تبیان، دستیار زندگی
غزل عطار با اوجی معنوی همراه است، ساده و فهم پذیر و لذتبخش است؛ و به همین سبب، در شاعران پس از وی - بویژه مولانا - بسیار مؤثر می افتد......
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

غزلیات عطار

غزلیات عطار به سه بخش تقسیم می شود:

غزل

1 ــ غزلیات عاشقانه ، با مضامین عاشقانه معمولی؛ که با حرمت و دلنشینی همراه است و سبکسری و خودبینی شاعران پیش از وی (بخصوص شاعران دوره تغزل) را ندارد:

جانا، ز مشک زلف دلم چون جگر مسوز

با من بساز و جانم از این بیشتر مسوز

هر روز تا به شب، چو ز عشق تو سوختم

هر شب، چو شمع زار، مرا تا سحر مسوز

همزمان با عطار، «انوری» و «خاقانی» هم این نوع غزل را سرودند؛ و بعد از عطار، «سعدی» آن را به کمال رساند.

2 ــ غزلیات قلندری ؛ جنبه های قلندری عرفانی و معنوی است و از اصطلاحات و ترکیبات خاصی سرشار است. در این غزلیات، می و میکده و خرابات و رندی و مستی و بی خویشی محور ابیات و موضوع شعرهاست:

زنار کمر کرده وز دیر برون جسته
طرف کله اشکسته از شوخی و رعنایی
چون چشم و لبش دیدم، صد گونه مگر دیدم
ترسا بچه چون دیدم، بی توش و توانایی
آمد بر من سرمست، زنار و می اندر دست
اندر بر من بنشست، گفتا اگر از مایی

3 ــ غزلیات عرفانی: هرچند در غزلیات عرفانی ـ قلندری همه جا معشوق ازلی و سوز و ساز در راه وصال او موضوع غزل است، عطار در غزلیات عرفانی  سخن از «مقام» می گوید و در قلندریات از «حال».

عطار در غزلیات عرفانی از صفات معشوق ازلی و وصف عاشق و سوختگی و فنا و محو در معشوق سخن می راند و آداب سیر و سلوک را باز می گوید و برای رهایی از نفس و تعلقات دنیوی سخن می گوید.

به این ترتیب، غزلیات عطار را از این دیدگاه می توان به دو بخش تقسیم کرد:

الف ــ غزلیاتی که در آنها سخن از عاشق و صفات او و احوالی است که بر رهروان وادی عشق حادث می شود، مانند:

عاشقانی کز نسیم دوست جان می پرورند
جمله وقت سوختن چون عود خام مجمرند
فارغ اند از عالم و از کار عالم روز و شب
واله راهی شگرف و غرق بحری منکرند

معبود

ب ــ غزلیاتی که در آن وصف معشوق ازلی و صفت و حال عاشق در برابر معشوق مطرح است:

نظری به کار من کن که ز دست رفته کارم

به کسم مکن حوالت که بجز تو کس ندارم

منم و هزار حسرت که در آرزوی رویت

همه عمر من برفت و نه برفت هیچ کارم

غزل عطار با اوجی معنوی همراه است، ساده و فهم پذیر و لذتبخش است؛ و به همین سبب، در شاعران پس از وی - بویژه مولانا - بسیار مؤثر می افتد.

چند غزل از عطار را می خوانیم :

پیر ما بار دگر روی به خمّار نهاد
خط به دین بر زد و سر بر خطِ كفّار نهاد
خرقه آتش زد و در حلقه دین بر سر جمع
خرقه سوخته در حلقه زنّار نهاد
در بُنِ دیرِ مُغان در بر مُشتی اوباش
سر فرو برد و سر اندر پی این كار نهاد
دُرد خمّار بنوشید و دل از دست بداد
می خوران، نعره‌زنان، روی به بازار نهاد
گفتم: «ای پیر! چه بود این كه تو كردی آخر؟»
گفت كین داغ، مرا، بر دل و جان، یار نهاد
من چه كردم؟ چو چنین خواست، چنین باید بود
گُلم آن است كه او در ره من خار نهاد»
باز گفتم كه «انا الحق زده‌ای، سَر در باز!»
گفت: «آری زده‌ام.» روی سوی دار نهاد
دل چو بشناخت كه عطار درین راه بسوخت
از پی پیر، قدم، در پی عطار نهاد

***

عالم

یا دست به زیرِ سنگم آید
یا زلف تو زیرِ چنگم آید
در عشق تو، خرقه درفكندم
تا خود پس از این چه رنگم آید
هردم ز جهان عشق، سنگی
بر شیشه نام و ننگم آید
آن دم ز حساب عمر نبود
گر بی‌تو، دمی، درنگم آید
چون بندیشم ز هستی تو
از هستی خویش ننگم آید
چون زندگی‌ام به تست، بی‌تو،
صحرای دو كَون تنگم آید

تا مرغ تو گشت جان عطار
عالَم، ز حسد، به جنگم آید

***

در درد عشق یک دل بیدار می نبینم
مستند جمله در خود هشیار می نبینم
جمله ز خودپرستی مشغول کار خویشند
در راه او دلی را بر کار می نبینم
عمری بسر دویدم گفتم مگر رسیدم
با دست هرچه دیدم چون یار می نبینم
گفتم مگر که باشم از خاصگان کویش
خود از سگان کویش آثار می نبینم
دعوی است جمله دعوی کو عاشقی و کو عشق
کز کشتگان عشقش دیار می نبینم

گر عاشقی برآور از جان دم اناالحق
زیرا که جای عاشق جز دار می نبینم
چون مرد دین نبودم کیش مغان گزیدم
دین رفت و بر میان جز زنار می نبینم
اکنون ز نا تمامی نه مغ نه مؤمنم من
اندک ز دست دادم بسیار می نبینم
دردا که داد چون گل عطار دل به بادش
وز گلبن وصالش یک خار می نبینم


منصور رستگار فسایی - برگرفته از: «انواع شعر فارسی»

بخش ادبیات تبیان