تبیان، دستیار زندگی
اینک امید شاه به امریکاست.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

سوپرمن می آید!

امریکا

اینک امید شاه به امریکاست. مسعود بهنود می نویسد:

سرانجام، شبی در حصارک، باغ بزرگ سپهبد زاهدی در شمال تهران که حالا به پسرش رسیده بود، در مجلس عیشی که در کنار شومینه برپا بود، اردشیر سر در گوشش (شاه) گذاشت و خبر خوش را داد: سوپر من می آید!

اردشیر زاهدی که پس از شش سال به ایران آمده بود، می کوشید تا خاطرات و روابط سابق را با ترتیب دادن میهمانی های گرم و شاد در خانه ی بزرگ پدری اش در کوهپایه های شمال تهران، تجدید کند...

از صبح آن روز، او که هنوز عنوان سفیر ایران در ایالات متحده آمریکا را یدک می کشید، علاوه بر نظارت بر تدارک میهمانی، چندین بار با دوستان بلند مقام خود در واشنگتن تماس گرفت. کیسینجر را راضی کرد که شب در خانه ی او با شاه تلفنی صحبت کند. اما شادمانی او وقتی شکل گرفت که برژینسکی، مشاور امنیت ملی کارتر، با قید محرمانه بودن، به اردشیر خبر داد که یک ژنرال آمریکایی با مأموریت مخصوص، در همین یکی، دو روز به تهران می آید. این پیشنهاد را اردشیر از چندی پیش، در واشنگتن مطرح کرده بود، او می خواست به این ترتیب، روحیه ی از دست رفته شاه را ترمیم کند. حضور یک ژنرال بلند پایه می توانست اثرات خرد کننده ی حوادث تهران و گفته های ویلیام سولیوان، سفیر آمریکا را خنثی کند.

با شنیدن این خبر، اردشیر از شادمانی روی پایش بند نبود. به خواهر غم زده اش که از زندانی شدن شوهر خود – داریوش همایون – غمگین و عصبانی بود، امیدواری داد و به تدارک میهمانی پرداخت. از دید اردشیر زاهدی، ژنرال آمریکایی که به تهران می آمد، همان «کرومیت روزولت» بود.

شاه که با فرح و چند نفری از درباریان به میهمانی شام زاهدی رفته بود، از همان ابتدای ورود، بقیه را رها کرد و نشست کنار شومینه، خیره به آتش. کوشش اردشیر و میهمانانش برای جلب نظر او فایده ای نمی کرد. تا آن که اردشیر کنارش به زمین نشست و مژده ی حرکت سوپرمن را به او داد. واکنش اولیه شاه از سر بی حوصلگی بود: «مزخرف نگو اردشیر»؛ اما اصرار و ابرام زاهدی کار خود را کرد؛ تداعی مرداد 32؛ یعنی امریکایی ها بالاخره سر عقل آمده اند؟ وقتی شاه، همسرش را صدا کرد و از او پرسید که با یک ماهی اقامت در کیش چطور است؟ اردشیر دریافت که تیرش به هدف خورده است. تلفن دکتر کیسینجر هم کارساز شد. کیسینجر هم به شاه همین خبر را داد؛ با این تفاوت که آشکار کرد ژنرال اعزامی، رابرت هویزر، معاون ژنرال الکساندر هیگ، دوست نزدیک هر دوی آنهاست. پس اردشیر راست گفته بود.(م1/ ص 30)

منبع: تاریخ پهلوی- ج 4