تبیان، دستیار زندگی
برین تخت پیروزه پیروز کیست ازین طاق شش روزه بهروز کیست دریغا جوانی که بر باد شد خنک آنکه از عالم آزاد شد ....
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

نخلبند شعرا

درباره خواجو

خواجو

کمال‌الدین ابوالعطا محمود بن علی ‌بن محمود، متخلص به خواجوی کرمانی، شاعر و عارف بزرگ و برجسته ایرانی سده هشتم، در تاریخ سوم دی ماه سال 669 خورشیدی، مطابق با 20 ذی الحجه سال 689 ه. ق. در کرمان به دنیا آمد. او را "نخلبند شعرا"، "خلاق المعانی" و "ملک الفضلا" نامیده اند. خواجوی کرمانی فضایل مقدماتی را در کرمان کسب و سپس راهی شیراز شد و از محضر پرفیض علمای آن دیار توشه‌ها اندوخت.

او چندی نیز در اصفهان رحل اقامت افکند. اشعار عارفانه‌ خواجو بسیار زیبا و گاه حیرت‌انگیزند. او در اشعار خود معانی عرفانی زیبایی را ارایه می‌کند. خواجوی کرمانی درمثنوی از نظامی پیروی می‌کند ولی روان ‌تر از او می‌سراید. مهم ‌ترین آثار این شاعر نامی ایران زمین عبارت اند از:

1- دیوان اشعارش شامل قصاید، غزلیات، قطعات، ترجیعات و رباعیات که بر روی هم به دو بخش صنایع الکمال و بدایع الجمال تقسیم می شود.

2- شش مثنوی در وزن های گوناگون با این نام ها: سام نامه، همای و همایون، گل و نوروز، روضه الانوار، کمال نامه و گوهر نامه. پنج مثنوی اخیر بر روی هم خمسه خواجو را تشکیل می دهد.

مجموع اشعار خواجو از چهل هزار بیت فراتر میرود. وی در سرودن غزل، قصیده و مثنوی (خاصه در غزل) توانایی و استعداد بسیار زیادی داشته؛ چنانکه بسیاری از غزلیات حافظ، حال و هوای غزلهای خواجو را دارد و چه از لحاظ مضمون و چه از لحاظ شکلی از او تاثیر گرفته است. اما به جهت این‌ که خواجو در فاصله‌ زمانی زندگی دو شاعر بسیار برجسته و گرانسنگ تاریخ زبان و ادب پارسی، یعنی سعدی و حافظ می‌زیسته به نظر آنوبانینی تقریبا گمنام واقع شده و مقام شاعری وی چنان ‌که باید شناخته نشده است. خواجو در سال 753 ه.ق. وفات یافت و در کنار دروازه قرآن شیراز بر دامنه‌ کوه الله اکبر مدفون گردید.

ساقی نامه خواجو :

ساقی نامه معروف حافظ را همه می‌شناسیم و شاید بسیاری از بیت‌های آنرا بیاد سپرده‌ایم. بیجا نیست که ساقی نامه خواجو را نیز بشناسیم و آن‌را با شعر حافظ  بسنجیم خاصه که بعضی از ابیات خواجو را در نسخه‌های دیوان حافظ جزء ساقی نامه او آورده و با هم آمیخته‌اند. این اشعار از مثنوی «همای و همایون» خواجوی کرمانی است.

بده ساقی آن عین آب حیات
 که دوران گیتی ندارد ثبات
بیا تا خرد را قلم در کشیم 
ز مستی به عالم علم بر کشیم
زجام دمادم دمی بر زنیم  
 به می آب بر آتش غم زنیم
دمی خوش بر آریم با همدمی
  غمی باز گوییم با محرمی
یک امروز با یکدگر می‌خوریم
چو فرصت نباشد دگر کی خوریم
ازین دامگه دیر خاکی مغاک 
 برفتند و بردند حسرت به خاک
که آنها که بزم طرب ساختند
  ببزم طرب هم نپرداختند
برین تخت پیروزه پیروز کیست
ازین طاق شش روزه بهروز کیست
دریغا جوانی که بر باد شد
خنک آنکه از عالم آزاد شد
بده ساقی آن جام جمشید را  

شب تیره رخشنده خورشید را

عمر

سبک باش و رطل گرانم بده
  اگر فاش نتوان نهانم بده
که این چرخ زن چرخه آبنوس
بسی یاد دارد زگودرز و طوس
کسی کوبزد کوس بر پشت پیل
زدندش بنا کام کوس رحیل
طبا شیر صبح از طبق‌های نور
 بگوش آیدم هر دم از لفظ جور
که ای خوش نوا مرغ شیرین نفس 
بجنبان پر و بال و بشکن قفس
بر ایوان این سبز منظرنشین
بمنزلگه جان نشیمن گزین
تو در شش دری خانه‌ای ششدری
  کزو نگذری تا ازو نگذری
برو طی کن این هفت طومار را
 قلم درکش این هفت پرگار را
بده ساقی آن آب آتش‌نشان
 از آن پیش کزما نیابی نشان
که در آتش است این دل روشنم
همانا که آبی بر آتش زنم


بخش ادبیات تبیان