داستان سیاوش از منظر عرفان
اشاره:
داستان سیاوش در ظاهر هیچ نیست الّا جنگ میان زشت و زیبا، حسن و قبح، نیك و بد، خیر و شر، عقل و جهل كه رستم، سیاوش، پیران و همفكرانشان شاخصترین نمادهای نیكی و خیر و... عقلاند، و افراسیاب، گرسیوز، سودابه و همنظرانشان بارزترین نماد زشتی و شرّ و... جهلاند.
اما اگر قائل به رمزی بودن این داستان شویم و باطنی برای داستان مذكور در نظر بگیریم و چون مولانا بر این باور راستین باشیم كه:
هست اندر باطن هر قصهای خردهبینان را ز معنی حصهای
و با این باور اگر صورت افسانه را بشنویم و دانه را از كاه جدا كنیم میتوانیم مطمئن باشیم كه یكی دیگر از داستانهای شاهنامه كه از تاب عرفانی برخوردار است داستان سیاوش میباشد.
اگر سهراب نماد نفس امارة رستم باشد، سهرابی كه لبریز از غرور و سركشی و جاهجویی بود، فرزندی كه با مادر به درشتی سخن میگفت و نشان پدر میجست، سهرابی كه قصد نابودی افراسیاب و كاووس را كرده بود و فرمانروایی بر عالم را در سر میپروراند. سیاوش نماد نفس مطمئنة رستم است، در پناه و تحت تربیت وی قرار میگیرد و با گذشت زمان رستم او را به كمال میرساند، آنگاه به نزد كاووس میآورد. هرچند باید گفت: در حقیقت این رستم است كه در مسیر سلوك كمال یافته و نزد كاووس آمده تا برای ادامة سلوك خویش دستورات لازم را اخذ و اقتباس كند.
رستم در مرتبة ولایت و انتخاب سیاوش جهت تربیت
وقتی كه رستم از كشتن سهراب (كه نماد و سمبل نفس امّارة اوست) سربلند و پیروز برآمد، پیروزی او از منظر عرفان بدین معنا بود كه وی ابراهیموار بت نفس را شكسته و حال وقت آن رسیده که ارتقا یابد . چنان كه حضرت ابراهیم(ع) آنگاه كه از تمامی آزمایشها و شكستن بتها پیروز و سربلند برآمد حضرت حق خطاب به حضرتش فرمودند: «انّی جاعلك للناس اماما» یعنی تو را به پیشوایی و رهبری مردمان برگزیدیم.
بنابراین زمانیكه رستم پیش كاووس حاضر شده و...
چنین گفت كین كودك شیروش |
مرا پرورانید باید بكش |
چو دارندگان تو را مایه نیست |
مر او را به گیتی چو من دایه نیست |
بسی مهتر اندیشه كرد اندر آن |
نیامد همی بر دلش آن گران |
تا اینكه كاووس،
به رستم سپردش دل و دیده را جهانجوی پور پسندیده را
اینجاست كه باید اقرار كرد، اگر قائل نباشیم كه این داستان نمادین و رمزی است خندهدار است پذیرش اینكه پادشاهی صاحب نفوذ و قدرتمند از دادن نوشدارو برای سلامت جان فرزند پهلوانی بیبدیل دریغ میكند و در حقیقت پهلوان را دشمن درجه یك خود میسازد؛ اما از سپردن فرزند دلبندش هیچ نمیاندیشد و حتی احتمال نمیدهد كه فرزندش به قصد قصاص به بهای خون سهراب به دست رستم هلاك گردد.
بر این اساس نگارنده بر این باور است كه سیاوش نماد نفس مطمئنة رستم است كه با كمكها و راهبردها و دستوراتی كه پیر طریقتش (كاووس) میدهد از گیر و دار نفس امّارهاش آزاد شده به رستم سپرده میشود چرا كه رستم با كشتن سهراب آزموده شده است
كاووس نماد قبلة حاجات سودابه و قطب طریقت رستم است.
قبله و قطب در اصطلاح عرفا تقریباً نقشی مشابه و همسان دارند چرا كه قبله در منظر عارفان عبارت است: از كسی كه حاجتمندان بدو روی آورند. یعنی كسی كه محل توجه دلها بوده اگرچه قبلة حقیقی وجه حق و جمال مطلق است چنان كه حضرتش فرموده است: «فاینما تولّوا فثم وجه الله»به هر طرف روی كنید به سوی خدا روی آوردهاید.
قطب نیز از نظر عارفان عبارت است: از كسی كه اهل حل و عقد و مرشدی واجب الاطاعة باشد.
قطب آن است كه:
«ملاك و مدار چیزی، شیخ و مهتر قوم، كسی كه مدار كارها به وجود او باشد. قطب را از آن جهت قطب گویند كه دلهای مریدان و سالكان به دور دل او كه انسان كامل است، میچرخد و یا به عبارتی مرید دانة خود را در انبان ارادت، تسلیم مراد میكند، تا در آسیای محبّت و ولایت او نرم شود و از قشر و زاویه برهد و به روغن حقیقت رسد. قطب كه غوث هم نامیده میشود كسی است كه در عالم در هر زمانی، موضع نظر الهی است.»
كاووس هم دقیقاً نقش مذكور را دارد. او پادشاه ایرانزمین است و محور رجوع ملّت ایران امور كشور ایران گرد وجود او میچرخد و به قوت عقل و درایت او به حیاتش ادامه میدهد، اوست كه احتیاجات و نیازهای مردمان را برطرف مینماید، به تعبیر دیگر قبلة حاجات ملت ایران است. به همین دلیل رستم نوشدارو را از او میطلبد و سیاوش را از او میگیرد. همچنین سودابه برای دست یازیدن به سیاوش و كشیدن او به شبستان خویش به كاووس رجوع میكند و بعد از تعریف و تمجید از وی و سیاوش، خواستهاش را ابراز میدارد و میگوید:
فرستش به سوی شبستان خویش |
برِ خواهران و فغستان خویش |
بگویش كه اندر شبستان برو |
بر خواهران هر زمان نوبهنو |
نمازش بریم و نثار آوریم |
درخت پرستش به بار آوریم |
كاووس نیز، هم نیاز رستم را برطرف كرده و سیاوش را بدو میسپارد و هم به خواستة سودابه عمل نموده و سیاوش را به شبستان وی روانه میكند زیرا كه او قبلة حاجات سودابه و قطب طریقت رستم است.
البته نكتة قابل توجه در اینجا این است كه چگونه میشود پذیرفت كه شخصی هم قبلة حاجات ابلیسیان باشد و هم قطب طریقت عارفان و...؟
پاسخ این است كه از نظر عرفان قطب، انسان كامل است و انسان كامل خلیفةالله است لذا وقتی كه خداوند تبارك و تعالی در جواب خواستة ابلیس كه گفت: «رب فانظرنی الی یوم یبعثون» پروردگارا پس مرا تا روز قیامت مهلت و طول عمر عطا فرما ـ با اینكه قسم خورد، «فبعزتك لا غوینّهم اجمعین الا عبادك منهم المخلصین» به عزتت قسم به جز بندگان مخلَصت همه را گمراه خواهم كرد ـ حضرت حق به او مهلت میدهد و میفرماید: «فانك من المنظرین الی یوم الوقت المعلوم» آری تو را تا به وقت معیّن و روز معلوم مهلت خواهد بود.
در حالی كه خداوند «الرحمن الرحیم» است و:
انبیا گفتند نومیدی بد است |
فضل و رحمتهای باری بیحد است |
از چنین محسن نشاید ناامید |
دست در فتراك این رحمت زنید |
رحمت بیحد روانه هر زمان |
خفتهاید از درك آن ای مردمان |
بنابراین خلیفة خدا بر غیر مومنان هم رحمت می کند اما تنها در دنیا و در آخرت تنها مومنان هستند که به واسطه قرب به آنان از رحمت مطلق خداوند بهره می برند .
سودابه نماد ابلیس است
ابلیس جزء ملائكه باشد یا نه در بحث ما چندان فرقی نمیكند؛ مهم این است كه ابلیس طبق فرمودة قرآن به علت اینكه از دستور خداوند سرپیچی كرده و اطاعت امر خداوند نكرد، از مقام قرب حضرت حق با فرمان «فاخرج انّك مِن الصاغرین» رانده شد.
ابلیس پس از رانده شدنش سوگند یاد كرد كه نسل بشر را با وسوسههایش از راه حق منحرف و به در كند. این دشمن مبین انسان كه دارای اعوان و انصار زیادی است و مورد لعن همیشگی مردمان قرار گرفته است؛ از منظر عرفان مظهر اضلال حق است بنابراین وجود او در نظام هستی مایة كمال و سعادت است زیرا به كمال رسیدگان از فیض و بركت جنگ با شیطان به مقام قرب و كمال رسیدهاند، چون «اگر شیطان خلق نمیشد وسوسهای نمیبود و جنگ درونی وجود نمیداشت؛ در نتیجه سالكی به مقام مجاهد در مصاف اكبر نمیرسید پس در كل نظام آفرینش وجود شیطان نیز رحمت است. گرچه همة ما موظف هستیم كه شیطان را لعن و رجم كنیم، او و پیروانش را اهل جهنّم دانسته و از شرّشان به خدا پناه ببریم.» علاوه بر این شیطان كلید شناخت گمرهان از رهروان راه حضرت معبود است و لذا نباید او را در نظام هستی موجودی بیخود دانست.
با توجه به مطالب مذكور و مطالب بعدی میتوان گفت سودابه مظهر و نماد ابلیس است. سودابه دختر هامان است و نسل و نسبش به تازیان میرسد. اهل سرزمینهای گرم در مقابل سرزمین معتدل ایران . همچنین از ویژگیهای ابلیس این است كه مكر و كیدش ضعیف است چنان كه در قرآن میفرماید: «انّ كید الشیطان كان ضعیفا» گویی بر همین اساس است كه كید سودابه هم در دل سیاوش كارگر نمیافتد بلكه ضعف كیدش آشكار و محسوس میشود. و از ویژگیهای اوست كه دارای قبیله و ذریه است چنان كه در سورههای اعراف و كهف در آیات 27 و 50 بدان اشاره شد، سودابه نیز از دختران كاووس به منزلة قبیله و ذریهاش بهره جسته و آنها را وسیلة مكر خود قرار داده است تا بدان وسیله سیاوش را به شبستان خود بكشاند، لذا به كاووس میگوید:
فرستش به سوی شبستان خویش |
برِ خواهران و فغستان خویش |
بگویش كه اندر شبستان برو |
برِ خواهران هر زمان نوبهنو |
همچنین بد نیست در نظر داشته باشیم وقتی كه خداوند تبارك و تعالی ـ با اینكه ابلیس قسم خورد «فبعزتك لاغوینّهم اجمعین الا عبادك منهم المخلصین» به عزتت قسم به جز بندگان مخلَصت همه را گمراه خواهم كرد ـ در جواب خواستة ابلیس كه میگوید: «رب فانظرنی الی یوم یبعثون» پروردگارا پس مرا تا روز بعثت (قیامت) مهلت و طول عمر عطا فرما، به او مهلت میدهد و میفرماید: «فانك من المنظرین الی یوم الوقت المعلوم» آری تو را مهلت خواهد بود تا به وقت معیّن و روز معلوم. در داستان مذكور نیز وقتی كه گناه و مكر سودابه عیان و آشكار میگردد، كاووس به بهانههای مختلف از قتل وی در میگذرد.
اما اینكه چرا در ادب فارسی معمولاً زنان را نماد ابلیس میگیرند؟
چنان كه در داستان مورد بحث و در داستان ضحاك گرفته شده است، باید عرض كنم دلیل واضح و روشنی كه مبتنی بر تحقیق و پژوهش باشد در دست نیست، شاید به این علت است كه روایت شده خداوند پس از رجم شیطان خطاب به او فرموده است: «ابزار نخجیر تو زناناند» و یا از آنجا ناشی شده كه قریش فرضشان این بود كه فرشتگان دختران خدایند. با توجه به اینكه گروهی شیطان را از فرشتگان دانستهاند و یا تجربههای تاریخی از جمله منحرف شدن حضرت آدم به وسیلة حوا (طبق بیان كتاب مقدس) و نفوذ و جاذبة قوی زنان در مردان موجب چنین بینش و نمادگزینی شده است. و الله اعلم.
همچنین در اینجا لازم میدانم اشاره كنم به اینكه اگر چه این بخش از داستان سیاوش تفاوتهای بنیادین و اصولی با سرگذشت حضرت یوسف(ع) كه در كتاب مقدس و قرآن بیان شده است دارد، اما نكات مشترك آنها هم در حدّی هست كه به تطبیقش بیارزد.
آتش نماد عشق است
اگر چه در قدیم مخصوصاً در ایران باستان سوگند یا «وَرَه» و آزمایش با آتش، مرسوم و دارای ارزش و اهمیت ویژهای بوده است به طوری كه نشان آن را «در بخشهای گوناگون اوستا و ادبیات دینی زمان ساسانیان و آثار دوران پس از ساسانیان چون شاهنامه، ویس و رامین، سلامان و ابسال»
بهراحتی میتوان باز جست و گر چه این عمل برای تمییز دادن بیگناه از گناهكار، طی تشریفاتی به اجرا در میآمد، چنان كه در داستان سیاوش حكایت از همین امر دارد، اما این ظاهر داستان است و ناظر بر جنبة عادی (غیر رمزی) داستان لیكن اگر از منظری عرفانی و رمزی به داستان بنگریم آتشی كه سیاوش خرامان و شادان در آن میرود نماد عشق الهی است.
سیاوش دل به عشق سودابه نسپرده او عاشق حضرت حق است و بنابراین دل در گرو حقیقت و راستی دارد، و این همان محبت خاص است كه صاحب مصباح الهدایه میگوید:
- «[مقصود] از محبت خاص میل روح به مشاهدة جمال ذات [است] و محبت خاص، آفتابی [است] كه از افق ذات برآید و ناری كه وجود را پالایش دهد.»
و این همان عشق است عشقی كه سراج گفت:
- «عشق آتش است، در سینه و دل عاشقان مشتعل گردد و هر چه مادون الله است همه را بسوزاند و خاكستر میكند.»
شكی نیست كه چنین عشقی را لطف دوست میپسندد چنان كه برای حضرت ابراهیم(ع) پسندید و آنچه در منظر نمرودیان آتش بود، در باطن و حقیقت امر گلستان خلیل الله گشت. همچنان كه سعدی نیز با اشاره به این داستان میگوید:
به تولاّی تو در آتش محنت چو خلیل گوییا در چمن لاله و ریحان بودم
این آتش، همان آتشی است كه عارف او را بر چشمة كوثری كه بیلطف دوست باشد ترجیح میدهد و حافظوار میگوید:
عاشقان را گر در آتش میپسندد لطف دوست تنگچشمم گر نظر در چشمة كوثر كنم
سیاوش نیز از منظر سودابهها در آتش میرود، غافل از آنكه،
چو بخشایش پاكیزدان بود دم آتش و آب یكسان بود
اما در حقیقت سیاوش به عرصة آتشی از محبت خاص پای مینهد تا اگر احیاناً وسوسههای سودابه بهطور خواسته یا ناخواسته به اندازة سر سوزنی، دلش را لرزانده و گونهاش را به شرم سرخ كرده پالوده گردد. لذا خلیلوار و رقصكنان در آتش عشق در میآید و عشق و ارادت نیكطلبان عالم را به خود معطوف میدارد.
پیران، نماد نفس لوامه و عقل افراسیاب است
واژه عربی «العقل» كه به معنای «به هم بستن است» از ریشة عقال یعنی زانوبند شتر اشتقاق یافته است، در حقیقت همان گونه كه عقال شتر را از حركت باز میدارد عقل نیز انسان را از عمل زشت و ناروا باز میدارد و بر این اساس سعادت و نیكبختی به انسان روی میآورد چنان كه حضرت سلیمان(ع) فرموده است :
- «هر كه در كلام تعقل كند سعادتمند خواهد شد.»
عقل است كه انسان را از افتادن به دام ظلمت، ضلالت و هلاكت باز میدارد چرا كه به گفتة سلیمان نبی(ع) :
- «عقل برای صاحبش چشمة حیات است»
بنابراین اگر انسانی از عقل تهی باشد دلش سست و نامستحكم گردد، چنان كه سلیمان حكمت فرمود:
- «دل احمقان مستحكم نیست»
و آنگاه كه دل سست شد روی به ویرانی مینهد و خانة اشباح و شیاطین میگردد؛ و آن دل كه خانة اشباح و شیاطین شد دیگر قادر نخواهد بود كه در مقابل زشتیها مقاومت كند.
در روایات اسلامی از عقل تعبیر به «حجت باطن» شده است و نیز گفته شده، عقل بهترین چیزی است كه در میان مردم قسمت شده، خواب عاقل از شببیداری جاهل به مراتب بهتر و افضل است.
با توجه به مطالب فوق از منظر عرفان در داستان مذكور پیران نماد عقل و نفس لوامة افراسیاب است. به همین دلیل پیران از ابتدای برخوردش با سیاوش كه نماد نفس زكیه، راستی، درستی و حقیقت است با كمال احترام و بزرگواری تا میكند. چون به قول مولوی:
متّحد جانهای شیران خداست
پیران وقتی سیاوش را میبیند به احترامش از اسب پیاده میشود و به استقبال سیاوش میشتابد.
بشد تیز و بگرفتش اندر كنار |
بپرسیدش از شهر و از شهریار |
بدو گفت كای پهلوان سپاه |
چرا رنجه كردی روان را به راه؟ |
همه بر دل اندیشه بُد از نخست |
كه بیند دو چشمم تو را تندرست |
ببوسید پیران سر و پای اوی |
همان خوبچهر دلارای اوی |
همیگفت با كردگار جهان |
كه ای آگه از آشكار و نهان |
چو دیدم تو را روشن و تندرست |
نیایش كنم پیش یزدان نخست |
همچنین وی سیاوش را دلداری میدهد و میگوید:
تو را چون پدر باشد افراسیاب |
مهان بنده باشند ازین روی آب |
مرا هست پیوسته بیش از هزار |
پرستندگاناند با گوشوار |
همه گنج من سر به سر پیش توست |
تو جاوید و شاداندل و تندرست |
تو بیكام دل هیچ دم بر مزن |
تو را بنده باشد چه مرد و چه زن |
مرا گر پذیری تو با پیر سر |
ز بهر پرستش ببندم كمر |
بر همین اساس است كه سیاوش با وی به مشورت میپردازد و به سخنانش عمل میكند. چرا كه همیشه رسم بر این بوده كه عاقلان، دانایان و پیران كه از عقل و تجربه برخوردار بودهاند مورد مشورت و احترام دیگران قرار گرفته و به نظر و گفتار آنها عمل گردد. در اینجا نیز سیاوش در ادامة سخنان پیران به روایت شاهنامه:
چنین داد پاسخ سیاوش بدوی |
كه ای پیر پاكیزه و راستگوی |
خنیده به گیتی به مهر و وفا |
ز آهرمنی دور و دور از جفا |
گر ایدون كه با من تو پیمان كنی |
بدانم كه پیمان من نشكنی |
بسازم بر این بوم آرامگاه |
به مهر و وفای تو ای نیكخواه |
گر از بودن ایدر، مرا نیكویست |
برین كردة خود نباید گریست |
و گر نیست، فرمای تا بگذرم |
نمایی رهِ كشور دیگرم |
در جواب سیاوش پیران میگوید:
مرا بینیازی است از هر كسی |
نهفته جز این نیز دارم بسی |
فدای تو بادا همه هر چه هست |
گر ایدر كنی تو به شادی نشست |
پذیرفتم اكنون ز یزدان تو را |
به رأی و دل هوشمندان تو را |
پذیرفتم از پاك یزدان كه من |
پرستنده باشم به جان و به تن |
نمانم كه یابی ز بدها گزند |
نداند كسی راز چرخ بلند |
نیز بر این پایه است كه تا پیران به همراه سیاوش و افراسیاب است سیاوش از گزند افراسیاب و سپاهیانش در امان است اما وقتی كه افراسیاب او را از خود دور میكند و گرسیوز را به نزد خود میخواند گرسیوز كه نماد نفس امّاره است با دسیسهها و وسوسههایش افراسیاب را بر ضد سیاوش میشوراند.
ادامه دارد ...
یدالله قائم پناه
جرح و تعدیل : تبیاد