تو کدام واژه ای!
تاملی در نسبت آدمها و واژه ها
واژهها مثل آدمها هستند به تعداد آدمها واژه وجود دارد و شاید هم برعكس، خصلتهای كلی و جزیی آدمها بر واژه و واژهها منطبق است. به هر حال بر اساس آن شباهت و شاید قیاس، همچنان كه مثلاً آدمها خائن هستند واژهها نیز هم. یك واژه ـ در موارد زیادی ـ پایبند منطوق و مصداق خود نیست. با دو واقعیت حال میكند و بسیاری دیگر همچون آدمها دوپهلو هستند. و دستهای دگر كه عاشقِ غیرتمندِ معشوقِ واقعیتِ خوداند. مثلاً به گفته آن فیلسوف، واژه استبداد این قدر غیور و مستبد هست كه «انواع» ندارد. و اگر قرار باشد كه علم منطق با همه عظمت و جلالش، خود را خُرد كند و مدعی شود كه در عالم تنها یك گزاره منطقی وجود دارد كه از لحاظ صورت و محتوا و ... مو لای درز آن نمیرود، به جان فلسفه قسم كه، آن گزاره این است: «رند، رند است». (ببینید این قدر رند بود كه نشد مثل سایر واژهها از او/آن صحبت شود، رند را میگویم، نه واژة رند!!!) البته نیز هستند واژههای پایبندی كه سر از تنشان میرود و سیال نمیشوند: وقتی واقعیتشان نباشد آنها نیز عدم را بر وجود ترجیح میدهند. نگاه كنیم به گورستان شاهنامه، سفرنامه، كشف المحجوب، بیهقی، و حتی مثنوی، آكنده از این سنخاند. استخوانی به جا مانده و نفسی بر نمیآید. این نه از ضعف آنها كه قوت و رادمردی آنها را میرساند. اما در خصوص برخی واژهها حتی نمیشود فكر كرد: مثلاً ... دقیقاً خود ... (منظورم خودِ سه نقطه است).
و برخی واژهها، جز به تامل واداشتن و شخمیدن ذهن آدمی، گویی در عالم وجود كاری ندارند: موشكافی (دل گر چه در این بادیه بسیار شتافت یك موی ندانست ولی موی شكافت اندر دل من هزار خورشید بتافت و آخر به كمال، ذرهای راه نیافت. یا مثلاً واژه ترسا كه معنای صفت فاعلی و مفعولی توامان با خود دارد؛ ترسا با فعل ترسیدن، مفعول ترس واقع میشود. آبستن، به ویژه آنجا كه مولوی میگوید: روحهای منبسط را تن كند / هر تنی را باز آبستن كند. قلمرو: آنجا كه قلم (قلم در معنای خامه یا گام) میرود. تشبیه و تردیف زمین به كاغذ و خامه به گام و ... (این واژهای كه الان خوانده نشد، همان سه نقطه پیشین است).
اگر عشق یك «واژه» نبود شاید چیز دیگری میگفتیم. همه جا هست و یكسان نیست: عشق، غرار، لیبن، تولاو،... . شاید زاد و ولد واژه نیز چون آدمی باشد. ولیدهای چون «پدر» و «مادر» عجب عمر درازی دارند: چنین واحد بودن در میان این همه زبان؛ الله اكبر!!! شهرت در اینجا نقش مهمی دارد. همچنین است كه واژهها، همعمر و لذا همعصر آدمیاند. تا آدم هست واژه است و، اگر دگراندیشی كنیم، تا واژه هست آدم است، كه «زبان خانه وجود است»؛ و عجب مزبلهای را برای وجود برگزیدهایم.
واژهها مثل آدمها نیستند، خود آدمها هستند، بنگر تا تو كدام واژهای؟ (و البته فقط و فقط یكی، دو تا، سه تا؛ و باز هم سه نقطه) (تكرار چه قدر لوثكننده است؟ فقط یكی، اما دو و سه هم به دنبال خود آورد!؛ پس اون دوستمان درست میگفت كه تكرار عامل نخست فراموشی است).
هیچ آوایی نیست كه از دو لب انسانِ دوگوش خارج شود و حداقل در یكی از زبانها، معنایی نداشته باشد. پس میتوانیم هر واژهای را در مقام نام برای خود برگزینیم، ابداع كنیم، كشف كنیم یا... .
مرتضی بحرانی
گروه جامعه و سیاست
تنظیم برای تبیان: امیرمحمد پارسی