تبیان، دستیار زندگی
در ایران باستان جشن های بسیاری بر اساس تغییرات جوی برگزار می شده است که هر کدام از انها به فراخور پایندگیشان در تاریخ در ادبیات نیز جلوه هایی داشته اند . در این میان نوروز مهمترین جشن است که در شعر و نثر کهن ایران نیز بازتابی فراوان داشته....
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

جوان باد بخت تو در فرودین

  1. جوان باد بخت تو در فرودین
  2.  چو در فرودین ماه روی زمین (فردوسی)

در ایران هر سال 12 ماه و هر ماه 30 روز و هر روز به نام ایزدی بوده كه نماینده خوبی و خوشی و فرخندگی و نگهبان همه‌ی زیبائی‌ها بود. هر روز كه نام ماه و نام روز باهم یكی میشد، جشن میگرفتند و شادی میكردند و گذشته از این جشن‌های ماهانه جشنهای بزرگی چون نوروز و مهرگان و سده داشتند که هر کدام ازین ها در ادبیات به گونه ای نمود یافته اند.

بگفته ابوریحان در كتاب التفهیم:

"نوروز نخستین روز است از فروردین ماه و از اینجهت،‌ روزنو، نام كردند، یراك، پیشانی سال نوست "نوروز را بجمشید نسبت میدهند كه در چنین روزی او بگفت تا جشن گرفتند و شادی كردند و رخت نو پوشیدند و تا به امروز بنام نوروز جمشیدی مانده است. در همه تاریخها این نكته یاد شده است كه برای نمونه تنها بچند بیت از شاهنامه بسنده میكنیم زیرا یاد همه كتابها كه در این زمینه چیز نوشته‌اند خود در خور دفتریست. فردوسی در باره پیدایش نوروز و نسبت آن بجمشید چنین میگوید:‌

تخت جمشید

چو رفت از جان نامور شهریار
پسر شد بجای پدر تاجدار

گرانمایه جمشید فرزند اوی

كمر بسته و دل پر از پند اوی
برآمد بر آن تخت فرخ پدر
به رسم كیان بر سرش تاج زر
كمر بسته با فر شاهنشهی
جهان سر بسر گشته او را رهی
جهان انجمن شد بر تخت او
از آن بر شده فره بخت او
به جمشید بر، گوهر افشاندند
مر آن روز را روز نو خواندند
سر سال نو، هرمز فرودین
بر‌آسوده از رنج ، تن ، دل زكین
به نوروز نو ، شاه گیتی فروز
بر آن تخت بنشست فیروز روز
بزرگان به شادی بیاراستند
می و رود و رامشگران خواستند
چنین جشن فرخ از آن روزگار
بمانده از آن خسروان یادگار

و از آنجا كه فرهنگ ایران بر آئین دادگری استوار است، برای شناخت آن باین قسمت از تاریخ بلعمی نیز اشاده میكنم:

در تاریخ طبری ترجمه ابوعلی بلعمی آمده:

  1. پس علما گرد كرد و از ایشان پرسید كه چیست این پادشاهی برمن باقی و پاینده دارد؟ گفتند: داد كردن و در میان خلق نیكی، پس او داد بگسترد و علما را بفرمود كه روز مظالم، من بنشینم، ‌شما نزد من آیید تا هر چه درو، داد باشد،‌ مرا بنمایید تا من آن كنم و نخستین روز كه مظالم بنشست، روز هرمزد بود از ماه فروردین پس آنروز را،‌ نوروز نام كرد. تا اكنون سنت گشت

و سخنان دیگر كه همه نزدیك بهمین‌اند. گذشته از این روایات و داستانها گزینش این روز در چنین زمانی نشان ژرف بینی و آگاهی و بیدار دلی مردم مرز و بوم ایران بوده است. زیرا چنانكه میدانیم در نوروز یعنی نخستین روز بهار آفتاب به برج بره در میآید و روز و شب برابر میشود و هوا نه گرم و نه سرد است. و طبیعت خفته بیدار میگردد و هر چیزی زندگی نوی را آغاز میكند این آشنائی و بهم پیوستگی ایرانیان با طبیعت شایان بررسی است. نوروز و مهرگان هر دو نقطه اعتدالی هستند با این تفاوت كه راه پیش روی نوروز، راه پشت سر مهرگان است. و ناصر خسرو در این باره میگوید:

نوروز به از مهرگان اگر چه        هر دو ز مانند اعتدالی

و خاقانی در یكی از چكامه‌های خود درآمدن خورشید را به برج بره و برابری شب و روز را در نوروز با پیچیدگی لفظی چنین میگوید:

آهوی آتشین روی چون در بره درآید     كافور خشك گردد با مشك تر برابر

فرخی سیستانی در ترجیع بند زیبای خود بهار و نوروز را چنین جلوه می دهد:

دسته گل

ز باغ ای باغبان ما را همی بوی بهار آید
كلید باغ ما را ده كه فردامان بكار آید
كلید باغ را فردا هزاران خواستار آید
تو لختی صبر كن چندانكه قمری بر چنار آید
چو اندر باغ تو بلبل بدیدار بهار آید
ترا مهمان ناخوانده بروزی صد هزار آید
كنون گر گلبنی را پنج و شش گل در شمار آید
چنان دانی كه هر كس را همی زو بوی بار آید
بهار امسال پنداری همی خوشتر ز پار آید
ازین خوشتر شود فردا كه خسرو از شكار آید
بدین شایستگی جشنی بدین بایستگی روزی
ملك را در جهان هر روز جشنی باد و نوروزی

و سرانجام عاشق دلباخته سنت‌های باستانی یعنی منوچهری دامغانی به سخن سرائی پرداخت. بهمان اندازه كه شاعران غزلسرا در وصف یا زیبا غزل سروده‌اند منوچهری، نوروز و مهرگان و بهمنجنه و سده را ستوده است. . به تكه‌هائی از سخنان منوچهری پیرامون نوروز توجه کنید :

گل نرگس

نوروز، روز خرمی بی عدد بود
روز طواف ساقی خورشید خد بود
مجلس بباغ باید بردن كه باغ را
مفرش كنون ز گوهر و مسند زند بود
آن برگهای شاسپرم بین و شاخ او
چون صد هزار همزه كه بر طرف مد بود
نرگس بسان حلقه‌ی زنجیر زر نگر
كاندر میان حلقه زرین وند بود ..
بادام،‌ چون شكوفه فشاند بروز باد
چون دست راد احمد عبدالصمد بود

و نیز می‌گوید:

بنفشه

بر لشكر زمستان نوروز نامدار
كرده ست رای تاختن و قصد كارزار
وینك بیامده ست به پنجاه روز پیش
جشن سده،‌ طلایه نوروز نامدار
آری هرآنگهی كه سپاهی شود برزم
ز اول بچند روز بیاید طلایه دار
این باغ و راغ ملكت نوروز ماه بود
این كوه و كوهپایه و این جوی و جویبار
جویش پر از صنوبر و گوهش پر از سمن
راغش پر از بنفشه و باغش پراز بهار
نوروز، از اینوطن سفری كرد چون ملك
آری سفر كنند ملوك بزرگوار
چون دید ماهیان زمستان كه در سفر
نوروز مه بماند قریب مهی چهار
اندر دوید و مملكت او بغارتید
با لشكری گران و سپاهی گزافه كار
بر داشت تاجهای همه تارك سمن
برداشت پنجه‌های همه ساعد چنار
بلبل

در باغها نشاند گروه از پس گروه
در راغها كشید قطار از پس قطار
زین خواجگان پنبه قبای سپید بند
زین زنگیان سرخ دهان سیاهكار
باد شمال چون ز زمستان چنین بدید
اندر تك ایستاد، چو جاسوس بیقرار
نوروز را بگفت كه در خاندان ملك
از فر و زینت تو كه پیرار بود و پار
بنگاه تو سیاه زمستان بغارتند
هم گنج شایگانت و هم در شاهوار
معشوقگانت را:‌گل و گلنار و یاسمن
از دست یاره بربود، از گوش گوشوار
خنیاگرانت: فاخته و عندلیب را
بشكست نای در كف و طنبور در كنار
نوروز ماه گفت بجان و سرامیر
كز جان وی برآرم تا چند گه دمار

و نیز از اوست:

گل و بلبل

نو بهار آمد و آورد گل و یاسمنا
باغ همچون بیت و راغ بسان عدنا
بوستان گویی بتخانه قر خار شده
مرغكان چون شمن و گلبنگان چون وثنا
بر كف پای شمن بوسه بداده و ثنش
کی وثن، بوسه دهد بر كف پای شمنا
كبك ناقوس زن و شارك سنتورزن است
فاخته نای زن و بط شده طنبور زنا
پرده راست زند، ناژ و بر شاخ چنار
پرده باده زند، قمری بر نارونا
گل

كبك پوشیده بتن پیرهن خز كبود
كرده با قیر مسلسل دو بر پیرهنا
از فروغ گل اگر اهرمن آید بچمن
از پری، باز ندانی دو رخ اهرمنا
سال امسالین، تو روز طربناك تر است
پار و پیرار همی دیدم اندوهگنا
این طربناكی و چالاكی او هست كنون
از موافق شدن دولت بابوالحسنا

و نیز گوید:

گل

نوروز، روزگار مجدد كند همی
وز باغ خویش باغ ارم رد كند همی
نرگس میان باغ تو گوئی درم زنیست
اوراق عشرهای مجلد كند همی
باد بزین صناعت مانی كند همی
مرغ حزین روایت موبد كند همی …
و نیز گوید:

نوروز روزگار نشاطست و ایمنی
پوشیده ابر دشت بدیبای ارمنی
خیل بار خیمه بصحرا برون زده است
واجب بود كه خیمه بصحرا برون زنی
از بامداد تا بشبانگاه می خوری
وز شامگاه تا بسحرگاه گل كنی
بر ارغوان، قلاده یاقوت بگسلی
بر مشك بید نایژه‌ی عود بشكنی
در ست ناخریده و مشكست رایگان
هر چند بر فشانی و هر چند برچنی

و این گفتار را بابخشی از مسمط منوچهری پایان میدهیم:

آمد نوروز هم از بامداد
آمدنش فرخ و فرخنده باد
باز جهان خرم و خوب ایستاد
مرد زمستان و بهاران بزاد
ز ابر سیه روز سمن بوی راد
گیتی گردید چو دارالقرار
روی گل سرخ بیاراستند
زلفك شمشاد بپیراستند
كبكان بر كوه به تك خاستند
بكبلكان زیر و ستا خواستند
فاختگان همبر بنشاستند
نای زنان بر سر شاخ چنار
باز جهان خرم و خوش یافتیم
زی سمن و سوسن بشتافتیم
زلف پریرویان بر تافتیم
دل ز غم هجران بشكافتیم

بهار


بخشی از سخنرانی دکتر علیقلی محمودی بختیاری

مجله ی هنر و مردم، دوره 8، ش 90 (فروردین 49): 31-36.

تهیه و تنظیم بخش ادبیات سایت تبیان