تبیان، دستیار زندگی
منم فرهاد و شیرین آن شکرخند کزو چون کوهکن جان بایدم کند ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

فرهاد نظامی و فرهاد وحشی1

یک مقایسه ادبی

قسمت اول

فرهاد

فرهاد یکی از معروفترین قهرمانان ادبی ایران و نام او زبان زد همه افراد صاحب ذوق این سرزمین است. از قرن ششم به بعد کمتر غزل‌سرای ایرانیست که بارها در اشعار خود تمثیلی از داستان فرهاد نیاورده و به داستان عشق ناکام او اشاره‌ای نکرده باشد.

شک نیست که این اشتهار فرهاد حاصل هنر شاعر بزرگ ایرانی نظامی است و اگر چه اصل داستان پیش از او وجود داشته این شاعر بزرگوار در واقع با سرودن داستان خسرو و شیرین این نمونه عشق و وفا را خلق و ابداع کرده است. پس از نظامی شاعران بسیاری از او پیروی کرده و داستان خسرو شیرین را که شامل عشق ناکام فرهاد نیز هست از نو سروده‌اند. اما این تقلیدها هیچ‌یک در مقابل اصل رواج و رونقی نیافته و تنها منظومه ناتمام «فرهاد و شیرین» وحشی است که به سبب بعضی خصائص مقبول اهل ذوق گردیده است.

در این مختصر نگارنده می‌خواهد این شخص داستانی مشهور یعنی فرهاد را که شاید از فرط شهرت بطور عادی جزئیات صفات و خصائص او در ذهن نمی‌آید از روی دو منظومه نظامی و وحشی معرفی کند و در این معرفی ناچار پی مقایسه‌‌ای میان دو شاعر پیش می‌آید.

اما باید نخست بگوییم که غرض ما مقایسه نظامی و وحشی از جمیع جهات نیست و شاید با عظمت قدر نظامی چنین سنجشی اصولاً روا نباشد. در اینجا فقط یک نکته مورد بحث است و آن چگونگی بیان اوصاف و صفات یکی از اشخاص است که در هر دو منظومه مذکور دیده می‌شود.

مقام فرهاد در دو منظومه

پیش از ذکر خصال و صفات فرهاد این نکته را نیز باید بگوییم که مقام او در دو منظومه منظور یکسان نیست. اشخاص اصلی در منظومه نظامی خسرو و شیرینند و فرهاد فقط به عنوان شخص فرعی وارد داستان می‌شود و حال آنکه در منظومه وحشی فرهاد شخص اصلی است و به این سبب شاعر داستان را از جدائی خسرو و شیرین یعنی از جائی که فرهاد وارد صحنه می‌شود آغاز کرده و حوادث پیش از آن مانند آشنایی خسرو و شیرین و ابتدای عشق ایشان و قیام بهرام چوبینه و رفتن خسرو به روم و زناشوئی او با مریم دختر قیصر و جز اینها را که در منظومه خسرو و شیرین آمده به کلی متروک گذاشته است.

غرض دو شاعر از سرودن داستان

نکته قابل ملاحظه دیگر غرض دو شاعر از سرودن این داستان است که با هم اختلاف دارد. نظامی در آغاز داستان خسرو و شیرین خود را ادیبی معرفی می‌کند که شاعری پیشه اوست و در پی یافتن مطلبی است که به نظم در آورد و هنر خود را آشکار کند:

من از ناخفتن شب مست مانده
چو شمشیری قلم در دست مانده
بدین دل کز کدامین در درآیم
کدامین گنج را سر برگشایم
چه طرز آرم که ارزآرد زبان را؟
چه برگیرم که درگیرد جهان را؟

دولت از در درآمد و گفت:

چنین فرمود شاهنشاه عالم          که عشقی نو برآراز راه عالم

انتخاب این داستان از طرف نظامی فقط برای رعایت ذوق ابناء زمانه است:

مرا چون مخزن الاسرار گنجی
چه باید در هوس پیمود رنجی
ولیکن در جهان امروز کس نیست
که او را در هوس نامه هوس نیست

در نظر نظامی ارزش داستان به آن است که راست باشد. به این سبب می‌کوشد که برای اثبات درستی و واقعیت این داستان شواهد و دلایلی ذکر کند:

نه پنهان بر درستیش آشکارست
اثرهائی که از آن یادگارست
اساس بیستون و شکل شبدیز
همیدون در مداین کاخ پرویز
هوسکاری آن فرهاد مسکین
نشان جوی شیر و قصر شیرین ...

در آخر که به دیدار طغرل شاه می‌رود نیز این داستان را بهانه‌ای برای دعای خسروان می‌خواند:

مرا مقصود ازین شیرین فسانه
دعای خسروان آمد بهانه
چوشکر خسرو آمد بر زبانم
فسون شکر و شیرین چه خوانم؟

اما وحشی که در آغاز منظومه سینه‌ای آتش افروز و دلی پرسوز از خداوند به دعا می‌خواهد از سرودن داستان فرهاد جز تسکین دل پردرد و بیان سوز دل خویش غرضی ندارد:

کوه

مرا زین گفتگوی عشق بنیاد
که دارد نسبت از شیرین و فرهاد
غرض عشق است و شرح نسبت عشق
بیان رنج عشق و محنت عشق

شاعر تصریح می‌کند که فرهاد داستان در واقع تمثیلی از خود اوست:

منم فرهاد و شیرین آن شکرخند            

کزو چون کوهکن جان بایدم کند

داستان در اینجا بهانه دعای خسروان نیست بلکه بهانه بیان سوز دل خود شاعرست:

چه فرهاد و چه شیرین این بهانه است             سخن این است و دیگرها فسانه است

وحشی به خلاف نظامی به دروغ بودن داستان معترف است اما این دروغ را راست مانند می‌شمارد و مثالی برای عشق قرار می‌دهد:

دروغی می‌سرایم راست مانند            به نسبت می‌دهم با عشق پیوند

فرهاد نظامی

فرهاد مهندس: پیشه اصلی فرهاد در منظومه نظامی مهندسی است و شاپور او را به شیرین چنین معرفی می‌کند:

که هست اینجا مهندس مردی استاد
جوانی نام او فرزانه فرهاد
بوقت هندسه عبرت نمائی
مجسطی دان اقلیدس گشائی

این مهندس در فن تزئین نیز ماهرست:

به تیشه چون سر صنعت بخارد
زمین را مرغ بر ماهی نگارد
به صنعت سرخ گل را رنگ بندد
به آهن نقش چین بر سنگ بندد

اما وظیفه‌ای که در منظومه نظامی به عهده فرهاد گذارده می‌شود همان مهندسی است. نخستین بار شیرین او را طلب می‌کند تا وادارد که جوئی از سنگ بسازد زیرا به خوردن شیر علاقه دارد و در اطراف مقام او گیاه‌های زهرآگین است.

گله‌ها ناچار دورتر می‌مانند:

دل شیرین حساب شیر می‌کرد
چه فن سازد در آن تدبیر می‌کرد
که شیر آوردن از جائی چنان دور
پرستاران او را داشت رنجور

برای حل این مشکل شیرین به فرهاد می‌گوید:

زما تا گوسفندان یک دو فرسنگ
بیاید کند جویی محکم از سنگ
که چوپانانم آن جا شیر دوشند
پرستارانم اینجا شیر نوشند

پس از اجرای این کار خسرو او را به کندن کوه و ایجاد گذرگاهی در آن مامور می‌کند:

که ما را هست کوهی بر گذرگاه
که مشکل می‌توان کردن بدو راه
میان کوه راهی کند باید
چنانک آمد شد ما را بشاید

فرهاد پیکر ساز: مهارت فرهاد در فن تزئین و پیکرسازی فقط برای تفنن خود او در این منظومه به کار می‌آید. چون به پیمان خسرو به کندن کوه می‌پردازد نخست صورت شیرین و شاه و شبدیز را بر سنگ نقش می‌کند. نظامی در بیان علت این تفنن تفصیلی نداده است.

بر آن کوه کمر کش رفت چون باد
کمر در بست و زخم تیشه بگشاد
نخست آزرم آن کرسی نگه داشت
بر او تمثال‌های تغزبنگاشت
به تیشه صورت شیرین بر آن سنگ
چنان برزد که مانی نقش ارژنگ
پس آنگه از سنان تیشه تیز
گزارش کرد شکل شاه و شبدیز...

ساختن صورت معشوق از طرف عاشق بسیار طبیعی است. اما نقش شکل شاه که رقیب او بوده است بی‌آنکه دستور و فرمان و قید و اجباری در کار باشد عمل بی جا و بیهوده‌ای به نظر می‌آید.

فرهاد پهلوان: نخستین نکته‌ای که از خصائص فرهاد و در داستان نظامی جلب توجه می‌کند درشتی اندام و زور و نیروی اوست:

درآمد کوه کن مانند کوهی
کزو آمد خلایق را شکوهی
چویک پیل از ستبری و بلندی
به مقدار دو پیلش زورمندی

اثر

این زور و نیرو در جاهای دیگر داستان نیز مذکورست. مثلاً آنجا که اسب شیرین در کوه سقط می‌شود:

چو عاشق دید کان معشوق چالاک
فرو خواهد فتاد از باد بر خاک
به گردن اسب را با شهسوارش
زجا برداشت و آسان کرد کارش
به قصرش برد از آنسان ناز پرورد
که موئی برتن شیرین نیازرد

پیلتنی و زورمندی در این منظومه برای فرهاد لازمست زیرا نخست باید جوئی در سنگ بکند و سپس گذرگاهی در کوه بسازد و مخصوصا در مورد ثانی زور دست او آشکار می‌شود:

بهر زخمی زپای افکند کوهی             کزان آمد خلایق را شکوهی

فرهاد نازکدل: اما نازکدلی پهلوان هیچ با اندام درشت و ستبرش متناسب نیست. فرهاد به این صفت وصف نشده است اما نخستین بار که به خدمت شیرین می‌رود به شنیدن آواز او از پشت پرده ناگهان از پای در می‌افتد:

چو بگرفت آن سخن فرهاد در گوش
ز گرمی خون گرفتش در جگر جوش
برآورد از جگر آهی شغب ناک
چو مصروعی ز پای افتاد بر خاک

مرگ فرهاد از شنیدن خبر وفات شیرین نیز نشانه همین حساسیت بسیار اوست. فرستاده خسرو نزد او می‌آید و می‌گوید: که شیرین مرد و آگه نیست فرهاد:

چو افتاد این سخن در گوش فرهاد
ز طاق کوه چون کوهی در افتاد ...
به زاری گفت کاوخ رنج بردم
ندیده  راحتی در رنج مردم ...
صلای درد شیرین در جهان داد
زمین بر یاد او بوسید و جان داد

فرهاد نکته دان: اما این کوه کن پیل تن نکته دانی را گوئی نزد نظامی آموخته یا از بی‌زبانی آنجا که سخن باید گفت زبان آوری را از او وام می‌کند. نزد شیرین چنان محجوب است که پاسخ را فراموش می‌نماید:

زبانش کرد پاسخ را فرامشت           نهاد از عاجزی بر دیده انگشت

اما چون نزد خسرو می‌رود او را از نکته سنجی‌های خود به شگفت می‌اندازد:

به هر نکته  که خسرو ساز می‌‌داد          جوابش هم به نکته باز می‌داد

مناظره خسرو با فرهاد یکی از شاهکارهای نظامی است و معروف‌تر از آنست که به نقل آن حاجت باشد. در این گفت و شنود فرهاد خسرو را عاجز می‌کند:

چو عاجز گشت خسرو در جوابش
نیامد بیش پرسیدن صوابش
به یاران گفت کز خاکی و آبی
ندیدم کس بدین حاضر جوابی

بی‌نیازی و عزت نفس: در ضمن داستان غم‌انگیز فرهاد یکی دو بار بی‌نیازی و عزت نفس او آشکار می‌شود. اما این بی‌نیازی پس از عاشق شدن اوست که دیگر پروای کس و چیزی ندارد. پس از تمام کردن جوی شیر چون شیرین به بازدید حوض و جوی می‌رود به جای مزد گوهر شب چراغی را که به گوش آویخته داشت :

گشاد از گوش با صد عذر چون نوش
شفاعت کرد کاین بستان و بفروش
چو وقت آید کزین به دست یابیم
زحق خدمتت سر برنتابیم
بر آن گنجینه فرهاد آفرین خواند
زدستش بستد و در پایش افشاند

خسرو و شیرین

و سپس چون خسرو او را می‌خواند تا از عشق شیرینش باز دارد:

زپای آن پیل بالا را نشاندند
به پایش پیل بالا زرفشاندند
چو گوهر در دل پاکش یکی بود
ز گوهرها زرو خاکش یکی بود

در قسمت بعد با فرهاد وحشی آشنا خواهید شد...


هفتاد سخن - دکتر خانلری

تهیه و تنظیم : بخش ادبیات تبیان