تبیان، دستیار زندگی
گاه هشیارند و گاهی مست! گاهی خوش، زمانی بد! راستش اما نه آن‌اند و نه این‌اند آه ای مردم آسمان یك‌رنگ و تنها اینكه تنهایی... كه تنهایی... چون تمام شاعران بی‌سرزمین‌اند آه ای مردم ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

تمام شاعران بی سرزمین

چند غزل از " حافظ ایمانی"

غزل اول :
ابر

شاعران اندوهگین... اندوهگین‌اند آه ای مردم
تاجر تردید بازار یقین‌اند آه ای مردم
شاعران بار رسالت را به دوش درد بردند و...
وارث تكفیر آیات مبین‌اند آه ای مردم
عالمان بی‌عمل شاید... ولی هم‌صحبت غیب‌اند
شاعران روزگارِ ما همین‌اند آه ای مردم
طالعِ موزون و ناموزونشان نحس است و معمولاً ـ
با سیاهی با قمر در عقرب هستی‌ قرین‌اند آه ای مردم
گاه هشیارند و گاهی مست! گاهی خوش، زمانی بد!
راستش اما نه آن‌اند و نه این‌اند آه ای مردم
آسمان یك‌رنگ و تنها اینكه تنهایی... كه تنهایی...
چون تمام شاعران بی‌سرزمین‌اند آه ای مردم

دریا

غزل دوم :

فرزانگان نیامده دیوانه می‌شوند

اسطوره‌ها كنار تو افسانه می‌شوند

چون رودها كه بی‌تو به دریا نمی‌رسند
با آب تشنگان تو بیگانه می‌شوند
دریا به قطره، كوه به شن، آسمان به آه
منظومه‌ها به پای تو ویرانه می‌شوند
حرف از فنا نزن كه در آغوش آتشت
زرتشت‌های سوخته پروانه می‌شوند
وقتی كه پلك می‌زنی از كوچه‌های مست
داروغه‌ها مراقب میخانه می‌شوند
نه مهرگان‌ِ شعله... نه نوروزِ هفت‌سین
این روزها بدون تو زیبا نمی‌شوند

غزل سوم :

باغ

لیلانه‌های* زخمه‌نوازانِ پُرغمت
شرحی است بر نزول مزامیر مبهمت
شرحی است از خلود خراسان خلسگی
تا نخجوان بارش اشكان نم‌نمت
تاریخ را به هم زده چشمان محض تو
در بیهق نظاره‌ام از بیش و از كمت
صد بار باید از لبة تیغ بگذرند!
سرها مگر شوند بدین‌گونه محرمت
انگشت‌های معجزه‌ات را اشاره كن!
ای شعله‌خیزِ آتش زرتشت در دمت
تشدید نام توست، دفم را دو نیمه كن!
دریا دو شقّه می‌شود از اسم اعظمت
تعجیل كن، ارادة طوفان تشنگی!
تا جان بگستریم در انفاس مقدمت

کوه

غزل چهارم :

چه داشت رستم و چه شد قبور كوه‌ها؟
و عاشقان تیشه‌مرده از عبور كوه‌ها؟
دوباره باز این اتاق زیر شیروانی و...
دوباره باز من كه زل زدم به دور كوه‌ها
كه چشم‌های خیس شاعرانه‌ام شراب را ـ
درست زد به جام سنگی صبور كوه‌ها
منم كه در درخت‌ها ظهور می‌كنم، بیا
به وادی مقدس اَلستُ طور كوه‌ها
فرازی از نشیب خنده‌های آسمانی‌ام
زمین به ضرب دره‌ها، زمان به زور كوه‌ها
زبان اگر فصیح شد... صریح شد... مسیح شد!
زبان اگر بریده شد بگو زبور كوه‌ها
مراقبان آیه‌های بی‌چرای عشق را
مگر تو امتحان كنی، مگر تنور كوه‌ها
قسم به قدر غربتم، به تنگ‌بودِ فرصتم
هنوز ایستاده‌ام هلا غرور كوه‌ها!

غزل پنجم:

سخن

در دشت‌های استجابت هوی من باش
یعنی بیا صیاد من... آهوی من باش
بی‌مهرة ماری پر از رمل و پر از جفر
جادوی من جادوی من جادوی من باش
پرپر زدم در كوچه‌های بی‌پرستو
بالی ندارم، شانة گیسوی من باش
مجروح و خسته، زخمی و پیر و زمین‌گیر
بگذار برخیزم، بیا زانوی من باش
شهدی نمی‌جوشد از این انبوه‌ِ اندوه
زنبور كوهی می‌شوم، كندوی من باش
شمشیر تبریز نگاهت را برقصان

چرخی بزن! در جنگ رویاروی من باش

من خون اسماعیل را در چشم دارم
آماده شد قربانی‌ات، چاقوی من باش
هرگاه می‌خندم، سمرقند لبم شو
در خشم اما كوفة ابروی من باش
عمرم اگر كوتاه شد، بختم بلند است
چشمم اگر بیمار شد داروی من باش
هرچند تنها بقچه‌ای از شعر دارم

در حجلة دلواپسی بانوی من باش


٭: آوازهای بومی عاشقانه‌ای كه پیران روستایی عموماً با دوتار و تنبور می‌خوانند و می‌نوازند.

تهیه و تنظیم : مریم امامی - تبیان