فلسفه و سکون زمین
براهین ارسطو برای مرکزیت و سکون زمین (2)
درمقاله ی قبلی، بعضی از استدلالات فلسفی ارسطو را برای سکون زمین خواندیم. و اینک ادامه بحث:
3- ارسطو یک استدلال استقرایی نیز برای رد حرکت زمین دارد. وی می گوید:
مشاهده ی واقعیت نشان می دهد که هر چه متحرک به حرکت مستدیر است، بجز فلک اول، در حرکت خود عقب می ماند و به جای یک حرکت، چند حرکت دارد. پس ضروری است که زمین نیز چه گرد مرکز حرکت کند و چه در خود مرکز باشد، دو حرکت مکانی داشته باشد... اما از مشاهده ی واقعیت چنین چیزی بر نمی آید، بلکه همواره ستارگان معینی از جاهای معینی از زمین طلوع و غروب می کنند.
افلاک سیارات، حرکات متغیری را برای سیارات ایجاد می کنند. مثلاً فلک خورشید دارای حرکتی نایکنواخت است، که باعث می شود طول بهار و تابستان بیشتر از طول پاییز و زمستان باشد. افلاک سیارات پنجگانه نه تنها سرعت نایکنواخت برای سیارات ایجاد می کنند، بلکه گاهی اوقات آنها را به سمت جلو و عقب می برند و حرکت رجعی را باعث می شوند.
ارسطو از روی استقرا به این نتیجه می رسد که اگر زمین واقعاً حرکت شبانه روزی به دور مرکز عالم داشته باشد (آنچنان که فیثاغوریان ادعا می کردند)، این حرکت باید مثل بقیه ی سیارات نایکنواخت باشد. در حالی که مشاهده ی مستقیم و متوالی آسمان هیچ نایکنواختی در طلوع و غروب شبانروزی ستارگان در آسمان نشان نمی دهد.
آنچه در این دو استدلال ارسطو جالب توجه است، ارجاع و پایبندی به مشاهده ی مستقیم طبیعت است. البته نباید فراموش کنیم که وی بعضی مفاهیم غیرمشاهدتی را نیز، مورد ارجاع قرار می دهد.
مثلاً سقوط اجسام به سمت مرکز زمین یک مشاهده ی مستقیم است، ولی در این باره که این یک حرکت طبیعی است یا قسری، مشاهده چیزی نمی گوید.
با توجه به استدلال دوم می توان انتقادی را بر استدلال اول روا داشت: اگر عامل چرخش زمین بدور مرکز عالم، فلک زمین باشد، دیگر نمی توان این حرکت را حرکتِ طبیعی زمین دانست. از آنجا که جنس افلاک از خاک و سنگ و اجسام زمینی نیست، بلکه از جنس اثیر یا اتر است، می توان تصور نمود که حرکت زمین بدور مرکز عالم، یک حرکت قسری باشد که توسط حرکت طبیعی فلکِ زمین، روی می دهد. در واقع این فلکِ زمین است که دارای حرکت طبیعی مستدیر می باشد و در عین حال حرکت طبیعی اجزای زمین به سمت مرکز زمین باشد.ارسطو احتمالاً این اشکال را دریافته و در ادامه ی بحث بدان پاسخ می دهد.
4- اگر زمین در مرکز عالم قرار داشته باشد، آیا حرکت طبیعی اجسام به سوی مرکز است، چون مرکز، مرکز جهان است، یا چون مرکز زمین است؟ یعنی علت غاییِ حرکتِ طبیعیِ اجسام زمینی، مرکز زمین است یا مرکز عالم؟ پاسخ ارسطو به این پرسش، پاسخی به ایراد بالا نیز هست. وی معتقد است که این حرکت ضرورتاً باید روبه مرکز عالم باشد، زیرا اگر اجسام سبک مثل آتش که ضد خاک هستند، روبه محیط عالم حرکت می کنند، می توانیم نتیجه بگیریم خاک که ضد آتش است، باید به سمت مرکز عالم حرکت کند. در نتیجه تمام اجسام خاکی و آبی دارای حرکت طبیعی به سمت مرکز عالم هستند، و چون مرکز زمین و مرکز عالم بر هم منطبق شده است، همه ی اجسام رو به مرکز زمین مایل اند.
بنابراین نمی توان گفت که اجسام زمینی روبه مرکز زمین مایل هستند و در عین حال فلکی اثیری، زمین را قسراً به گرد مرکز عالم می گرداند. چرا که مشاهده ی مستقیم، تمایلِ اجسام زمینی را به سمت مرکز زمین نشان می دهد، و همچنین نشان می دهد که آتش که بنا بر فرضی مابعدالطبیعی ضد خاک تصور می شود، رو به محیط عالم حرکت می کند. ارسطو ادعا می کند که مشاهده ی مستقیم نشان می دهد که آتش دارای چنین حرکتی است، ولی آیا واقعاً این طور است؟
استدلال بعدی ارسطو، همان استدلال معروفی است که در تاریخ علم، آنرا به مخالفین گالیله نسبت می دهند. در مقاله ی بعدی بدان می پردازیم.
تألیف:
ا.م.گمینی
منبع:
ارسطو، در آسمان، ترجمه: اسماعیل سعادت، نشر هرمس