تبیان، دستیار زندگی
اکنون بخواب! همنفس کودکی بخواب! ما سالهاست یکسره بر باد رفته ایم ما بچه های کوچهء دیروز نیستیم نوروزهای کوچک ِ از یاد رفته ایم...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

سین هشتم

بهار بر سفره شاعران

گل

آواز خوش هَزار تقدیم تو باد

سرسبزترین بهار تقدیم تو باد

گویند که لحظه ایست روییدن عشق

آن لحظه هزار بار تقدیم تو باد

«وحید امیری»

هرچند که سوگوار بر می گردد

آشفته و بی قرار بر می گردد

از دشت شکوفه های رقصان در باد

این قافله از بهار بر می گردد

«مصطفی محدثی»

دل-بی تو- درون سینه ام می گندد

غم از همه سو راه مرا می بندد

امسال بهار بی تو یعنی پاییز

تقویم به گور پدرش می خندد

امسال بهار بی تو آغاز نشد

یک سال گذشت و باز اعجاز نشد

کی سین سلام بر لبت می شکفد؟

عید آمد و سفره ی دلم باز نشد

بر دشت که جویبار را می دوزی

بر کوه که آبشار را می دوزی

باران نخ و سوزنی است در دستانت

بر روی زمین بهار را می دوزی

«جلیل صفربیگی»

 

گل

با شبنم مهر برگ و بارم تر کن

 بنشین به کنار من مرا باور کن

 در من بنگر بهار در من رویا است

 می بوی مرا پس آن گهم پر پر کن

«سیاوش کسرایی»

افتاد زمستان به تنوری روشن

سرسبز شدیم از حضوری روشن

خوش آمده ای بهار خوش آمده ای

چشمان چهارشنبه سوری روشن!

«حمیدرضا امینی»

چشم تو که انتظار می ریزد از آن

دریا دریا وقار می ریزد از آن 

در باد کمی پیرهنت را بتکان!

من مطمئنم بهار می ریزد از آن!

«هادی محمدزاده»

یک دفتر خالی از غزل بود بهار

می آمد و شیشه در بغل بود بهار

بانگی زد و خواب نازمان را آشفت

امسال خروس بی محل بود بهار!

یک توسن بی سوار باید باشد

سر گشته و بیقرار باید باشد

اینگونه که آسمان تعجب کرده است

از تاختنش... بهار باید باشد

«سعید بیابانکی»

گل

در وصف بهار هر چه گفتند تویی

آن صبح سپید بی همانند تویی

هر چند که بی سایه ترینی اما

پیداست که سایه خداوند تویی

«عبدالرحیم سعیدی راد»

آیینه ی روزگار لبخند خداست

آرامش سبزه زار لبخند خداست

از عطر نگاه باغها دانستم

نام دگر بهار لبخند خداست

لبهای تو سوره سوره تفسیر خداست

چشمان تو بی ریاتر از آینه هاست

ای سبزترین سبزترین سبزترین

سیمای تو سین هشتم سفره ی ماست

«ایرج زبردست»

امسال بهار با تو رنگی شده است

سرسبزی آن به این قشنگی شده است

ای کاش بهار سبز من می دیدی

بین من و تقویم چه جنگی شده است!

«پوریا عسگری»

تا باطن شهر، میزبان خطر است

دستان بهار نیز بی برگ و بر است

لعنت به دروغ زندگی وقتی که

همسایه ز همسایه ی خود بی‌خبر است

«میلاد عرفان پور»

یک چفیه پراز بهار باور کردم

موسیقی انتظار ... باور کردم

من عشق تو و قساوت مینها را

در لحظه ی انفجار باور کردم

«کیوان براهنگ»

تا چشم به هم زدیم یک سال گذشت

مانند کبوتری سبک بال گذشت

یک سیصد و شصت و اند روزی دیگر

هرچند که بد ولی به هر حال گذشت

«حسن باقری»

نام تو در اول کلامم گل کرد

لبخند تو در گل سلامم گل کرد

از چشم تو یک بهار باران بارید

تا نم نم عشق در مرامم گل کرد

«علی دلفاردی»

گل

نوروزهای کوچک

آن وقتها که ماه بلوری ظریف بود

پایم هزار کوچهء شب را حریف بود

بانوی قدبلند بهاری که می رسید

یک صندلی نقره برایش ردیف بود

با هر تکان ِ پیرهن سنگ دوزی اش

عطر بنفشه رنگ شب عید می وزید

آوازهای خیس سرانگشتهای او

هی قطره قطره بر سر هر کوچه می چکید

بارانی از ستاره و صبح و سلام را

در جیبهای خستهء این عابران خیس...

از برکه های روشن چشمان آبی اش

می ریخت بر زمین، کمی از آسمان خیس

بر قله های برف ِ تنش، آفتاب داغ

روی حریر پیرهنش گل دمیده بود

شور تلاطمی که در امواج می گرفت

از چین گیسوان طلایش رسیده بود

ما بچه های کوچهء دریا ندیده هم

از مرزهای سنگی شب می گریختیم

از صخره های سبز خزر تا خلیج سرخ

در مشتهای کوچکمان عشق ریختیم

...

گل

دنیا بزرگتر شد و ما هی بزرگتر...

چندین بهار آمد و چندین بهار رفت

آن شوق کودکانهء اردیبهشت ماه

از خنده های زخمی ما بی قرار رفت

ما لحظه های سیب و سه تار و ستاره را

در هفت سین خاطره ها جا گذاشتیم

در غرفه های ظلمت شب منزوی شدیم

خود را میان فاجعه تنها گذاشتیم

اکنون بخواب! همنفس کودکی بخواب!

ما سالهاست یکسره بر باد رفته ایم

ما بچه های کوچهء دیروز نیستیم

نوروزهای کوچک ِ از یاد رفته ایم...

مژگان عباسلو


تهیه و تنظیم : زهره سمیعی