تبیان، دستیار زندگی
آن ‌روز خیلی غصّه خوردم. حال خوبی نداشتم. ناراحت بودم. احساس می‌کردم پیشانی‌ام گرم است. به مادرم که گفتم خندید و گفت: «تو که چیزیت نیست.» ولی دست من آلوده به خون بود. رفتم دستم را شستم و خوابیدم
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

قاتل

پشه

آن ‌روز خیلی غصّه خوردم. حال خوبی نداشتم. ناراحت بودم. احساس می‌کردم پیشانی‌ام گرم است. به مادرم که گفتم خندید و گفت: «تو که چیزیت نیست.» ولی دست من آلوده به خون بود. رفتم دستم را شستم و خوابیدم.

با صدای مادرم بیدار شدم. مادرم گفت: «دختر پاشو شام حاضره... در خواب داشتی حرف می زدی. می‌گفتی: من قاتلم؛ قاتل. خواب بدی می‌دیدی؟»

چیزی نگفتم. رفتم شام بخورم. ولی بی‌اختیار نگاهم به دستم افتاد. حس کردم دستم کاملا تمیز نشده است؛ رفتم دستم را دوباره بشویم تا راحت شام بخورم. هنوز یاد پشه‌ای بودم که ظهر کشته بودم!

فریبا زارعی

تنظیم برای تبیان:خرازی

*****************************

مطالب مرتبط

عیدهایی که شکلات شدند

پیامک های ناب

سخنانی از بزرگان

همسفر حج

جیغ

پیرزنی که با خواب‌هایش زندگی می‌کرد

خط و نقطه

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.