قایق نخودی
لیلی ولیون نشستند داخل یک پوسته ی نخود که روی آب شناور بود. بالهای خالدار این دو کفشدوزک، زیر نور خورشید میدرخشیدند.
دو تا اردک هم توی برکه شنا میکردند. لیلی و لیون قایق پوسته نخودیشان را به طرف اردکها بردند. اردکها بالهایشان را برای لیلی و لیون تکان دادند و از کنارشان گذشتند. لیلی و لیون قورباغهای دیدند که از یک طرف برکه به طرف دیگر میپرید. آنها به سوی قورباغه رفتند. قورباغه غورغور کرد و لابه لای بوتهها پرید.
کفشدوزکها به اطراف نگاه کردند. لیلی دوتا ماهی قهوهای را به لیون نشان داد. آنها به طرف ماهیها رفتند. ماهیهای زیبا بالهها و دمشان را تکان دادند و زیر آب رفتند.
آنها در برکه، مار و سنجاقک هم دیدند؛ امّا هیچ کدام از آنها با لیلی و لیون دوست نشدند.
ناگهان باد سردی وزید و قایق پوسته نخودی کفشدوزکها به سنگی برخورد کرد.لیلی و لیون داخل آب افتادند.
ماهیها، اردکها، قورباغه، مار و سنجاقک به طرف آنها شنا کردند و لیلی و لیون را نجات دادند.
لیلی و لیون خوشحال شدند و ازهمهی دوستانشان تشکّر کردند.
عصمت شهبازی
تنظیم برای تبیان :خرازی