تبیان، دستیار زندگی
« ظلم نفس را سه روی است: یكی آنكه بر نفس و ذات خود جنایت كند، چنان كه از وی در نگذرد. دیگر آنكه بر خویشان و نزدیكان جنایت كند. سوم آنكه بر دیگری ظلم كند و وبال آن ظلم به وی بازگردد.»...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

داستان سیاوش از منظر عرفان

قسمت اول را بخوانید

قسمت دوم

اماره
گرسیوز نماد نفس ام‍ّارة افراسیاب است

در بحثی كه گذشت گفته شد پیران نماد عقل افراسیاب است لذا وقتی كه افراسیاب پیران را از خود دور می‌كند گرسیوز جای آن را می‌گیرد. بنابراین چنان كه گفته‌اند:

«دیو چو بیرون رود فرشته در آید»

عقل هم چو بیرون رود، جهل و خشم و كینه درآید چرا كه به گفتة سلیمان نبی(ع) «عقل انسان خشم او را نگاه می‌دارد»

البته بهتر آنكه بگویم عقل چون از عرصة ذهن انسانی رخت بربندد، بی‌بند و باری، هرج و مرج و ددمنشی در روح و روان انسان حاكم و فرمانروا می‌شود، مگر نه این است كه به گفته افلاطون «قانون و هنر فرزند عقل‌اند»

بر این اساس باید گفت: گرسیوز نماد نفس است و مقصود از نفس «جامع قوة غضب و شهوت در انسان است.» چنان كه این معنا بیشتر در اهل تصو‌ّف به كار می‌رود، زیرا آنان از نفس، اصل جامع صفات مذمومة انسان را اراده می‌كنند و می‌گویند، با نفس مجاهده كرد و آن را شكست، و بدین معنی اشاره می‌كند قول پیامبر اسلام(ص) كه فرمود: «اعدی‌ عدوك نفسك ال‍ّتی بین جنبیك» دشمن‌ترین دشمنان تو نفسی است كه بین دو پهلویت قرار دارد.

گرسیوز هم دقیقاً بر این پایه عمل می‌نماید او كه نماد نفس ام‍ّاره است به نزد افراسیاب می‌آید و در خلوت با وی شروع می‌كند به وسوسه كردن،

بدو گفت گرسیوز ای شهریار                          سیاوش از آن شد كه دیدی تو پار

همچنین:

بدو گفت گرسیوز ای شهریار
مگیر این چنین كار پرمایه، خوار
از ایدر گر او سوی ایران شود
بر و بوم ما پاك ویران شود
هر آن‌گه كه بیگانه شد خویش‌ِ تو
بدانست راز كم و بیش تو
از او خویشتن را نگهدار باش
شب و روز بیدار و هشیار باش
بر‌ِ شاه رفتی زمان تا زمان
ب‍َداندیش گرسیوز بدگمان
ز هر گونه رنگ اندر آمیختی
دل شاه توران بر انگیختی
چنین تا برآمد برین روزگار
پر از درد و كین شد دل شهریار

حتی اینكه اهل معانی گفته‌اند:

  1. « ظلم نفس را سه روی است: یكی آنكه بر نفس و ذات خود جنایت كند، چنان كه از وی در نگذرد. دیگر آنكه بر خویشان و نزدیكان جنایت كند. سوم آنكه بر دیگری ظلم كند و وبال آن ظلم به وی بازگردد.»

با آنچه نگارنده ادعا كرده كاملاً مطابق است چرا كه گرسیوز، هم به نفس و ذات خود جنایت كرده و هم بر خویشان خود كه از جملة آنها افراسیاب و فرنگیس باشد هم بر دیگری كه سیاوش باشد و هم اینكه آثار و وبال این ظلم بر وی بازگشته و چون آتشی دامنگیرش شده است.

سیاوش با تسلیم خود به سپاه توران در حقیقت به می سجاده رنگین كرده است

طبق بیان شاهنامه، كاووس بر جنگ اصرار و پافشاری می‌كند و می‌گوید:

تو شو كینه و تاختن را بساز
از این در مگردان سخنها دراز
چو تو ساز جنگ و شبیخون كنی
زمین را ز خون رود جیحون كنی

اما سیاوش كه بر خلاف نظر او می‌اندیشد تسلیم تورانیان می‌گردد. حال نكته اینجاست كه اگر پرسیده شود، از منظر عرفان كاووس كه نماد قطب و پیر مغان است؛ چرا با اصرار و پافشاری بر جنگ با تورانیان باعث شد كه سیاوش تسلیم سپاه افراسیاب گردد و نهایتاً به دست آنها به قتل برسد؟

راستی چرا؟ آیا سیاوش نمی‌توانست از مقام فرماندهی و ولیعهدی خود استفاده كند و سپاه تحت امرش را به مخالفت با امر شاه (كاووس) تحریك كند و یا حداقل مقاومتی از خود نشان دهد؟ آیا او و سپاهیانش آن قدر ضعیف و ناتوان بودند كه حتی قادر به گفتن یك «نه» در مقابل امر شاه نبودند؟ یا اینكه موضوع چیز دیگری‌ست؟!

حال اینكه اتفاقاً از نظر نگارنده اوج نكته عرفانی داستان همین جاست زیرا فرمان و اصرار كاووس برای آنكه سیاوش از نظر خود صرف نظر نكند و از تصمیمی كه گرفته پشیمان نشود بیان شده چرا كه او دریافته سیاوش بر خلاف نظر او می‌اندیشد بنابراین تسلیم تورانیان خواهد شد.

كاووس بر حسب اینكه نماد قطب است، از طریق شهود و تجربه دریافته كه سیاوش برای رسیدن به مقام فنای فی‌الله باید به توران كه نماد مهد ظلمت و تاریكی است برود. چون وی می‌داند كه آب حیوان هم به تاریكی در است. به همین علت است كه سیاوش بدون چون و چرا حاضر می‌شود تسلیم سپاه افراسیاب شود و به توران رود.

در حقیقت و باطن امر، از منظر عرفان سیاوش طبق خواسته باطنی كاووس عمل كرده است چنان كه استاد سخن حافظ فرموده:

به می سجاده رنگین كن گرت پیر مغان گوید                     كه سالك بی‌خبر نبود ز راه و رسم منزلها

بنابراین سیاوش با رفتن خود، در حقیقت به دستور قطب «به می سجاده رنگین» كرده است اگرچه این امر به ظاهر خلاف حكم شرع و بیان شارع مقدس و مرجع است اما به قول عبرت نایینی:

تا كه بر مقصدشان راهزنان ره نبرند                                  رهروان نعل در این مرحله وارون زده‌اند

سیاوش كه نماد نفس زكی‍ّه است، خوب می‌داند و به وضوح دریافته كه در منزل جانانش كه (رستم و كاووس) باشند؛ جای امن آسایش نیست «چون هر دم / جرس فریاد می‌دارد كه بربندید محملها»

بال

آری سیاوش به آواز و درای جرس از پدر و مربی و به تعبیر دیگر پیرو قطب عالم یعنی رستم و كاووس جدا می‌شود و با بار محملها به توران می‌رود، در آنجا جای خالی این دو را دو زن به نامهای جریره و فرنگیس پر می‌كنند. این دو اگر چه عارف و پیرو قطب نیستند، اما عامة مردم می‌دانند كه زنان نماد و سمبل مهر و عاطفه‌اند. سیاوش نیز در این دیار ظلمانی كه گرفتار درد فراق و هجران پدر و مربی و... هم هست بیش از هر چیزی نیازمند مهر و محب‍ّت و عاطفه است لذا این دو زن مهربان برای سیاوش به منزلة دو بال كیهانی‌است كه او را در مسیر صعود به آسمان بی‌كران عشق و فنای فی‌الله یاری می‌رسانند.

شهر و دژی كه سیاوش می‌سازد نماد و تجسم پاداش اعمال و اندیشة نیك اوست

حكیم ابوالقاسم فردوسی در قسمتی از داستان سیاوش می‌فرماید: افراسیاب قسمتی از زمین توران را به سیاوش بخشید و به او فرمان داد تا در آنجا رفته شهری برای خود بنا كند، سیاوش نیز با پذیرفتن این امر به آن سرزمین رفته و در آنجا مشغول به كار شد و:

كنون بشنو از گنگ دژ، داستان
بر این داستان باش هم‌داستان
كه چون گنگ دژ در جهان جای نیست
بر آنسان زمینی دلارای نیست
كه آن را سیاوش برآورده بود
بسی اندرون رنجها برده بود
بسی رنج برد اندر آن جایگاه
ز بهر بزرگی و تخت و كلاه
بنا كرد جایی چنان دلگشای
یكی شارسان اندر آن خوب جای
بدو كاخ و ایوان و میدان بساخت
درختان بسیارش اندر نشاخت
بسازید جای چنان چون بهشت
گل و سنبل و نرگس و لاله كشت
بیارست شهری ز كاخ بلند
ز پالیز و از گلشن ارجمند
بایوان نگارید چندین نگار
ز شاهان و از بزم و از كارزار
نگار سرگاه كاووس شاه
نبشتند با یاره و گرز و گاه
بر تخت او رستم پیلتن
همان زال و گودرز و آن انجمن
ز دیگر سو افراسیاب و سپاه
چو پیران و گرسیوز كینه‌خواه
به ایران و توران بر داستان
شد آن شهر خرم یكی داستان
به هر گوشه‌ای گنبدی ساختند
سرش را به ابر اندر افراختند
سیاوخش گردش نهادند نام
همه مردمان ز آن بدل شادكام

از منظر عرفان آنچه در این ابیات آمده نماد و تجس‍ّم عینی علم و هنر و اعمال نیك سیاوش است. مثال آنچه پیامبر(ص) دربارة كلمة توحید فرموده‌اند:

«پیامبر اسلام(ص) فرمودند: م‍َن قال لااله‌الا‌الله غرست له شجره فی الجن‍ّه م‍ِن یاقوته‌ٍ حمراء منبتها فی مسك ابیض، احلی م‍ِن العسل و اشد‌ّ بیاضاً م‍ِن الثلج و اطیب ریحاً م‍ِن المسك » رسول گرامی اسلام(ص) فرمود: آن كه لااله‌الا‌الله گوید: برایش درختی در بهشت كاشته شود سرخ‌تر از یاقوت كه ریشة آن در مشك سفید باشد و (محصولش) شیرین‌تر از عسل، سفیدتر از برف، خوشبوتر از مشك...

سیاوش با تحمل رنج و درد فراق و سفر، دانش و تجربه‌ای كسب می‌كند

كه او را در سلوك، به مقام مطمئن می‌رساند. از طرف دیگر همین دانش و حكمت مكسوب او را به اعمال و كردار نیك ترغیب می‌كند. با توجه به اینكه در نزد رستم نیز كسب معنویت و معرفت كرده است لذا او با عمل و كردار نیك خود، دل همگان را شادكام و خوشحال می‌سازد.

حتی آثار گوناگون و رنگارنگ شهر كنایه از گستردگی صفات و كارهای نیك اوست. به تعبیر دیگر این كاخ و شهر نمادی ملموس از بهشت و جایگاه ابدی اوست كه از درون او متجلی شده است و او به شهود آن را درك می‌كند.

اصلاً هویدا كردن نیكیها یكی از علل كشته شدن وی است. مگر نه این است كه رابعه هشدار داده و گفته است: «اكتموا حسنا تكم كما تكتمون سی‍ّأیكم» نیكیهای خود را پنهان دارید همچنان كه بدیهای خود را پوشیده می‌دارید. و مگر غیر از این است كه حافظ شیرازی فرموده است:

گفت آن یار كزو گشت سر‌ِ دار بلند                      جرمش این بود كه اسرار هویدا می‌كرد

آنچه رستم به سیاوش آموخت نماد معنویت و معرفت بود

به نظر نگارنده قابل توجه‌ترین نكتة داستان سیاوش مسائلی است كه رستم (پیر سیاوش) به سیاوش آموخته است و آن عبارت است از:

سواری و تیر و كمان و كمند                                 عنان و ركاب و چه و چون و چند

اگر در این بیت دقت شود معلوم می‌شود كه موضوعات آن به دو قسمت قابل تفكیك است:

الف ـ سواری، تیر، كمان، كمند، عنان و ركاب.

ب ـ چه و چون و چند.

شكی نیست كه موارد الف از جمله لوازم و آلات جنگی و دفاعی می‌باشد چرا كه مهارت در سواركاری، مركب، كمند و كمان، تیر و سنان برای به زانو درآوردن خصم بیرونی به كار می‌رود، كه از منظر عرفان نماد دعا و نیایش است كه از مقولة معنویت به شمار می‌رود و برای به زانو درآوردن خصم درون و جهاد اكبر است، و اما چه و چون و چند، خلاصة سه اصطلاح فلسفی است كه از مقولات معرفت به شمار می‌رود چرا كه فهم این واژگان (كه در كل به كیفی‍ّت و كمی‍ّت مربوط می‌شوند) در حقیقت انسان را با چیستی، چگونگی، چرایی، چطور و چسانیها آشنا می‌سازد كه در حیطة فلسفه مورد كنكاش و پژوهش قرار می‌گیرد. بنابراین رستم به سیاوش معنویت و معرفت آموخته است و پیداست كه معنویت و معرفت چون دو بال ملكوتی است كه انسان را به سرچشمة نور و حقیقت می‌رساند.

پر سیاوشان نماد جاودانگی سیاوش است

پر

سیاوش كه به درای جرس منزل جانانش را ترك كرد، از كنگرة عرش صفیر دعوت حق را می‌شنید، او مطمئن شده بود، او می‌شنید كه از عرش صدایش می‌زنند.

او در سایه‌سار معرفت و معنویت بالیده بود. او سالها گرمای آفتاب عشق و سرمای شبهای زمستان فراق را چشیده بود و حال چون میوة رسیده بر شاخة طبیعت قرار گرفته و آمادة چیدن بود كه دست غیب آمد و از شاخه جدایش كرد. تو می‌گویی سیاوش بی‌گناه بود؟! نه بی‌گناه نبود، گناه او رسیدن بود، گناه او عشق ورزیدن بود، گناه او گناه عارفانه بود،مهم‌تر از همه گناه او بی‌گناهی بود و

  بی‌گناهی كم گناهی نیست در دیوان عشق                یوسف از دامان پاك سوی زندان می‌رود

آری او خود یوسفی بود كه زندان توران را تحمل كرد و اكنون وقت آن بود كه پادشاه بی‌منتهای عشق آزادش كند. و او آزاد می‌شود، آزادی او فنای در حق و حقیقت است. آزادی او بقای در دولت عشق و رحمت است بنابراین پرسیاوشان نماد و سمبل بقای اوست. نماد جاودانگی و بی‌كرانگی اوست. پر سیاوشان فقط گیاهی نیست «كه بر روی دیوارهای قدیمی و كهنه و صخره‌های بلند كوهها و گاه در داخل چاهها می‌روید» و جهت درمان تعدادی از دردها مورد توجه مردمان قرار گرفته است، پر سیاوشان نماد جاری شدن عشق سیاوش در جان و دل عالم است. پر سیاوشان نماد شكسته شدن حصار تن خاكی و طیران روح انسانی سیاوش است.

  طیران مرغ دیدی، تو ز پای‌بند شهوت                            به در آی تا ببینی طیران آدمیت


 یدالله قائم پناه

تهیه و تنظیم بخش ادبیات سایت تبیان