عزّت نیازمند
سیره عملی امام رضا علیه السلام
روزی از روزها، در مجلس آن حضرت در جمع بسیاری از اقشار مختلف مردم حضور داشتم، که پیرامون مسایل حلال و حرام از آن حضرت پرسش میکردند و حضرت جواب یکایک آنها را به طور کامل و فصیح بیان میفرمود.
شخصی وارد شد و پس از اداء سلام، حضرت را مخاطب قرار داد و اظهار داشت:
من از دوستان شما اهل بیت میباشم و اکنون مسافر مکه هستم، پول و آذوقه سفر خود را از دست دادهام و در حال حاضر چیزی برایم باقی نمانده است که بتوانم به دیار و شهر خود بازگردم . چنانچه مقدور باشد، مرا کمکی نما تا به دیار و وطن خود مراجعت نمایم و چون مستحقّ صدقه نیستم، هنگام رسیدن به منزل خود آنچه را که به من لطف نمایید، از طرف شما به فقرا، در راه خدا صدقه میدهم؟
حضرت فرمود: «بنشین، خداوند مهربان، تو را مورد رحمت خویش قرار دهد»
و سپس مشغول صحبت با اهل مجلس گشت و پاسخ مسالههای ایشان را بیان فرمود. هنگامی که مجلس به پایان رسید و مردم رفتند، من و سلیمان جعفری و یکی دو نفر دیگر نزد حضرت باقی ماندیم.
امام علیه السلام فرمود: «اجازه میدهید به اندرون روم؟»
سلیمان جعفری گفت: قدوم شما مبارک باد، شما خود صاحب اجازه هستید.
بعد از آن، حضرت از جای خود برخاست و به داخل اتاقی رفت و پس از آن که لحظاتی گذشت، از پشت در صدا زد و فرمود: «آن مسافر خراسانی کجاست؟»
شخص خراسانی گفت: من این جا هستم.
حضرت دست مبارک خویش را از بالای در اتاق دراز نمود و فرمود:
«بیا، این دویست درهم را بگیر و آن را کمک هزینه سفر خود گردان و لازم نیست که آن را صدقه بدهی»
پس از آن، امام علیه السلام فرمود:
«حال، زود خارج شو، که همدیگر را نبینیم»
چون مسافر خراسانی پولها را گرفت، خداحافظی کرد و سپس از منزل حضرت بیرون رفت، امام علیه السلام از آن اتاق بیرون آمد و کنار ما نشست.
سلیمان جعفری اظهار داشت: یا ابن رسول اللّه! چرا چنین کردی و خود را مخفی نمودی؟!
حضرت علی بن موسی الرّضا علیه السلام فرمود:
«چون نخواستم که آن شخص غریب نزد من سرافکنده گردد و احساس ذلّت و خواری نماید»
منبع: کتاب چهل داستان از امام رضا (ع)، تنظیم برای تبیان: ملکی