دوشیزه بهار!
ما از زمستانی گذر کردیم؛ سرد و سفید و سخت،
پوشیده سرتا پایمان از برف.
مثل شبی که لحظه پیش از سپیده دم،
تیرهترین لیوان چایش را
سر میکشد تا گم شود در راه کوهستانی تاریک؛
ما، در زمستانی سفید و سرد
لیوانی از یخ، با کمی باران، کمی هم برف تازه،
سر کشیدیم و
به راهی آشنا رفتیم...
راهی که ما را میرساند آخر به سبز و صورتیهای بهاری شاد.
آه ای بهار صورتی، ای سبز و نارنجی، بنفش و زرد!
در هر بنفشه، چهرهات پیداست.
در هر جوانه بر درخت بید،
در قلب هر غنچه،
پنهان شده یک «نوت»
از آن «سرود» شاد و زیبایی که خواهی خواند
روی درختان بلند باغها، در باد.
ای بهار تازه و تر
ای از تمام فصلها بهتر!
ما، بچهها را میسپاریم
دست شما و مهربانیتان!
لطفا نگه داریدشان لای گل پنبه!
لطفا تمام شادمانیهای دنیا را
در یک گل پامچال، خلاصه کرده بنشانید بر موهایشان
همراه یک بوسه!
لطفاً همیشه یادتان باشد
از کوههای برف و یخ
تنها به امید شما و دیدن روی بهاری تان
گذر کردیم!
جان شما و جان هر چه بچه در دنیاست؛
ما از شما چیز زیادی هم نمیخواهیم
تنها برای هر کدام از بچهها
یک «قلب آبی بهاری» آرزو داریم؛
که مثل یک گنجشک
دائم بخواند جیک و جیک
آواز سرخش را
لطفاً به یاد سبزتان باشد:
جان شما و جان هر چه بچه در دنیاست
این خواهش ما از شما دوشیزه زیباست!
تنظیم برای تبیان: مریم فروزان کیا