باران نقرهای محبت
شمشیرهای تشنه، به تصرف آفتاب آمدند، نیزهها در دستهای ناجوانمرد کوفی، به پایکوبی افتادند.
آنها از ماه میهراسیدند.
مثل شب بودند: رو سیاه!
مثل گردباد بودند: آلوده!
مثل آتش بودند؛ خشمگین!
و مثل گرگها بودند؛ زوزه کشان!
و چه زود یادشان رفت، آن همه سفارش و ستایش پیامبر(ص) از اهل بیت (ع) مطهرش را.
آن همه ماجرا و خاطره و تاریخ و ... را مثل لقمهای، زیر دندان فراموشیشان جویدند و باجرعهای از آب ناپاک انتقام، به شکم تعصب جاهلیشان فرو دادند.
یزید، یعنی همهی شرک اولین و آخرین، در پوستهی قساوت و خودخواهی.
عمرسعد برابر است با فزونطلبی و ظلم بیشمار.
سراغ این مرجانه را باید از شرارههای اسفلالسافلین گرفت.
شمر سرآمد همهی ناپاکان، اگر هزار بار زنده شود و به زمین باز گردد، باز هم برای شیطان
رانده شده، کلاس جنایت میگذارد...
پیشانی «زیارت عاشورا» را میبوسم و پاکیزه و با وضو... صلوات خوان و دلشکسته... رو به قبله و
پرنجوا میخوانم... السلامعلیک یا ابا عبدالله!
باور کن هر بار که به تارنجستان زیارت عاشورا میآیم، ریزش نقرهای محبت تو، گریه بارانم میکند.
در سایه سار تو تک درختی بهشتیام، آسمان دائم فروردین و هوای دلپذیر اردیبهشت!
بر سرم سایهبانی تا همیشه ببخش!
ایمان را در من متجلی کن!
دلم را به عشق جاودانهات، تطهیر ده!
سرم را از سودای خیالت پرساز!
به پاهایم بیاموز، در کربلایت زانو بزنند.
و به دستهایم بفهمان، گره از ضریح نقرهای مهربانیات نگشایند.
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین (ع).
نوشته: مجید ملا محمدی
تنظیم برای تبیان: خرازی
***********************
مطالب مرتبط
دعوت اهل کوفه از امام حسین(علیه السلام)