بارالها! عرصه بر گل تنگ شد
روح شبنم در صحاری سنگ شد
بارالها! ناودانهامان كرند
خوشههامان خسته و ناباورند
...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : يکشنبه 1387/12/04
ابرهای اجابت
ای خدای مهربان و پاك ما! |
دفن كن شمشیر را در خاك ما |
ما ز شرك و شمر و شیون خستهایم |
ما ز برق كوه آهن خستهایم |
سوختیم، ای كرتكار بامداد |
ما نداریم ابر و باران را به یاد |
شهر باران را به رومان باز كن |
خاكمان را معدن آواز كن |
نسل ما صد پشت خنجر دیده است |
قرنها این خاك قیصر دیده است |
خان علیا، خان سفلی، خان خواب |
خان صد شبنم ده و صد پاچه آب |
بارالها! عرصه بر گل تنگ شد |
روح شبنم در صحاری سنگ شد |
بارالها! ناودانهامان كرند |
خوشههامان خسته و ناباورند |
خاك ما نسبت به گل مسؤول نیست |
كشت شبنم بین ما معمول نیست |
ما به تعویق زمان افتادهایم |
ما به كنج كهكشان افتادهایم |
از تو میجوییم سمت باد را |
سایههای سبز بیفریاد را |
ما گرفتاریم با جرمی جهول |
در ظلومستان عصری بیرسول |
رقص ما بر گرد تشییع تن است |
بهترین آوازمان از شیون است |
ما گرفتاریم در قرنی مذاب |
زیر سقف سرب عصری لاكتاب |
خاكخواهان، دشمن سنجاقكند |
دوستداران شقایق اندكند |
نهر راه سبزه را گم كرده است |
نرخ زیبایی تورم كرده است |
جز صدای شوم شبنمخوارها |
نیست باغی در طنین سارها |
نسترن رسوای خاص و عام شد |
خون داوودی مباح اعلام شد |
زاهدان رفتند شب با قافله |
نیست آواز نماز نافله |
هیچكس با گریه خود قهر نیست |
لولی بربطزنی در شهر نیست |
ماه رفت و یاسها یاغی شدند |
سیبهای كرمكی باغی شدند |
كودكان با نیلبك بیگانهاند |
دختران در حسرت پروانهاند |
كس چراغ عشق را روشن نكرد |
عكس گل را نقش پیراهن نكرد |
این همان عصر سیاه ثانی است |
این كمون آخر ویرانی است |
دامداران ولایت غافلند |
گوسفندان رسالت بزدلند |
ما به فرعونیترین قصر آمدیم |
ما به بیموساترین عصر آمدیم |
باغداران «فلسطین» مردهاند |
شاعران «دیر یاسین» مردهاند |
كس نیارد در قدمگاه هجا |
مستحبات شقایق را بهجا |
ما به سوی آبهای ناگوار |
بستهایم از بركه بابونه بار |
ای خدا! آواز ده خورشید را |
بین ما تقسیم كن توحید را |
گلهای بخش از شبانان امین |
رسم شیون را برانداز از زمین |
دست هر آلاله یك بیرق بده |
كسب و كار باد را رونق بده |
قفل شبهای «حرا» را باز كن |
كوه بعثت را طنینانداز كن |
از زمین بردار رسم لرزه را |
منزوی كن آبهای هرزه را |
احمد عزیزی