تبیان، دستیار زندگی
می خواهم داستانی درباره زیباترین، لطیف ترین، فداکارترین، و وفادارترین عزیز خداوند بگویم. این داستان اشاره دارد به ارزش و اعتبار مادر...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

تمام ناتمام من!

مادر

ارزش و اعتبار مادر (زیباترین، لطیف ترین، فداکارترین، و وفادارترین) عزیز خداونددر پیشگاه حضرت دوست.

از ابو سعید ابوالخیر سوال کردند: این حُسن شهرت را از کجا آوردی؟

ابوسعید گفت: شبی مادر از من آب خواست، دقایقی طول کشید تا آب آوردم، وقتی به کنارش رفتم، خواب مادر را دَررُبود! دلم نیامد که بیدارش کنم، به کنارش نشستم تا پگاه، مادر چشمان خویش را بازکرد و وقتی کاسه ی آب را در دستان من دید، پی به ماجرا برد و گفت: فرزندم، امیدوارم که نامت عالمگیر شود.

بیدن سان ابو سعید ابوالخیر مردِ خِرَد و آگاهی و عرفان، شهرت خویش را مرهون یک دعای مادر می داند. و در اینجاست که ما از جایگاه حقیقی و شگرف مادر و تقرّب او به آن قدرت مطلق آگاه می شویم.

مادر

و اما حکایت بهشت و موسی

روزی حضرت موسی در خلوت خویش از خدایش سؤال می کند: آیا کسی هست که با من وارد بهشت گردد؟ خطاب می رسد: آری! موسی با حیرت می پرسد: آن شخص کیست؟ خطاب می رسد: او مرد قصابی است در فلان محله. موسی می پرسد: می توانم به دیدن او بروم؟ خطاب می رسد: مانعی ندارد!

فردای آن روز موسی به محل مربوطه رفته و مرد قصاب را ملاقات میکند و می گوید: من مسافری گم کرده راه هستم، آیا می توانم شبی را مهمان تو باشم؟ قصاب در جواب می گوید: مهمان حبیب خداست، لختی بنشین تا کارم را انجام دهم، آنگاه با هم به خانه می رویم. موسی با کنجکاوی وافری به حرکات مرد قصاب می نگرد و می بیند که او قسمتی از گوشت ران گوسفند را بُرید و قسمتی از جگر آنرا جدا کرد در پارچه ای پیچید و کنار گذاشت. ساعاتی بعد قصاب می گوید: کار من تمام است برویم. سپس با موسی به خانه قصاب می روند. به محض ورود به خانه، روبه موسی کرده می گوید: لحظه ای تأمل کن! موسی مشاهده می کند که طنابی را به درختی در حیاط بسته، آنرا بازکرده و آرام آرام طناب را شُل کرد. شیئی در وسط توری که مانند تورهای ماهیگیری بود نظر موسی را به خود جلب کرد، وقتی تور به کف حیاط رسید، پیرزنی را در میان آن دید، قصاب با مهربانی دستی به سر و روی پیرزن کشید و سپس با آرامش و صبر و حوصله مقداری غذا به او داد و دست و صورت او را تمیز کرد و خطاب به پیرزن گفت: مادر جان دیگر کاری نداری؟ و پیرزن گفت: نه، پسرم انشاءالله در بهشت با موسی همنشین شوی. سپس قصاب پیرزن را مجدداً در داخل تو نهاده بر بالای درخت قرار داده و پیش موسی آمده با تبسمی میگوید: او مادر من است و آنقدر پیر شده است که مجبورم او را اینگونه نگهداری کنم و از همه جالب تر آن است که همیشه این دعا را برای من می خواند که انشاءالله در بهشت با موسی همنشین شوی! چه دعایی!! آخر من کجا و بهشت کجا! آن هم با موسی!

موسی لبخندی می زند و به قصاب می گوید: من موسی هستم و تو یقیناً به خاطر دعای مادر در بهشت همنشین من خواهی شد!

صحبت کردن در خصوص مادر که ماهتاب مهربانی و عطوف و نیز وصف خصوصیات آن بسیار سخت است.

مادر فردی نیست که به او تکیه کنیم، بلکه کسی است که مارا از تکیه کردن به دیگران بی نیاز می سازد.

هنگامی که در کنار مادر هستید طعم نیمه گمشده خویش را در زیر زبان روح می چشید. چه حس خداگونه ای! حسِّ کامل بودن که همه هستی انسان فریاد بر می آورد:

تمام ناتمام من!                 با تو تمام می شوم!                  درست مثل کودکی های دریا، وقتی به آغوش دریا می رسد!!

مادر

بر گرفته از کتاب لطفا گوسفند نباشید!

تنظیم برای تبیان: پایدار


جهت خرید کتاب لطفا گوسفند نباشید! کلیک نمایید.

جهت خرید کتب خانواده کلیک نمایید.

جهت خرید کتب زنان کلیک نمایید.

جهت خرید کتب روانشناسی کلیک نمایید.

جهت خرید نرم افزارهای تبیان کلیک نمایید.

جهت خرید نرم افزارهای چند رسانه ای کلیک نمایید.