دلی باید ز آهن، جانی از سنگ
که بتواند زدن در کار ما چنگ
اگر این جان و دل داری بیا پیش
وگرنه باش بر آزادی خویش
...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : شنبه 1387/12/24
گفتگوی شیرین و فرهاد
گفتار اندر دلربایی شیرین از فرهاد مسکین و گفت و شنید آن دو به طریق راز و نیاز در پردهی راز
خوشا عشق و خوش آغاز خوش انجام |
همه ناکامی اما اصل هر کام |
خوشا عشق و خوشا عهد خوش عشق |
خوشا آغاز سوز آتش عشق |
اگر چه آتش است و آتش افروز |
مبادا کم که خوش سوزیست این سوز... |
هر آن شادی که بود اندر زمانه |
نهادند از کرانه در میانه |
چو یکجا جمع شد آن شادی عام |
شدش آغاز عشق و عاشقی نام |
بتان کاردان خوبان پرکار |
در آغاز وفا یارند وخوش یار |
ولیکن از دمی فریاد فریاد |
که عشق تازه گردد دیر بنیاد |
چو دید از دور شیرین عاشق نو |
سبک در تاخت گلگون سبکرو... |
از آن جانب اشارتها که پیش آی |
وز این سو خاکساری ها که کو پای |
از آنسو تیغ ناز اندر کف بیم |
وز اینجانب سر اندر دست تسلیم |
به هر گامی شدی نو آرزویی |
نهان از لب گذشتی گفتگویی |
به سرعت شوق چابک گام میرفت |
صبوری لب پر از دشنام میرفت |
چو آن چابک عنان آمد فرا پیش |
به خاک افتاد پیشش آن وفا کیش |
سراپا گشت جان بهر سپردن |
همه تن سر برای سجده بردن |
دعاها با نیاز عشق پرورد |
به زیر لب نثار یار میکرد |
سری چون بندگان افکنده در پیش |
جبینی از سجود بندگی ریش |
سراسیمه نگه در چشمخانه |
که چون نظاره را یابد بهانه |
سراپای وجود از عشق در جوش |
همین لب از حدیث عشق خاموش |
پریرخ را عنان مستانه در دست |
نگاهش مست و چشمش مست و خود مست |
فریب از گوشههای چشم و ابرو |
دوانیده برون صد مرحبا گو |
نگه در حال پرسی گرم گفتار |
نه گوش آگاه از آن نی لب خبردار |
تواضعها به رسم عادت وناز |
به شرم آراسته انجام و آغاز |
برون آورد مستی از حجابش |
ولی بسته همان بند نقابش |
جمال ناز را پیرایه نو کرد |
عبارت را تبسم پیشرو کرد |
سخن را چاشنی داد از شکر خند |
بگفتش خیر مقدم ای هنرمند |
بگو تا چیست نامت وز کجایی |
که گویا سال ها شد کاشنایی |
جوابش داد کای ماه قصب پوش |
مبادت از خشن پوشان فراموش |
صدت مسکین چو من در جان گدازی |
همیشه کار تو مسکین نوازی |
یکی مسکینم از چین نام فرهاد |
غلام تو ولیک از خویش آزاد |
فکن یا حلقهام در گوش امید |
طریق بندگی بین تا به جاوید |
بیا این بنده را در بیع خویش آر |
پشیمان گر شوی آزادش انگار |
به شیرین بذله شیرین شکر ریز |
برون داد این فریب عشوه آمیز |
که مارا بندهای باید وفادار |
که نگریزد اگر بیند صد آواز |
قبول خدمت ما صعب کاریست |
در این خدمت دگرگونه شماریست |
دلی باید ز آهن، جانی از سنگ |
که بتواند زدن در کار ما چنگ |
اگر این جان و دل داری بیا پیش |
وگرنه باش بر آزادی خویش |
بگفتش کاین دل و جان جای عشق است |
وجودم عرصه غوغای عشق است |
همیشه کار جورت امتحان باد |
دلم را تاب و جانم را توان باد |
اگر بر سر زنی تیغ ستیزم |
مبادا قوت پای گریزم |
مرا آزار کن تا میتوانی |
وفاداری ببین و سخت جانی |
دل و جان کردم از فولاد آن روز |
که برق این امیدم شد درون سوز |
به تابان کورهای در امتحانم |
که تا بینی چه فولادیست جانم |
بگفتش ترسم این جان چو فولاد |
که از سختیش با من میکنی یاد |
چو خوی گرمم آتش برفروزد |
اگر یاقوت باشد هم بسوزد |
جوابی گرم گفتش آتش آلود |
که اینک جان برآر از خرمنش دود |
در آن وادی که میل دل زند گام |
چه باشد جان که او را کس برد نام |
من و میل تو با میل تو جان چیست |
دگر جان را که خواهد دید جان کیست |
شکر لب گفت کاین میل از کجا خاست |
بگفت از یک دو حرف آشنا خاست |
بگفتش کن چه حرف آشنا بود |
بگفتا مژدهای چند از وفا بود |
بگفت از گلرخان بیند وفا کس |
بگفت این آرزو عشاق را بس |
بگفت این عشقبازان خود کیانند |
بگفتا سخت قومی مهربانند |
بگفتش تاکی است این مهربانی |
بگفتا هست تا گردند فانی |
بگفتا چون فنا گردند عشاق |
بگفتا همچنان باشند مشتاق |
بگفتش نخل مشتاقی دهد بار |
بگفت آری ولی حرمان بسیار |
بگفتا درد حرمان را چه درمان |
بگفتا وای وای از درد حرمان |
بگفتش لاف عشق و ناله بی جاست |
بگفتا درد حرمان ناله فرماست |
بگفت از صبر باید چاره سازی |
بگفتا صبر کو در عشقبازی |
بگفت از عشقبازی چیست مقصود |
بگفتا رستگی از بود و نابود |
بگفتش میتوان با دوست پیوست |
بگفت آری اگر از خود توان رست |
بگفتش وصل به یا هجر از دوست |
بگفتا آنچه میل خاطر اوست |
ز هر رشته که شیرین عقده بگشاد |
یکی گوهر بر آن آویخت فرهاد |
نشد خوبی عنان جنبان نازی |
کزان کوته شود دست نیازی |
چو حسن و عشق در جولانگه ناز |
عنان دادند لختی در تک و تاز |
نگهبانان ز هر سو در رسیدند |
دو مرغ هم نوا دم در کشیدند |
حکایت ماند بر لب نیم گفته |
شکسته مثقب و در نیم سفته... |
نوای عشقبازان خوش نواییست |
که هر آهنگ او را ره به جاییست |
اگر چه صد نوا خیزد از این چنگ |
چو نیکو بنگری باشد یک آهنگ |
حکایت ماند بر لب نیم گفته |
شکسته مثقب و در نیم سفته |
غرض عشق است اوصاف کمالش |
اگر وحشی سراید یا وصالش |
وحشی بافقی- منظومه فرهاد و شیرین
تهیه و تنظیم : بخش ادبیات تبیان