آه از مصیبت حَسن و حال مضطرش اَحشای پاره پاره و، قلب مکدرش
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : دوشنبه 1387/12/05
آه از مصیبت حَسن و حال مضطرش
آه از مـصیـبـت حـَـسـن و حـال مـضـطـرش |
اَحـشــای پــاره پــاره و، قــلــب مــکــدرش |
آن دردها کـه در دل غـمگین نهفتـه داشـت |
و آن زهــرهـا کـه در جـگــر افـروخـت آذرش |
آن طـعـنـهها کـه خورد ز دشمـن به زندگی |
و آن تـیـرهـا کــه زد پـس مـردن بـه پـیکرش |
یـک لـحظه ساغرش نشد از خون دل تهی |
بــعــد شـهـــادت پـــــدر و فـــوت مــــادرش |
الله اکـبـر از لــب آبـــی کــه نـیــمــه شـب |
نـوشــیــد و سـر زد از جــگــر الله اکــبــرش |
ز الـمـاس سوده، رنگ زمرد گـرفت، سیـم |
یـاقـوت کرد جـَزع و چـو بــیـجـاده، گـوهـرش |
آهـی کـشید و طشت طلب کرد و خون دل |
در طـشت ریــخـت نـزد ستـمدیده خواهرش |
زینب چو دید طشت پر از خون، فغان کشید |
گـویـی بـه خـاطـر آمـد از آن طـشت دیگـرش |
چـنـدان کـشیده آه کــه آتـش گـرفـت چـرخ |
چندان گریست خون که گذشت آب از سرش |
"ادیب الممالک فراهانی"امیری
تنظیم تبیان: هدهدی