تبیان، دستیار زندگی
ناخدا گفت: راهش قرعه‌کشی است؛ قرعه به اسم هر کسی در آمد، او را به دریا می‌اندازیم. هیچ کس دوست نداشت زنده زنده راهی شکم نهنگ بشود. ولی چاره‌ی دیگری نبود. قرعه‌کشی کردند و قرعه به اسم حضرت یونس (ع) در آمد
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

پیامبری در شکم ماهی (2)

پیامبری در شکم ماهی

مردم هراسان بودند. نمی‌دانستند چه کار کنند. مردی که برایشان حرف زده بود، گفت: یادتان می‌آید؟ او می‌گفت خدا مهربان است و توبه‌ی گناه کاران را می‌پذیرد. به همه‌ی مردم شهر بگویید تا از خانه‌ها بیرون بیایند. حتی زن‌ها و بچه‌ها را هم بیرون بیاورید. بیایید تا همه با هم دست به آسمان بلند کنیم و از خدا بخواهیم ما را ببخشد. همین کار را هم کردند. صدای ناله و گریه‌ی مردان و زنان، شهر را پر کرده بود. بچه‌ها هم از دیدن پدران و مادران خود در آن وضع، به گریه افتاده بودند.

حضرت یونس (ع) از دست این مردم بت‌پرست بسیار عصبانی بود. حتی یک نفر به خدا ایمان نیاورده بود. می‌خواست هر قدر که می‌توانست از این مردم گناه کار دور شود. رفت و رفت تا به بندر رسید و سوار کشتی شد.

هنوز نصف روز راه نرفته بودند که دریا ناآرام شد. کشتی به طرز عجیبی بالا و پایین می‌رفت. ملوانان کمی که دقت کردند نهنگی را دیدند. جانور خود را به کشتی می‌کوبید. ناخدای کشتی رو به مسافران کرد و گفت: تا یکی از مسافران را به دریا نیندازیم، این ماهی دست از ما برنمی‌دارد. اگر عجله نکنیم، کشتی را می‌شکند و همه‌ی ما را غرق می‌کند.

اما چه کسی حاضر بود خوراک یک نهنگ بشود؟

پیامبری در شکم ماهی

ناخدا گفت: راهش قرعه‌کشی است؛ قرعه به اسم هر کسی در آمد، او را به دریا می‌اندازیم.

هیچ کس دوست نداشت زنده زنده راهی شکم نهنگ بشود. ولی چاره‌ی دیگری نبود. قرعه‌کشی کردند و قرعه به اسم حضرت یونس (ع) در آمد.

حضرت یونس (ع) می‌دانست که این خواسته‌ی خداست. خدا می‌خواست او را تنبیه کند. او آنقدر از دست مردم عصبانی بود که یادش رفته بود برای خروج از شهر منتظر فرمان خدا بماند. سرش را بالا آورد و گفت: خدایا می‌دانم که اشتباه کردم. من باید بیشتر صبر و تحمل می‌کردم. من به تنبیه تو اعتراضی ندارم. اما از تو می‌خواهم که گناه مرا ببخشی تا با روحی  پاکیزه به نزد تو بیایم. لحظاتی بعد حضرت یونس‌(ع) را در دریا انداختند. ماهی دهان بزرگش را باز کرد، او را قورت داد و راهش را گرفت و رفت، دریا آرام شد.

خدا به ماهی فرمان داده بود تا حضرت یونس (ع) را ببلعد؛ اما اجازه نداده بود به او آسیبی برساند. حضرت یونس (ع) در شکم ماهی بود؛ زنده و سالم. او هفت شبانه‌روز در شکم ماهی را با دعا و توبه به در گاه پروردگارش سپری کرد. در این مدت کاملاً ناتوان شده بود. فشار شکم ماهی، گرسنگی و تشنگی امان او را بریده بود. تا اینکه ماهی به فرمان خدا، به سوی ساحل آمد و حضرت یونس (ع) توانست قدم به ساحل بگذارد. حضرت یونس (ع) زنده بود؛ اما توانی در بدن نداشت.

پیامبری در شکم ماهی

در ساحل هیچ سبزه و درختی نبود. به خواست خدا بوته‌ای کدو در آنجا رویید. برگ‌های کدو، حضرت یونس‌(ع) را از تابش آفتاب حفظ می‌کرد و خود کدو نیز، نیروی از دست رفته‌ی او را به بدنش برمی‌گرداند. نخستین کلماتی که از لب‌های حضرت یونس (ع) بیرون آمد، این بود: خدایا شکرت!

فرشته‌ی خدا نزد حضرت یونس (ع) آمد و به او گفت: آمده‌ام دو تا مژده به تو بدهم؛ اول اینکه خدا از گناه تو گذشت و تو را بخشید و مژده‌ی دوم اینکه خدا مردم نینوا را هم بخشید.

فرشته ادامه داد: وقتی نشانه‌های عذاب آشکار شد، آنها همه توبه کردند و بت‌پرستی را کنار گذاشتند. آنها اکنون خدای یگانه را می‌پرستند. می‌دانی یونس، قوم تو تنها قومی است که قبل از رسیدن عذاب خدا توبه کردند و بخشیده شدند. اکنون برخیز و به نزد آنها برو. این مردم خداپرست به یک راهنما نیاز دارند تا دستورهای خدا را به آنها یاد بدهد.

در چند سوره از قرآن، به ماجرای حضرت یونس (ع) اشاره شده است:

سوره‌ی یونس(آیه‌ی 98) - سوره‌ی انبیا(آیات 87 و 88)

سوره‌ی صافات(آیات 139تا 148) و سوره قلم (آیات 48 تا 50)

نوشته: بهروز رضایی کهریز

تنظیم برای تبیان: خرازی

************************************* 

مطالب مرتبط

آن دست بهشتی

این یک جاذبه و کشش درونی است

شکایت شتر از صاحبش

تقسیم هفتگانه

چهارده پند ازچهارده معصوم(ع)

دانه های گردنبند

مرد ناشناس

اولین امتحان در خانه پیامبر!!!

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.