تبیان، دستیار زندگی
شخصیت شناسى به عنوان یكى از شاخه هاى علوم انسانى، اساسى ترین كار نمایشنامه نویسان و فیلمنامه نویسان و همچنین پیرو آن،كارگردانان تئاتر و سینما محسوب مى شود. هر چند كه منتقدان و دیگر فعالان این رشته نیز باید با این علم به حد كفایت آشنا باشند.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

هنر دراماتیك و علم شخصیت شناسى

نمایش

شخصیت شناسى به عنوان یكى از شاخه هاى علوم انسانى، اساسى ترین كار نمایشنامه نویسان و فیلمنامه نویسان و همچنین پیرو آن،كارگردانان تئاتر و سینما محسوب مى شود. هر چند كه منتقدان و دیگر فعالان این رشته نیز باید با این علم به حد كفایت آشنا باشند. به طور مثال، طراحان گریم و لباس براى طراحى خود جهت پرداختن به یك كاراكتر یا شخصیت، باید در ابتدا مشخصات آن شخصیت بشناسد و تحلیل كند تا بتواند طرحى در خور ارائه نماید. بازیگران نیز با توجه به شناختى كه خود از كاراكتر پیدا میكنند و تحلیل شخصیتى كه كارگردان به ایشان ارائه میدهد، به ایفاى نقش مى پردازند. لذا اگر گفته شودعلم شخصیت شناسى، از پایه هاى هنردراماتیك است، بیراه گفته نشده است. شاید در میان گفتگوهاى هر روزه عام، بنا به تجربیات فردى، هر كسى در حال تحلیل شخصیت افراد پیرامون خود باشد اما وقتى صحبت از هنر حرفه اى است باید از علم حرفه اى نیز بهره برد و به شخصیت شناسى نیز آنطور كه باید، پرداخت.

اساسى ترین كار نمایشنامه نویسان و فیلمنامه نویسان و همچنین پیرو آن،كارگردانان تئاتر و سینما محسوب مى شود.

واژه شناسى شخصیت

تعریف لغت شخصیت كه در زبان فرانسه « پرسونالیته » ? و در زبان انگلوساكسون «پرسونالیتى»? خوانده مى شود، ریشه در كلمه یونانى «پرسونا»? دارد. ریشه این كلمه به نقاب یا ماسكى مى رسد كه در یونان قدیم بازیگران به هنگام نمایش تئاتر آنرا به صورت خود مى زدند و از طریق آن نقش خود را كه در ارتباط با آن نقاب بود ارائه مى دادند. به مرور، معناى این پوشش گسترده شد و نقشى كه بازیگران ایفا مى كردند را نیز در برگرفت. بنابراین، مفهوم اصلى و اولیه شخصیت، تصویرى ظاهرى و جامعى است كه براساس نقشى كه فرد در جامعه بازى مى كند، قرار دارد. یعنى در واقع، فرد به جامعه خود، شخصیتى را ارائه مى دهد كه جامعه براساس آن، او را ارزیابى مى كند. باید متذكر شد كه «شخص» و «شخصیت» با یكدیگر تفاوتهایى دارند. «شخص» واژه اى است كه یك فرد را با بسیارى از جزئیات شخصیش مشخص مى كند و «شخصیت» سازمان پویایى است كه با وحدت یابى مجموع نظام هاى بدنى و روانى در یك سازمان تحول مى یابد و پاسخ هاى فرد را به محرك هاى تجربه شده درونى و بیرونى تشكیل مى دهد. شخصیت حاصل تجربه است كه از عضویت فرد در جامعه متأثر گشته است. در لغت شخصیت، این معنا مستتر است كه هر فرد، واحدى منحصر به فرد و به اصطلاح عوام «تك» است و هیچ شخص دیگرى را نمیتوان یافت كه كاملا شبیه او باشد. با مطالعه شخصیت افراد، پژوهشگران مى توانند به خصوصیاتى كه براساس آن، فردى از فرد دیگر متمایز مى گردد پى ببرند و همچنین به الگوى معینى از رفتار و شیوه تفكر كه نحوه سازگارى شخص با محیط است را تعیین كنند.

«شخص» واژه اى است كه یك فرد را با بسیارى از جزئیات شخصیش مشخص مى كند و «شخصیت» سازمان پویایى است كه با وحدت یابى مجموع نظام هاى بدنى و روانى در یك سازمان تحول مى یابد و پاسخ هاى فرد را به محرك هاى تجربه شده درونى و بیرونى تشكیل مى دهد.

نظریه هاى شخصیت

وقتى زیگموند فروید به عنوان اولین پژوهشگر و نظریه پرداز، علم روان شناسى عصر حاضر را بنیان نهاد،انقلابى در شناخت روانى آدمى ایجاد كرد. او شخصیت را چنین به جامعه شناساند: «شخصیت از نهاد (كه بخش كاملا ناخودآگاه روان است و از اصل لذت پیروى مى كند) تشكیل یافته و از خود (یا من كه كارگزار واقعیت است و مانند میانجى فرد و واقعیت عمل مى كند) و فراخود (كه نماینده جامعه در روان است و جایگاهى براى وجدان است) ساخته شده». بعد از فروید، نو فرویدیان، از جمله آلفرد آدلر، كارن هورناى، اریك فروم و هرى استك سالیوان و دیگران تعاریفى از شخصیت دادند كه تأكید كمترى بر مسأله بررسى ناهشیار داشت كه در شناخت شخصیت توسط فروید مطرح شده بود. آنها مى گفتند كه: «شكل گیرى شخصیت بیشتر متأثر از مردمان جامعه و فرهنگ خود فرد است تا نیازهاى زیستى و همچنین قدرت كنترل ناهشیار كه توسط فروید مطرح شده بود. حتى اینها بر این عقیده بودند كه آدمیان در برنامه ریزى ها و تصمیم گیریهاى خود منطقى تر از آن عمل مى كنند كه فروید مى پنداشت.» به واسطه همین نظرهاى مختلف تقسیم بندى هاى متفاوتى در مورد شخصیت صورت گرفته براى مثال از آن جمله، تقسیم بندى ژیل و زیگلر است كه دستوراتى را براى شناخت شخصیت مطرح كرده اند و شرح آن این چنین است:

نمایش

الف) باید به تعایفى از شخصیت رسید كه روى فردیت و یگانگى افراد تأكید مى كند. در این تعاریف شخصیت شامل خصوصیاتى است كه افراد را از یكدیگر متمایز مى كند، بنابراین تأكید روى تفاوتهاى فردى است.

ب) باید تعاریفى كه برساختارها و سازه هاى درونى و فرضى تأكید را مطرح كرد. در ضمن در اینگونه تعاریف، رفتارها، بخش كمى از تعریف را تشكیل مى دهند. به عبارت دیگر در این مفاهیم شخصیت شامل انتزاعاتى است كه این انتزاعات را رفتارهاى آشكار و مشاهدات رفتارى اخذ شده است.

ج) تعاریفى كه روى تاریخچه زندگى و مراحل رشد تأكید دارند. در این دیدگاهها، شخصیت حاصل رویدادهاى درونى و بیرونى است. رویدادهاى درونى شامل آمادگى هاى ژنتیكى و بیولوژیكى و رویدادهاى بیرونى تجربیات اجتماعى و رویدادهاى محیطى است. د) تعاریفى كه روى الگوهاى رفتار تأكید دارند. براى توضیح باید گفت كه در اینگونه تعاریف فرض مى شود شخصیت به طور نسبى در طى زمان ثابت مى ماند و تداوم مى یابد. این ثبات در الگوهاى رفتارى از مكانى به مكان دیگر و از زمانى به زمان دیگر ثابت باقى مى ماند. براى مثال اگر فردى رقابت جو است، این حالت هم در طول زمان ثابت است. تقسیم بندى دیگرى كه مى توانیم در اینجا از آن یاد كنیم تقسیم بندى روانشناس معاصر و نظریه پرداز بزرگ هیلگارد است او نظریه هاى شخصیت را برحسب این چهار مقوله تقسیم بندى مى كند: «صفات، یادگیرى اجتماعى، روانكاوى، پدیدار شناسى.» و تقسیم بندى هاى دیگرى كه از حوصله این بحث خارج است.

رفتارها و عملكردهاى شخصیت

براى هر رفتارى علتى وجود دارد.همانطور كه انسان ها در بسیارى از خصوصیات فیزیكى با یكدیگر متفاوت هستند در شخصیت و رفتار نیز مرتبط هستند. اعمال شخصیت واكنش هایى است در برابر محیط هاى و موقعیت هاى خاص اجتماعى، كه از شخص سر مى زند و همین عكس العمل ها بیانگر رفتار او است. در نظریه هاى رفتارگرایى این نكته مطرح است كه انسان یك ارگانیزم است. ارگانیزمى كه داراى خزانه رفتارى بوده و این خزانه رفتارى حاصل یادگیرى است. فروید در این مورد چنین مى گوید: « جنبه زیستى انسان انرژى یا تكانهاى را ایجاد میكند كه عكس العمل یا هیجانى را براى بروز یك حس و رفتار در انسان ایجاد مى كند. او همچنین عقیده داشت غرایز نه تنها انرژى بلكه جهت رفتار را نیز تعیین مى كنند، فروید غرایز را در اصل منبع انرژى براى رفتار در نظر مى گرفت و جهت رفتار را موضوع بعضى از اصول یادگیرى و شناخت مى دانست.» فروید به غرایز انسانى اعتقاد داشته اما رفتارگرایان به لوح سفید معتقد بودند ولى امروزه اعتقادت به این است كه بروز رفتار بر اساس وراثت ژنتیكى به شخصیت ارث مى رسد و امروزه این اعتقاد در بین روان شناسان بسیار توسعه یافته است.

شاید در میان گفتگوهاى هر روزه عام، بنا به تجربیات فردى، هر كسى در حال تحلیل شخصیت افراد پیرامون خود باشد اما وقتى صحبت از هنر حرفه اى است باید از علم حرفه اى نیز بهره برد و به شخصیت شناسى نیز آنطور كه باید، پرداخت.

هدف و شخصیت

شناخت یك شخصیت مشروط به قابلیت شناخت هدف اوست، در ضمن شخصیت باید در وضعى باشد كه حركت زندگى اش و كنش هایش در ارتباط با این هدف قرار گیرد. به همین دلیل شخصیت بسته به اینكه در معرض تهدید باشد یا نه جهت گیرى هاى متفاوتى در محیط اتخاذ مى كند. بنابه نظریه هدف، این هدف است كه باعث عمل مى شود. بر اساس این نظریه، اهداف موجب تنش مى شوند و افراد براى كاهش تنش به سمت هدف مى روند. بنابراین به رفتار جهت و نیرو مى دهد. ریو معتقد است: «هدف هاى دشوار رفتار را نیرومند مى كنند، یعنى اینكه آنها تلاش و استقامت را بیشتر مى كنند. بازده تلاش مستقیما با ضروریات تكلیف متناسب است. هدف ها به این علت استقامت را بیشتر مى كنند كه تا رسیدن به هدف تلاش ادامه مى یابد. » پس شاید بتوان گفت كه این انگیزه خواست هدف است كه شخص را به حركت وادار مى كند. هیلگارد نظرش در تكمیل نظر فرانكن و ریو است او مى گوید: «اگر هدف دست نیافتنى باشد و موجب ناكامى شود این امر موجب پرخاشگرى شخصیت و حمله اى از جانب او به مانع مى شود كه خواه جاندار و خواه بیجان باشد، ولى همیشه چنین نیست كه شخصیت بتواند مستقیما پرخاشگرى كند. هنگامى كه راه حمله به خاستگاه ناكامى بسته باشد ممكن است پرخاشگرى جابه جا شود، به این معنا كه عمل پرخاشگرانه به جاى علت واقعى، متوجه شخص یا شى بى تقصیر شود.

منبع : ابرار

تنظیم برای تبیان : مسعود رضا عجمی