكرار می كند، و لاجرم غزل های خوبی از این میان متولد نمی شود(نمونه هایی از این دسته غزل ها خواهم داد).

سعدی اینها را در این نوع دوم می آورد و لاجرم غزل های خوش خوراكی از كار در نمی آیند. ما بعد از سعدی تجارب دیگری در حدود قرن هشتم و نهم داشته ایم،‌خصوصاً در اواخر قرن هشتم و نیمه قرن نهم، یك عده از متصوفه و عارفان بزرگ بودند از حیث خود عرفان و تصوف، نه شعر.

بالاترین مقام را در تصوف دارند. بعضاً هم اسم شاه دارند. شاه نعمت الله ولی ، شاه قاسم انوار و امثال اینها، همچنین مولانا شیرین مغربی و....كسی مقام عرفانی اینها را انكار نمی كند. هركدام از اینها قطب زمان خودشان بودند. اینها هم غزل گفته اند غزل هایی پر از اصطلاحات ذهنی و مجرد مثل وحدت و كثرت، ذات، اسماء، صفات، محو، اثبات، تجلی، شعشعه، انجذاب، طمس، انماك، انغمار، اعیان ثابته، انوار باهره و....خلاصه غزل را پر می كنند از همین اصطلاحات كه هر چه باشد از نظر یك عارف ارزش دارد و طبیعی است چون به اصطلاح امروز در سطح تخصصی گفته شده، یك عارف اینها را معمولاً مثبت ارزیابی می كند برای اینكه او ارزیابی محتوایی دارد نه شكلی یا كلاً شعری و هنری .

غزل

اما باور كنید من حتی یك غزل دلپذیر در سراسر دیوان شاه نعمت الله یا شیرین مغربی و امثال اینها پیدا نكردم به خاطر اینكه از همین مفاهیم و مصطلحات پر شده است و شاعر فكر می كند كه بیش و پیش از هر چیزی شاعر است.

البته سعدی حتی در همین دسته دوم غزل هایش به این حدود نزدیك نمی شود و دراین غزل ها معمولاً از مصطلحات و تعابیر رایج در عرفان شاعرانه بهره می گیرد، ولی به هر حال تكراری یا دست فرسود است.

سعدی در غزل های عارفانه اش از نوع سوم را در درجه اول به عنوان یك شاعر با شعر شورانگیز می بیند و به زبان دل انگیز و شوق آفرین حرف می زند. درست به همین دلیل است كه این دسته از غزل های او را اقشار بسیار وسیعی درك می كنند و از آن ها لذت می برند ولی آن عارفان عالی مقام در غزلشان انكار دارند. به عنوان استاد درس می دهند و مخاطبشان عده ای مرید و شاگرد هستند.

این تجربه شكست خورد و آن دوره اصلاً شعری به آن معنی نبود كه در میان آنها غزل دلپذیری باشد.

به نظر من همین دسته سوم از عزل های سعدی، جان كلام در غزل های اوست، بدون اینكه بگویم دسته اول كه معمولاً غزل های غیر عارفانه است نمونه های خوب وجود ندارد.

در آنها هم غزل های خوبی پیدا می شود، اما جان كلام سعدی در غزل های دسته سوم است.

من یك تشبیه به كار برده ام دردسته دوم كه پر از اصطلاحات و تعابیر رایج یا تثبیت شده است، این غزل ها مثل یك تكه مشك است كه از نزدیك ببویند یا ریز بینی كسی بگیرند، چون مشك از نزدیك مثل هر عطریات دیگری بوی تندی دارد. غزل های دسته دوم هم به همین صورت بوی تند مصطلحات تصوف یا تعابیر همگانی شعر قلندرانه دارد چون به طور صریح و آشكار یا كلیشه ای سخن، از این معنی دوم می زند.

حالا اگر بوی مشك را از فاصله دورتری احساس كنید بسیار دلپذیرتر، آرزوپرورتر و شوق انكیز تر است.

غزل های دسته سوم چنین است یعنی به زبانی بی نهایت لطیف و هنرمندانه و خیال انگیز است، با یار استعاری و شاعرانه نیرومند و با نمادهایی كه طیف تخیل و نیز گستره پیام ها را وسعت می بخشد. اكنون نمونه هایی از دسته دوم و سوم می دهم. ابتدا از دسته دوم.

سرمست درآمد از خرابات
با عقل خراب در مناجات
بر خاك فكنده خرقه زهد

و آتش زده در لباس طامات

دل برده شمع مجلس او
پروانه به شادی و سعادات
جان در ره او به عجز می گفت
كــای مـــالك عــرصه كــرامــات
از خون پیاده ای چه خیزد؟
ای بر رخ تو هزار شه مات

و......

غزل

در این شعر مصطلحات جا افتاده عرفان منظوم یا شعر قلندرانه هست.

اینها چیزهایی است كه ما زیاد از شعرای دیگر(قبل و معاصر سعدی) شنیده ایم. به خاطر همین هم اغلب دست فرسود و تكراری هستند. خلاصه در این نوع دوم، سعدی را به هیچ روی عارفانه سرایی بزرگ، یا حتی خود سعدی یا سعدی واقعی نمی بینیم.

سماع انس كه دیوانگان از آن مستند
به سمع مردم هشیار در نمی گـنجد
میسرت نشود عاشقی و مستوری
ورع به خانه خمــار در نمی گـــنجد

كه «سماع انس» و «خانه خمار» و نمادهای جا افتاده ای است با ویژگی هایی كه می شناسیم و در اشعار فراوان به كار رفته و تكراری می نماید.

هرگز نبرده ام به خرابات عشق راه
و امروزم آرزوی تو در داد ســاغـری
شب قدری بود كه دست دهد
عــارفـان را سمــاع روحـــانی
شـــــادبــــاش ای مجـــلس روحــانیــــان
تا كه خورد این می كه من مستم به بوی؟

سعدی در این گونه غزل ها بیشتر تحت تأثیر سنت عارفانه سرایی قبل از خود است.

غزل های دسته سوم را من با زبان الكن خودم گفته ام غزل با حال و هوای عارفانه. مقصودم را هم آنجا ذكر كرده ام. معمولاً وقتی ما نتوانیم یك ویژگی ای را به طور صریح و واضح یا با حالتی تند در چیزی ببینیم اما رایحه ای از آن استشمام كنیم. معمولاً می گوییم حال و هوا یا رنگ و بو یا جو خاص یا اتمسفر و امثال اینها.

به هر حال عرفان و عشق عارفانه در غزل های دسته سوم(كه سعدی راستین به نظر من در همین غزل ها متجلی است) چنین حالتی دارد. حال و هوایی لطیف و آرزوانگیز كه عطر ملایم آن در فضای كل شعر پراكنده است. هر بینش رشته ای از گیسوی خوشبو و پر رمز و راز خیال شاعرانه است كه مخاطب را آرام آرام و بوی كشان به سمت كانون قدسی این عشق می كشاند، و برگرد هر یك از الفاظ و عبارات این غزل ها برق هایی از تداعی های تخیل انگیزی جستن می كند كه در مجموع و در انتقال پیام های عارفانه به مخاطب بسیار دل انگیزتر و مؤثرتر از غزل هایی است كه به كمك آن عناصری تكراری و بسیار شنیده سروده شده است.

ضمناً این بحث را مطرح كرده ام كه آیا اصلاً از آن نشانه هایی كه گفتم در اینها نباید باشد یا اینكه حداقلی از آنها ممكن است در این نوع غزل ها هم بیاید . به هر حال، من برای اینكه جلوی بعضی از پرسش ها را بگیرم یا به بعضی پرسش های مقدر پاسخ بدهم كه نگویند تنها به قاضی رفته است، تمام شكوك و مسائل را در نظر گرفته ام و خودم را دم به دم به جای خواننده كتابم گذاشته و فرض كرده ام كه او دارد سؤال یا شك می كند و به هر حال باید به آن پاسخ داد.

به هر حال امیدوارم در مجموع، گامی كوچك در سعدی پژوهی برداشته باشم.

غزلی كه در ابتدای عرایضم خواندم از همین دسته سوم بود. این هم نمونه ای دیگر؛ آیا دل انگیزتر، بلندتر و اساساً عارفانه تر از آن امكان دارد؟

غزل

بگذار تـا مقابل روی تــو بگــذریم
دزدیده در شمایل خوب تو بنگریم
شوق است در جدایی و جور است در نظر
هم جور بـــه كه طاقت شــوقت نیــاوریـــم
روی آر به روی ما نكنی، حكم از آن تست
بـــاز آ كه روی در قـــدمـــانــت بگستـــریم
ما را سری است با تو كه گر خلق روزگار
دشمن شوند و سر برود هم بر آن سریم
گفتی ز خاك بیشترند اهل عشق من
از خاك بیشترندنه، كه از خاك كمتریم
ما با توییم و با تو نه ایم، اینت ابوالعجب
در حلقه ایم با تو و چون حلقه بـــر دریم
نه بوی مهر می شنویم از تو، ای عجب
نــه روی آن مهــر دگــر كــس بپـــروریم
از دشمنـان بــزنــد شـــكایت بـــه دوستـــان
چون دوست دشمن است شكایت كجا بـریم
ما خــود نمی رویم دوان از قفــای كس
آن می برد كه ما به كمندی وی اندریم
سعدی تو كیستی؟ كه در یان حلقه كمند
چندان افتاده اند كه مــا صیـــد لاغــریــــم

سخن كوتاه و برای بیان و بررسی دقیق تر این موضوع، شما را به خود كتاب(كه به زودی نشر خواهد یافت) ارجاع می كنم.


پانوشت:

*عضو هیأت علمی دانشگاه علامه طباطبایی


تهیه و تنظیم : بخش ادبیات تبیان