شعر و شاعران از نگاه افلاطون
افلاطون
بدون تردید یكى از بزرگترین فیلسوفان جهان است و نوشتههاى او تقریبا شامل تمامى مسایل بنیادینى است كه بشر حتى هنوز هم با آنها درگیر است . یكى از مهمترین جنبههاى شخصیت افلاطون ، این است كه او علاوه بر دقت و چیرهدستى در حل مسایل غامض فكرى، قلمى روان و نثرى پاكیزه، فرهیخته و درخور ستایش دارد . بسیارى از منتقدان ادبى معتقدند كه آثار افلاطون گذشته از فلسفه، به لحاظ ادبى هم یك شاهكار است .جداى از این كه نظر او را بپذیریم یا نه باید اعتراف كنیم كه افلاطون شعر را خوب مىشناخت و درباره آن بسیار اندیشیده بود . مقاله حاضر همین جنبه از شخصیت افلاطون را مدنظر قرار مىدهد و اطلاعات مختصر و مفیدى درباره آن در اختیار خوانندگان مىگذارد .
یونانیان ، سخنرانان بزرگى بودند و مىتوان گفت كه بیشتر از هر موضوعى در باب شعر سخن گفتهاند . بنابراین براى ارایه نظرى كلى درباره ادبیات، ناگزیریم ازافلاطون شروع كنیم . بررسى و مطالعه نظاممند ادبیات در اروپا با نوشتههاى وى شروع شد و كاش از جاى دیگرى آغاز مىشد، چرا كه این جرقه ادبى قهرمانان و حامیان پر و پا قرص ادبیات را دچار سراسیمگى و اضطراب كرد . افلاطون، شاعرترین فیلسوف، از دشمنان شعر بود و قصد داشت كه شاعران (به استثناى عدهاى قلیل) را از جمهورى مطلوب خویش بیرون براند . این حقیقت تكاندهندهاى است كه بسیارى زیر بار آن نرفتهاند و بر این باور بودهاند كه افلاطون با خصومت فوقالعاده خود در كتاب جمهوریت (Republic) از ادبیات تخیلى و نقد ادبى جانبدارى كرده است . عدهاى نیز شهامتبه خرج داده و چنین موضوعى را انكار كردهاند . كاش این افلاطون شیرین سخن، این قدر به شعر بدبین نبود .
ما اثر مستقلى از افلاطون در دست نداریم كه منحصرا به ادبیات بپردازد، بلكه او در طول عمر خود، مكررا در میان اندیشهها و دغدغههاى اولیهاش پیرامون تعلیم و تربیت، اخلاقیات، الهیات و متافیزیك، مسایلى را مطرح ساخته است .
بنابراین به سادگى نمىتوان نظریهاى مستقل و قابل فهم از نگارشهاى افلاطون در باب شعر یا ادبیات، بیان كرد . در زمان حیات افلاطون ، دیدگاههاى وى، گستردگى و دگرگونىهایى در پى داشته ولى ممكن استبا خصوصیت مسلم و انكارناپذیر ادبیات به نسبت موقعیتى كه مورد بحث قرار گرفتهاند، برخوردهاى نامناسب صورت گرفته باشد . با این وجود از این كه شاعران واقعیت را نشان نمىدهند و خوانندگان را به رفتارهاى ناروا رهنمون مىشوند، دغدغه فكر افلاطون بوده است .
افلاطون نظر خود را به طور آشكار و بىپرده در كتاب جمهوریت اعلان كرده است . در این اثر سترگ،افلاطون قبل از هر چیزى درباره تعلیم و تربیتسخن مىگوید كه براى نگهبانان جامعه آرمانى او ضرورى است . از نظراو اخلاق و سیاست دوروى یك سكهاند . او تلاش كرده است تا با تثبیت تعلیماتى براى حكمرانان و نگهبانان آینده جامعه آرمانى خود، روشن سازد كه شاعران شایسته مربی گرى افراد جامعه نیستند . او دریافته بود كه شعر براى جوانان جذاب است و اثرگذار .
در اینجاست كه احساس خطر مىكند . تمام دیدگاههاى افلاطون به اینجا ختم مىشود كه «شعر خطرناك است .»
حال تردید ما در این است كه میل پرشور افلاطون به تقوا و ورع، تاوان ترك لذت ادبیات است، زیرا به شعر، عشق مىورزیدند وگرنه اینقدر واهمه نداشت .
شاعران، زنده یا مرده، دشمنان افلاطون بودند . همگان باور داشتند كه شعرا، آموزگاران جامعه هستند و شعر به آنها الهام مىشود و همین امر كافى بود كه افلاطون، شاعران را از جامعه طرد كند . زیرا مگر نه این است كه حقیقت جز از طریق عقل و منطق حاصل نمىشود؟ او در رساله ایون (1) (Ion) نظریه جامع خود در باب شعر را اینگونه توصیف مىكند:
«شاعر موجودى فروغبخش، چند سویه و مقدس است، هیچ ابتكار و اختراعى در او نیست، مگر به حكم الهام و خارج گشتن از حالت معمولى . مادامى كه شاعر پشتبه احساسات ظاهرى نكرده، قادر به بیان الهامات خود نیست . خیلى از كلمات شاعر، نجیب و متعالى است همچون كلمات ما، در باب هومر . اما شاعر بر مبناى موازین هنرى، شعر نمىسراید . تنها زمانى شاعر مىتواند شعر عالى بگوید كه تحت تسخیر و الهام میوز (2) (muse) قرار گرفته باشد; آنگاه نیز شاعرى سرود مستانه سر مىدهد، دیگرى سرود پرستش و دیگرى قطعات موسیقى دلنشین و آن دیگرى اشعار حماسى یا ایمبیك (3) (imbic) مىسراید . پس شاعرى كه در سرودن نوع خاصى از شعر مهارت دارد، در سرایش گونه دیگر ناتوان است زیرا شعر او، نه از رهگذر قوانین هنرى، بلكه به واسطه الهام است .
افلاطون، مفهوم ظاهرا متعالى شعر را علیه خود شاعران به كار مىگیرد . ارابهرانان در مقایسه با هومر درباره ارابهرانى بیشتر مىدانند . هر صنعتگرى نسبتبه رشته كارىاش بیش از شاعر به آن واقف است . پس شاعر به عنوان مربى در مقایسه با صنعتگر، در مرتبه نازلى قرار دارد . زیرا شاعر نه به حكم علم و آگاهى، بلكه به حكم الهام یا جنون كه هر دو به نظر افلاطون مترادفند - سخن مىگوید و بنابراین مورد اعتماد نیست .
در واقع جایگاه شاعر آنگاه كه در زیر ذرهبین متافیزیكى افلاطون قرار مىگیرد بالاتر از این نیست . هراس افلاطون از ادبیات نیرنگ مابانه، آنگاه كه در كتاب جمهوریت از منظر متافیزیكى به مساله نگاه مىكند، بیشتر مشهود است .
درحالیكه تاثیر شاعر بر روى جوانان بحث محورى افلاطون است . اینبار هتحمله را با طرح مساله تقلید (mimesis) تغییر مىدهد .
افلاطون معتقد است كه تقلید به خاطر عمق سرشت واقعیت و محدودیت فهم ما از آن كار عبث و گمراهكنندهاى است، چون طبق نظریه مثل افلاطونى (Theogofideas) كائنات این جهانى تصویر ناقصى از عالم علوى است كه در بیرون از عالم زمان و مكان قرار دارد .
آفرینشهاى شعرى و هنرى به اعتقاد افلاطون، صرفا تقلیدى از یك تقلید دیگر است و در واقع دو مرحله از واقعیت تا حقیقت دور است كه هیچ ارزشى ندارد . مثالى كه افلاطون در این مورد ذكر مىكند رختخواب است: خدا ایده و اندیشه رختخواب را آفریده است و نجار با درك ناقصى كه از این ایده دارد به ساختیك رختخواب واقعى در جهان خارج - تختخواب - مبادرت مىكند و آنگاه شاعر یا هنرمندى كه از مهارتهاى ظاهرى به كاررفته در لابهلاى رختخواب چیزى سراغ ندارد، یا از ایدههایى كه در پشت این وسیله خوابیده است چیزى نمىداند .
شعرى مىسراید، یا اثرى هنرى مىآفریند .افلاطون مىگوید كه شاعر یا هنرمند، چیزى زبانى یا تجسمى درباره رختخواب به ما مىگوید و احساسات ما را با نازلترین اشكال شعرى یا هنرى اشباع مىسازد .
چنین كارى به نظر افلاطون حتى از واقعیت عملى و كاربرى رختخواب ساخته نجار نامناسبتر بوده و فوقالعاده از حقیقتخردمندانه ایده رختخواب به دور است .
از دیدگاه افلاطون ، والاترین حقیقت، حقیقت مبتنى بر پارسایى، دقت و خردمندى است و شاعر نه تنها از چنین حقیقتى حرف نمىزند، بلكه ما را از این مسیر منحرف مىسازد . درواقع افلاطون به برداشتى ثابت و تغییرناپذیر از حقیقت - كه شامل شعر نیز مىشود - شك مىورزد . افلاطون به پیروى از استاد خویش، سقراط ، به شكل انعطافپذیر و بىپایان گفتوگو معتقد است كه بهترین شیوه دستیابى به حقیقت است و همه ما واقعا قادر به چنین كارى هستیم .
افلاطون در خصوص اخلاق و كردار بر این باور است كه افراد مىتوانند به هركس جز شاعران مراجعه كنند . زیرا شاعران در مورد خداوند دروغ مىگویند و انسانها را موجوداتى پست و شریر توصیف مىكنند . در اشعار هومر، خداوند طورى بازنمایى شده كه گویى اعمال ضداخلاقى مرتكب شده است، از این رو زئوس (4) (Zeus) خوشبختى و سعادت را به عده قلیلى و بدبختى و شقاوت را به گروه كثیرى نازل مىكند . آتنه (5) (Athene) و زئوس، پیمانشكنان كفرگو و خدایان دیگر، عاملان شر و اندوه در میان توده عوام توصیف مىشوند .
هومر، نه تنها به خدایان نسبت دروغ مىدهد، بلكه اشعارش افراد جامعه را به گمراهى و شرارت مىكشاند . قانون باید شعرا را از بیان این كه خدا اسباب شر استباز دارد، یا اگر خدا را عامل شر مىدانند باید براى این كار دلایل عقلانى عرضه كنند . او باید بگوید خداوند آنچه مىكند عادلانه و به حق است و اشرار، خود مستحق عقابند . شاعر حق ندارد بگوید مجازات شوندگان مفلوكاند و خداوند عامل بدبختى آنهاست . در جمهورى نظام یافته افلاطون، چنین ادبیاتى مخرب، ویرانگر و كفرآمیز است .
اما مصداقهایى كه شاعران به جامعه عرضه مىكنند كدامند؟ زنان، مردان شریر و چهرههاى فرومایهاى مثل «آهنگران، پیشهوران، پاروزنان، یا ... و امثالهم، در حقیقت آنچه كه به طبع توده عوام خوشایند است . البته نباید فراموش كرد كه شعر، احساسات را تحریك مىكند و چنین چیزى باید ازریشه خشكانده شود . پس اگر قرار ستخوشبختى و سعادت انسانها افزون گردد، باید بر احساسات مسلط بود . وقتى شاعرى كه همه چیز را تقلید مىكند . وارد شهرى مىشود ممكن است اختیار از كف داده و او را چون موجودى مقدس و خارقالعاده ستایش كنیم . ولى باید او را از این امر آگاه سازیم كه امثال او در شهر ما، حق زیستن ندارند و چون قانون این اجازه را نمىدهد . سرانجام وقتى كه شاعر را به خوبى رسوا و خوار ساختیم . او را روانه شهر دیگرى مىكنیم . خلاصه كلام این كه، شاعر در جمهورى افلاطون رانده شدهاى بیش نیست .
حال آیا نباید هیچ شعرى سروده شود؟ پاسخ افلاطون به چنین پرسشى این است كه چرا؟ اما به شعرى كه با نظارت حاكمان سروده شده باشد .
تنها شاعرانى از چنین حقى برخوردارند كه به لحاظ سیاسى مورد وثوق و اعتمادند حتى آنها نیز محدود به سرودن اشعار «رسمى» هستند .
رویكرد افلاطون به شعر سودجویانه و انتفاعى است . وى در بسیارى از موارد، نشان داده است كه هر وقت قدرت و لطافتشعر آسمانى و الهى مانند اشعارهومر و هسیود را درك كرده یا از آن لذت برده، به وادى گمراهى افتاده است . با توجه به باحثسیاسى افلاطون مىتوان فهمید كه او اساسا مجذوب و دلداده محتواى ادبیات و تاثیر آن بر خوانندگان بویژه جوانان و افراد احساساتى است . او شیفته آرایش هنرى ادبیاتى است كه صرفا شعر مكلف پدید مىآورد . در این صورت، شعر الهامى، شعرى مبتذل و بىبندوبار خواهد بود . افلاطون ابدا اعتنایى به ساختار شعر نداشت، مگر نمایشنامه . شاید این مورد یكى از آسیبپذیرترین رویكرد افلاطون به شعر و ادبیات است .
روشن است كه رویكرد افلاطون به ادبیات مثل همه موضوعات دیگر كاملا خودكامه و مستبدانه است . افلاطون در زیر علاقهمندىهاى ظاهرا مهربانانهاش، آزادى و آفرینندگى هنر را فداى اولیگارشى كاملا مهار شده ساخت . پوشیده نیست كه افلاطون با سانسور ناعادلانه ادبیات، حكومتهاى خودكامه مدرن را ترسیم نكرد، بلكه بین شیوه تفكر خود و آنها در باب مساله شعر و ادبیات، موازنه ایجاد كرد كه به همین سادگى قابل گذشت نیست .
پى نوشت ها:
این مقاله كوتاه، ترجمه و تلخیصى از دو كتاب زیر است:
1. Dutton Richard: An Introductionto Literary Criticism. Lonyman . Hong Kong, 1984.
Hall, Vernon: A short History of Literary Criticism. The Merlin press, London, 1964.
1 - رسالهاى از افلاطون كه محور اصلى آن گفتوگوى سقراط با ایوان است .
2 - یكى از نه الهه یونانى كه دختران Zeus و Mnemosn (یا (Memory بودند هر كدام از این نه نفر عهدهدار و مسوول یك فعالیت هنرى بودند و او الهه شعر بود .
3 - نوعى شعر یونانى با وزنى از یك هجاى كوتاه و یك هجاى بلند .
4 - خداى آسمان، هوا، رعد و برق .
5 - الهه عقل و خرد .
ایوب محرمى
تهیه و تنظیم : بخش ادبیات تبیان