اشک و لبخند
رو به زهــــــــرا کرد احمد آن زمان |
دید زهـــــــــرا می کند آه و فغان |
گفت: نزدیکـــــم بیا ریحــــــانه ام |
دســــــت من برگیر اِی دُردانه ام |
این بِدان زهــــــــــرا تویی اوّل نفر |
تا کُنی از این جهان ســـویم سفر |
آمدش لبخـــــــــــــند بر رویِ بتول |
چون شنید این نکته آندم از رسول |
بیست و هَـفتم از صَفَر آن روز بود |
مصـــــــــــطفی آماده رفتن غُنود |
صبح فردا سویِ مسـجد شد نبی |
تکیه در رَه کرد احـــــــمد بر علی |
دید در مسجد جماعت بسـته اند |
راه مغضُـــــــــوبٌ علَیهِم رفته اند |
رفت در محــراب و احمد شد اِمام |
تا مـــــــــبادا وَهم آید سویِ عام |
چون که روشن شد سره از ناسره |
رفت احمد سویِ منزل یکســـــره |
خواســـــــــت تا تنها بماند با علی |
رازهایــــــــــــــش را بگوید با وَلی |
گفت از اســــــــرارِ علم و از حِکَم |
از علوم ِ دین نماندی هــــــیچ کم |
با علی نجوای احمد شــــــد تمام |
فاطمه نزدیک آمــــــــــــد با خرام |
اشــــک می آمد ز چشمان رسول |
ملتــــــــهب می بود از وضعِ بتول |
با نگاهــــــــــش بر علی و فاطمه |
عمر احــــــــمد یافت آندم خاتمه |
برگرفته از کتاب مثنوی ریحانة الرسول (زندگانی فاطمه الزهرا البتول از ولادت تا رحلت آن بزرگوار بگونه منظوم)
سراینده: محسن سیداسماعیلی
جهت خرید کتاب مثنوی ریحانة الرسول کلیک نمایید.
جهت خرید کتاب مثنوی محمدی کلیک نمایید.
جهت خرید کتب اسلامی کلیک نمایید.
جهت خرید کتب حکمت و عرفان کلیک نمایید.
جهت خرید نرم افزارهای چند رسانه ای کلیک نمایید.