تبیان، دستیار زندگی
از این مقدمات چنین نتیجه می‌گیریم که ارزش آثار ادبی را تنها به معیار فصاحت و بلاغت نمی‌توان سنجید. این نکته‌ها البته یکی از شرایط اعتبار و ارزش آنهاست، اما یگانه شرط نیست. ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

وامق و عذرای عنصری و شاهنامه‌ فردوسی

وامق و عذرا

دو سخنور بزرگ فارسی زبانان در یک زمان، که نیمه اول قرن پنجم هجری بود می‌زیسته‌اند. یکی مقامی بزرگ در دستگاه دولتی غزنویان داشت؛ملک‌الشعرای سلطان محمود غزنوی بود؛ و در غزنین، پایتخت پرجاه و جلال آن پادشاه نیرومند به سر می‌برد، و آن دیگر دهقانی بود، مالک آب و زمینی در یکی از دهکده‌های خراسان یعنی طوس.

یکی همه عمر در ناز و نعمت زیست:

شنیدم که از نقره زد دیگدان             

ز زر ساخت آلات خوان عنصری

دیگری بارها از تنگدستی نالان بود؛ در زمستان‌های سرد حسرت می‌برد بر کسی که:

درم دارد و نان و نقل و نبید              سر گوسفندی تواند برید

و این یک فردوسی بود.

عنصری شاعری بزرگ و استاد بود. قصیده‌‌هایی که در مدح سلطان عصر می‌سرود و در مجالس رسمی می‌خواند صله‌های هنگفت سلطان و احسنت و زه بزرگان دربار را برای او به بار می‌آورد.

فردوسی به کار خود سرگرم بود. کاری که به آن ایمان داشت. و اگر چه گاهی به حکم ضرورت مدیحه‌ای می‌سرود توقعی نداشت جز آنکه به یاری یکی از زورمندان روزگار بتواند کار خود را به سامان برساند.

عنصری چند داستان را برای تفریح خاطر سلطان به نظم درآورد که از آن جمل مثنوی‌های «سرخ‌بت» و «خنگ‌بت» و «وامق و عذرا» بود؛ و شاید متن این اشعار را به خط زیبا بر ورق‌های گرانب‌ها نوشتند و «به رسم خزانه سلطان» به کتابخانه او سپردند.

فردوسی نیز شاهنامه را پس از سی سال یا سی و پنج سال به پایان رسانید و نمی‌دانیم، راست است یا نه، که به او و کار بزرگش اعتنایی نشد و عمری را که در این کار بسر برده بود با نومیدی و تنگدستی به پایان رسانید.

اما این نکته که کدامیک از این دو شاعر زبردست در دوران زندگی از کار خود سود بیشتر بردند اینجا مورد نظر نیست. آنچه اکنون مطرح است مقایسه حاصل کار ایشان است.

اینجا اندیشه‌ای دامن دل می‌گیرد. دو شاعر در یک زمان دو داستان را به نظم در می‌آورند. یکی از این دو منظومه چنان زود فراموش می‌شود که نه همان متن، بلکه موضوع آن نیز از یادها می‌رود. دیگری چنان رواج و انتشار می‌یابد که چندین قرن تا امروز، گذشته از داستان‌های آن ابیاتش نیز زبانزد مردمان می‌ماند، و گوینده آن شعرها به اوج شهرت و روائی می‌رسد.

داستان‌های منظوم عنصری بسیار زود به بوته فراموشی افتاد. چندی پس از روزگار او اسدی طوسی بعضی از ابیات مثنوی وامق و عذرای او را به شاهد لغات غریب در کتاب « لغت فرس » آورده و گمان می‌رود که متن منظومه را دیده بوده و در دست داشته است. جز این، تا دو سه قرن پس از او، کسی خبری از موضوع این داستان نداشت. در هیچ کتابی خلاصه این داستان درج نشد، از وامق وعذرا تنها نامی ماند، نام دو عاشق دلداده، مانند نام‌های عاشقانی که داستان آنها هیچ معروف نیست، از قبیل: اورنگ و گل‌چهر، یا، دعد و رباب.

از وامق و عذرا، مانند سیمرغ و کیمیا، تنها نامی مانده بود، نام‌هائی که بر معانی عام دلالت می‌کرد. لفظ وامق معادل عاشق بود و لفظ عذرا معادل معشوق.

اگر جلال الدین محمد بلخی در مثنوی معروف خود از این دو دلداده نام می‌برد و فی‌المثل می‌گوید:

در دل معشوق جمله عاشق است                    در دل عذرا همیشه وامق است

هیچ نشانی از آن نیست که مولوی این داستان عاشقانه را در منظومه عنصری یا جای دیگر خوانده باشد. و همچنین است ذکر نام این عاشقان در غزلیات سعدی که مکرر آمده، اما از آنها تنها معانی عام «عاشق» و «معشوق» اراده شده است:

نه وامقی چو من اندر جهان به دست آید                        اسیر قید محبت، نه چون تو عذرائی

یا

کسی ملامت وامق کند به نادانی                                 حبیب من، که ندیدست روی عذرا را

حافظ اشاره‌ای به نام این دو دلداده ندارد، اما شاعر معاصر او عماد فقیه در عشاق‌نامه از این دو نام می‌برد و از فحوای کلام پیداست که او نیز جزئیات و خصوصیات سرگذشت ایشان را در نظر ندارد، بلکه این دو نام خاص را تنها معادل دو اسم عام، استعمال می‌کند.

 شاهنامه

مورخان و تذکره‌نویسان هم از اوایل قرن هفتم هجری به بعد این منظومه را ندیده و حتی از مضمون آن آگاهی نداشته‌اند و بعضی از ایشان مانند عوفی صاحب لباب‌الالباب ودولتشاه مولف تذکرةالشعراء، تنها به ذکر نام این کتاب و انتساب آن به عنصری اکتفاء کرده‌‌اند؛ و سپس از قرن نهم هجری در بیشتر جاها که نام وافق و عذرای عنصری آمده تصریح کرده‌اند که از متن کتاب خبری ندارند.جامی در بهارستان خود درباره عنصری نوشته است که «گویند او را مثنویات بسیارست... و یکی از آن جمله موسوم است به وامق و عذرا، اما از آن اثری پیدا نیست». تقی الدین کاشی در خلاصةالاشعار می‌گوید که «وامق و عذرا مفقودست» و امین احمد رازی در هفت اقلیم نوشته است: «عنصری را چند مثنوی است چون... وامق و عذرا... که هر یک گنج بدایع و خزانه لطائف بود. در این وقت شعری از آن مثنویات به نظر نیامده».

این سرنوشت یکی از منظومه‌های بزرگ و مهم شعر فارسی در قرن پنجم هجری یعنی «وامق و عذرا» عنصری است که اگر چه همه از آن ذکر جمیل کرده‌اند در ادبیات فارسی از ده قرن پیش تاکنون کسی از متن یا موضوع آن نشان درستی نمی‌دهد.

اما منظومه بزرگ دیگری که درست در همین زمان به وجود آمده «شاهنامه‌» فردوسی است. این کتاب در همان زمان سروده شده است. می‌نویسند که فردوسی نسخه آن‌را به همان سلطان محمود غزنوی تقدیم کرد  و او به علّتی آن را نپسندید، و در هر حال به گوینده آن توجهی که سزاوار بود نکرد. اما این کتاب بزرگ باقی ماند و صدها، و شاید هزارها نسخه از آن نوشته شد و با همه فتنه‌ها و آشوب‌ها که آثار گرانبهای چند صد شاعر آن زمان را به نابودی کشید در همه احوال نسخه‌های آن بر جا ماند. بسیاری از شعرهای آن را فارسی زبانان از بر کردند. رواج و رونق آن در کشورهای همسایه که فارسی زبان نبودند نیز کمتر از ایران نبود. فرمانروایان بیگانه، که چندی به تسلط و تغلب بر قسمتی از ایران یا بر سراسر آن دست یافتند نیز به ترویج و تعظیم آن پرداختند. شاهنامه سراسر ایران را گشود و از مرزهای آن نیز فراتر رفت و جهان‌گیر شد.

اینجا اندیشه‌ای دامن دل می‌گیرد. دو شاعر در یک زمان دو داستان را به نظم در می‌آورند. یکی از این دو منظومه چنان زود فراموش می‌شود که نه همان متن، بلکه موضوع آن نیز از یادها می‌رود. دیگری چنان رواج و انتشار می‌یابد که چندین قرن تا امروز، گذشته از داستان‌های آن ابیاتش نیز زبانزد مردمان می‌ماند، و گوینده آن شعرها به اوج شهرت و روائی می‌رسد.

راز این کار چیست؟

اگر از مثنوی وامق و عذرای عنصری جز آن چند بیت که در لغت فرس اسدی به عنوان شاهد لغات ثبت شده است اثری در دست نبود شاید که در جواب این معما در می‌ماندیم. یک اتفاق ساده که موجب یافتن قسمتی از مثنوی عنصری شد ما را در این داوری رهبری کرد.

وامق و عذرا

اتفاق چنان بود که یکی از ادیبان پاکستان کتاب کهنه‌ای خطی به دست آورد و دریافت که ورق‌های یک کتاب کهنه‌تری را به هم چسبانده و برای تجلید آن به کار برده‌اند. این مرد دانشمند که مولوی محمد شفیع استاد دانشگاه پنجاب لاهور بود با زحمت بسیار ورق‌ها را از هم جدا کرد و سال‌ها رنج برد تا توانست دریابد که این کهنه کاغذها قسمتی از مثنوی گمشده وامق و عذرای عنصری را در بردارد. حاصل تحقیقات او پس از مرگش چند سال پیش از این انتشار یافت و آن، گذشته از نکته‌های سودمند شامل قسمتی از ابیات گمشده و فراموش شده مثنوی معروف و نایاب عنصری بود.( یعنی با اوراق مثنوی عنصری کتاب دیگری را جلد کرده بودند!)

اکنون که قسمتی از این کتاب در دسترس ماست می‌توانیم در باره ارزش منظومه عنصری و مقایسه آن با کار فردوسی که در همین زمان سروده شده است اندکی اندیشه کنیم. موارد مقایسه از این قرار است:

1- این دو منظومه هر دو در وزن شعر یکسانند ، یعنی هر دو به بحر متقارب مثمن مقصور (فعولن فعولن فعول) سروده شده‌اند.

از نظر فصاحت بیان یکی را آسان بر دیگری رجحان نمی‌توان داد. در قسمت مختصری از داستان وامق و عذرای عنصری که باقی است چندین بیت هست که عیناً، یا با مختصری تغییر، در شاهنامه نیز آمده است. و چون دو شاعر در یک زمان می‌زیسته‌اند به دشواری می‌توان گفت که یکی از دیگری اقتباس کرده، یا مطابقت و مشابهت بیان نتیجه توارد بوده است. جز این، بیت‌های شیوا نیز در این آثار بازمانده دیده می‌شود. از آن جمله برای مثال این نمونه‌ها را از شعر عنصری یاد می‌کنیم:

به یک هفته از بانگ چنگ و رباب
کسی را نبد جای آرام و خواب
شبی خفته بد شاه فرهنگ یاب
چنان دید روشن روانش به خواب
ستاره تو گفتی به خواب اندرست
سپهر رونده به آب اندرست
زسم ستوران و گرد سپاه
زمین ماه روی وزمی روی ماه

پس علت فراموش شدن و متروک ماندن یکی از این دو منظومه و رواج و شهرت و دوام و بقای دیگری چیست؟ شاید نکات زیرین راز این معنی را بر ما آشکار کند:

1- موضوع شاهنامه برای ایرانیان آشنا و مانوس بود و شاید بیشتر مردم این کشور در آن روزگار از داستان‌های آن کم و بیش آگاهی داشتند؛ زیرا که این داستان‌ها مربوط به سرزمین ایشان بود و پهلوانان شاهنامه را از نیاکان خود می‌پنداشته‌اند.

موضوع داستان وامق و عذرا سرگذشت دو دلداده یونانی بود که در آن زمان، خاصه در مشرق و شمال شرق ایران، با ایرانیان چندان رابطه‌ای نداشتند.

2- نام پهلوانان و اشخاص شاهنامه برای همه ایرانیان آشنا بود و هر یک از ایرانیان آن زمان، اگر چه اسم‌ها و کنیه‌ها و لقب‌های عربی اسلامی را بر خود گذاشته بودند، پدران و نیاکان خود را به یکی از این نام‌ها می‌شناختند.

اما نام پهلوانان و اشخاص داستانی وامق و عذرا چنان غریب و نامانوس بود که ذهن فارسی زبانان از شنیدن و خواندن آنها می‌رمید. تا آنجا که از همان آغاز هر اسمی صورت‌های مختلف و متفاوت یافته بود و اصل درست آنها را کمتر کسی می‌دانست. اسم‌های غریب یونانی در داستان‌ وامق و عذرا فراوان بود و از آن جمله:

زلقدوس (یا: ذیفنوس)، مخسنوس، دمخسینوس، منقلوس، یخسلوس، ملذیطس، طرطانیوش، تولیوش، فیریدیوس، ودانوش، ادانوش، فلاطوس، الفنیش، دیانوس، دیفیریا، بلوقاریا، فلقراط، معشقولیه، افروتشال، آسنستان، سلیسون.

3- داستان‌های شاهنامه احساسات و عواطف ملی را برمی‌انگیخت. هر ایرانی از خواندن شرح دلاوری‌ها و پیروزی‌های پهلوانان شاهنامه خود را سربلند و سرافراز می‌دید و از شکست‌ها و ناکامی‌های آنان رنجیده و غمناک می‌شد. اما نشیب و فرازهای اشخاص داستانی وامق و عذرا چنین تاثیری در او نداشت و نسبت به آنها بی‌اعتنا بود.

شاهنامه

از این مقدمات چنین نتیجه می‌گیریم که ارزش آثار ادبی را تنها به معیار فصاحت و بلاغت نمی‌توان سنجید. این نکته‌ها البته یکی از شرایط اعتبار و ارزش آنهاست، اما یگانه شرط نیست. هر اثر ادبی باید به طریقی با جامعه، یعنی مردمی که آن اثر برای آنان و به زبان آنان پدید می‌آید ارتباط نزدیک داشته باشد. به عبارت دیگر، ادبیات باید یکی از احتیاجات جامعه را بر آورد. شاهنامه فردوسی ارزش خود را از آغاز تاکنون همچنان نگه داشته است زیرا که جوابگوی یکی از احتیاجات معنوی جامعه ایرانی فارسی زبان بوده است. اما داستان وامق و عذرا از همان آغاز به فراموشی سپرده شده، زیرا که هیچ‌یک از نیازهای خوانندگان ایرانی را بر نمی‌آورده است.


هفتاد سخن - خانلری

تهیه و تنظیم : بخش ادبیات تبیان