فرهاد نظامی و فرهاد وحشی(2)
یک مقایسه ادبی
قسمت اول ، قسمت دوم
فرهاد وحشی
منظومه دلاویز وحشی چنانکه میدانیم به پایان نرسیده و به این سبب تصویری که این شاعر از فرهاد نقش کرده نیمه کاره مانده است. با اینحال چون فرهاد شخص اصلی داستان است و غرض عمده شاعر بیان حالات اوست در همین قسمت ناقص اوصاف کاملی از فرهاد دیده میشود.
فرهاد پیکر ساز: در منظومه وحشی فرهاد بیشتر به پیکر نگاری وصف شده است.
هنرمندی که گاه خرده کاری |
چودادی تیشه را پیکر نگاری |
پریدی پشه گرپیشش بتعجیل |
نمودی برپرش صد پیکر پیل |
منظور شیرین از طلب هنرمندان ساختن قصریست و کار را تقسیم میکند
به این طریق که یک بنا برای ساختن اساس قصر میخواهد:
نخستین پر هنر صنعت نمایی |
که از دست آیدش عالی بنایی |
همه طرحش به وضع هندسی راست |
فزونی نیزش اندرهر کم و کاست |
و برای تزئین و پیکر سازی:
دگر آهن دلی فولاد جانی |
که بربندد مشقت را میانی |
بود از سنگ جانی سنگ فرسای |
به پرکاری سبک دست و سبک پای |
به ذوق خود کند این سخت کوشی |
بود مستغنی از صنعت فروشی |
و فرستادگان شیرین:
گزیدند از هنرمندان نامی |
دو استاد هنرمند گرامی |
یکی از خشت و گل معجزنمائی |
خور نق پیش او کهتر بنائی |
دگر پر صنعتی کزتیشه بر سنگ |
نمودی طرح صد چون نقش ارژنگ |
به این طریق وظیفه پیشهور و هنرمند در این منظومه از هم جدا شده است.
به نظر میرسد که وحشی در این کار تعمد دارد زیرا خلق و خوی این دو صنف را نیز از هم متمایز نشان میدهد. پیشهور یعنی بنا ذوق خاصی ندارد. و همان برای مزد کار میکند و از این جهت درست مخالف هنرمند یعنی فرهاد پیکر سازست.
غرور هنرمندانه: بینیازی فرهاد که در منظومه نظامی اشارهای به آن شده است در اینجا به صورت غرور هنرمندانه جلوه میکند. این صفت در فرهاد وحشی بسیار بارزست و شاعر به وصف و بیان آن علاقه تام دارد. و ظاهراً وحشی فقط برای آنکه این صفت را در فرهاد بارزتر و برجستهتر نشان دهد شخص فرعی دیگری را که بناست در داستان وارد کرده است تا از مقایسه اختلاف طبع این دو شخص عزت نفس و علو همت هنرمند را بیشتر جلوهگر سازد. چون فرستادگان شیرین به این دو استاد کار را پیشنهاد می کنند:
حریص گنج بنای گهر سنج |
بگفت این کار ممکن نیست بیگنج |
بباید گنجی از گوهر گشادن |
گره از سیم و قفل از زر گشادن |
و خاصان شیرین درباره پرداخت مزد به او اطمینان میدهند:
بگفتندش که ما صنعت شناسیم |
هنر را پایه قیمت شناسیم |
تو صنعت کن که زرخود بیشمارست |
به پیش ما هنر را اعتبارست |
و سرانجام:
به گنج سیم وزر بنواختندش |
به شغل خویش راضی ساختندش |
به مرد تیشه سنج سخت بازو |
چوزر کردند و گوهر در ترازو |
ز کار کار فرمایان بر آشفت |
گره بر گوشه ابرو زد و گفت |
مگر از بهر زرما کار سنجیم |
زمیل طبع خود زینسان برنجیم |
چه مایه زر که ما بر باد دادیم |
از آنروزی که بازو بر گشادیم |
زذوق کار فرما کار سازیم |
زمرد کارفرما بینیازیم |
سپس وقتی که فرستادگان داستان بدست آوردن دو صنعتگر را به شیرین میگویند باز از غرور و همت فرهاد گفتگو به میان میآید:
به ما از سنگ فرسا کار شد تنگ |
که یکسان بود پیش او زر و سنگ |
غرور همتش را مایه زان بیش |
که سنجد مزد کس با صنعت خویش |
شیرین تعجب میکند که چگونه ممکن است کسی بیطمع مزد کار کند و از صنعت فروشی مستغنی باشد:
مگر دیوانه است این سنگ پرداز
که قانون عمل دارد به این ساز
پاسخ میدهند که بسیار هم عاقل است:
چرا دیوانه باشد کار سنجی |
که پوید راه تویی پای رنجی |
نه آن صنعتگرست آن تیشه فرسا |
که افتد از پی هر کارفرما |
نهاده سر به دنبال دل خویش |
دلش تا با که باشد الفت اندیش |
فرهاد زورمند: چون پیشه فرهاد سنگ تراشی است طبعاً باید زورمند و قوی باشد:
قوی بازو قوی گردن قوی پشت |
به فریاد آهن و فولادش از مشت |
سرپا گرزدی بر سنگ خاره |
چو تیشه کردی او را پاره پاره |
اما قوت او در اینجا نیروی پهلوانی نیست بلکه با مهارت صنعتی آمیخته است:
سبک کردی چو دست تیشه فرسای |
تراشیدی مگس را شهد از پای |
اگر گشتی گران بر تیشهاش دشت |
به باد دست کوهی ساختی پست |
دل هوسناک: این هنرمند مغرور دلی هوسناک دارد. در پی کار فرمائیست که او را بر سر ذوق بیاورد. فرستادگان شیرین میگویند:
ترا دانیم محتاجی به زر نیست |
که صد گنجت بهای یک هنر نیست |
به ذوق کارفرما پیش نه پای |
که خیز ذوق کار از کار فرمای |
اگر تو کارفرما را بدانی |
چو نقش سنگ در کارش بمانی |
فرهاد میپرسد که این کارفرما کیست:
بگفتندش که آن شیرین مشهور |
کزان پرویز را سر هست پر شور |
زنام او قیاس کار او کن |
حلاوت سنجی گفتار او کن |
نام شیرین دل از فرهاد میرباید زیرا:
نه تنها دیده جاسوس جمالست |
که راه گوش را هم این کمالست |
به کامش در نشست آن نام چوننوش |
چنان کش تلخ کامی شد فراموش |
از آن نامش به جان میلی درآمد |
چه میلی کز درش سیلی درآمد |
و به شوق دیدار شیرین به راه میافتد. در راه این هوس شدت مییابد. از خاصان درباره خلق وخوی و آداب مجلس و ذوقهای شیرین نکتهها میپرسد و دل ناشکیبش آرزو میکند که شیرین را در راه ببیند. خاصان میگویند:
عجب نبود که آید از پی گشت
که نزدیکست این صحرا به آن دشت
ذوق و اضطراب فرهاد یکی صد میگردد:
بیک دیدن همه دشتش نظرگاه |
نشانده صد نگه در هر گذرگاه |
تک و پوی نظر از حد گذشته |
در آن صحرا نگاهش پهن گشته |
نکته سنجی: فرهاد وحشی نیز نکتهدان و نکته سنج است. اما این نکته سنجی ادیبانه و عارفانه نیست بلکه هنرمندانه و عاشقانه است و بهر حال با اوصافی که در اینجا از فرهاد آمده متناسبتر جلوه میکند.
پاسخهای فرهاد وحشی به شیرین مانند حاضر جوابیهای فرهاد نظامی به خسرو، کنایه آمیز نیست و اگر هست بسیار سادهترست.
آنجا خسرو از فرهاد میپرسد که اهل کجاست و او خود را اهل «دار ملک آشنائی» معرفی میکند. اما اینجا نام و نشان خود را به شیرین چنین میگوید:
نتیجه
با قبول این نکته که منظومه وحشی تقلیدی از نظامی است و پیشرو همیشه برتری دارد، به نظر میرسد که فرهاد وحشی دارای شخصیت بزرگتری است و مجموع صفات و خلق و خوی او یک دستتر و با هم متناسبترست. فرهاد نظامی با قطع نظر از نکته سنجیهای عارفانه و ادیبانهاش کارگر سادهلوحی به نظر میآید و حال آنکه فرهاد وحشی هنرمندیست که برای خود قدر و شأنی قائل است. خواننده وحشی به فرهاد حق میدهد که به دلبری چون شیرین دل ببندد و فاصله شان آن دو را کمتر میبیند. اما در منظومه نظامی این تفاوت مقام بسیار بزرگ است و دلبستگی فرهاد به شیرین نشان سادگی اوست.
چهار قرن فاصله میان نظامی و وحشی (از قرن ششم تا قرن دهم) تصویر فرهاد را صیقل داده و صافتر و خوشاندامتر ساخته و لطف طبع وحشی نیز در این امر موثر بوده است. ناتمام ماندن منظومه وحشی همیشه برای دلبستگان به ادبیات فارسی مایه افسوس خواهد بود.
هفتاد سخن – دکتر خانلری
تهیه و تنظیم : بخش ادبیات تبیان