تبیان، دستیار زندگی
کردیه یک زن میهن پرست، شاه دوست و یک پهلوان شجاع به تمام معنی می‌باشد که در مقابل میهن و برای خدمت به شاه عزیزترین کسان خود را فدا می‌نماید و در مقابل خیانت به شاهنشاه با دست خود به طوریکه بعداً صحبت خواهد شد، حتی شوهرش را می‌کشد. ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

زنان شاهنامه

قسمت آخر از مقاله زنان سرباز نامدار تاریخ

1-آرتمیز

2- سین دخت

3- گردآفرید

4- زن گشتاسپ

5- کردیه

زن

هرمزشاه ایران بهرام چوبینه را به رزم ساوه شاه می‌فرستد.

بهرام , ساوه شاه را می‌کشد و بعد بر پرموده فیروز می‌شود و پرموده را دستگیر و او را با غنائم جنگی به نزد هرمز می‌فرستد.

هرمز و خاقان چنین پیمان می‌بندند و هرمز از ناراستی بهرام آگاه می‌شود و برای تحقیر او کدان و پنبه و جامه زنان می‌فرستد. بهرام سرداران خود را جمع می‌کند و در مقابل این اهانت، درباره‌ی پادشاهی خود با آنها صحبت می‌کند.

بهرام دارای خواهری بنام کردیه است.

کردیه یک زن میهن پرست، شاه دوست و یک پهلوان شجاع به تمام معنی می‌باشد که در مقابل میهن و برای خدمت به شاه عزیزترین کسان خود را فدا می‌نماید و در مقابل خیانت به شاهنشاه با دست خود به طوریکه بعداً صحبت خواهد شد، حتی شوهرش را می‌کشد.

پس پرده نامور پهلوان
یکی خواهری بود روشن روان
خردمند را کردیه نام بود 
 پری رخ دلارام بهرام بود

کردیه وقتی صحبت برادر خود را درباره‌ی پادشاهیش می‌شنود:

چو از پرده گفت برادر شنید
برآشفت واز کین دلش بردمید
بدان انجمن شد دلی پر سخن
زبان پر ز گفتارهای کهن
برادر چو آواز خواهر شنید
 ز گفتار و پاسخ فرو آرمید
چنین هم ز گفتارش ایرانیان
بماندند یکسر ز بیم زیان

کردیه سرداران سپاه و بهرام را از فکر شورش و خیانت و غصب سلطنت ایران بر حذر می‌دارد:

چنین گفت پس کردیه با سپاه
که‌ای نامداران جوینده راه
کس از بندگان تخت شاهی نجست
و گر چند بودی نژادش درست
تو را آرزو کرد شاهنشهی  
 چنان دان که گردی تو از جان تهی
شهنشاه گیتی تو را به گزید
چنان کز ره نامداران سزید
تو پاداش این نیکوئی بد کنی 
چنان دان که بد باتن خود کنی
نزن ای برادر تو این رای بد
گزین رای بد مرتو را بد رسد
مکن آز را بر خرد پادشاه
که دانا نخواهد تو را پارسا
اگر من زنم پند مردان دهم 
  به بسیار سال از برادر کهم
مده کار کرد نیاکان به باد
مبادا که پند من آیدت یاد
همه انجمن ماند ازو در شگفت
سپهدار لب را بدندان گرفت

در این اثنا هرمز شاه ایران بوسیله بندوی و گستهم کور می‌شود و خسرو که قبلاً بر اثر بدرفتاری پدر از نزد هرمز فرار کرده بود، از این خبر آگاهی یافته و به جای پدر به نام خسرو پرویز بر تخت می‌نشیند.

بهرام برای جنگ با خسرو لشکر می‌کشد. موقعی که سپاهیان بهرام و خسرو در مقابل هم قرار گرفته‌اند، مجدداً کردیه بهرام را چنین پند می‌دهد:

تو دانی که از تخمه‌ی اردشیر
بجایند شاهان برنا و پیر
ابا گنج و با لشکر بی‌شمار
به ایران که خواند تو را شهریار
اگر شهریاری به گنج و سپاه
توانست کردن به ایران نگاه
نبودی جز از ساوه سالار چین
که آورد لشکر به ایران زمین
ز تو سام دانم که بد مردتر
نجست این شهر چون نبدبد گهر
چو دستان و چون رستم پیلتن
  نجستند شاهی بدان انجمن
ندانم که بر تو چه خواهد رسید 
که اندر دلت شد خرد ناپدید

جنگ بین بهرام و خسرو در می‌گیرد. خسرو پرویز شکست می‌خورد و به طرف روم می‌رود.

بهرام چوبینه به رأی سرداران به تخت می‌نشیند. ولی خسرو پرویز با گرفتن نیروی کمکی مراجعت می‌کند و با بهرام به جنگ می‌پردازد و این بار بهرام شکست می‌خورد و به نزد خاقان چین می‌گریزد.

خسرو پرویز برای اینکه غائله بهرام را ریشه کن کند خراد برزین را به نزد خاقان می‌فرستد که خرادبرزین به‌طور نهانی چاره کشتن بهرام را کند. بهرام به ضربه دشنه قلون بر اثر راهنمائی خرادبرزین کشته می‌شود.

کردیه می‌رسد و کشته برادر را که هنوز نیمه جانی داشته است در بر می‌گیرد و ضمن ندیه و زاری از صحبت‌ها و نصایحی که قبلاًٌ برادر را کرده است یادآوری نموده و چنین می‌گوید:

همی گفتم ای مهتر انجمن
که شاخ وفا را زبن بر مکن
که از تخم ساسان اگر دختری
بماند به سر بر نهد افسری
همه روی کشور شود بنده‌اش
به گردون رسد تاج فرخنده‌اش
سپهدار نشیند پند مرا
سخن گفتن سودمند مرا
برین کردها بر پشیمان‌تری
کنه کار جان پیش یزدان بری

در این هنگام که بهرام نیم جانی داشته صدای خواهر را می‌شنود و چشم می‌گشاید و به گناه خود اعتراف کرده و می‌گوید:

همان پند بر من نشد کارگر
زهر گونه چون دیو به راهبر
مرا نیز هم دیو بی‌راه کرد
زخوبی همی دست کوتاه کرد
مرا گفت دیهیم شاهی‌تر است 
 ز برج بره تا به ماهی تراست
پشیمانم از هر چه کردم زبد 
کنون کز ببخشد زیزدان سزد

پس از کشته شدن بهرام، خاقان برادر خود را با نامه‌ای برای خواستگاری کرد به می‌فرستد.

بفرمود تا شد برادرش پیش
سخن گفت با او زاندوه بیش

کردیه برای سرباز زدن از ازدواج با خاقان که مغایر احساسات عالی میهن‌پرستی او می‌باشد، پیام‌آورنده را به بهانه سوگواری به نزد خاقان بر می‌گرداند و با نامداران خویش رأی می‌زند. و می‌گوید با اینکه خاقان مرد بزرگیست ولی ازدواج ایرانی با بیگانه و ترک را جایز نیست:

ولیکن چو با ترک و ایرانیان
بکوشد که خویش بود در میان
ز پیوند و زبند آن روزگار 
غم و رنج بیند به فرجام کار

بعد خاطرات تجربیات تلخ گذشته را که بر اثر این پیوندهای نابجا باقی مانده است، مانند ازدواج سیاوش با فرنگیش (ترک) و پسر سیاوش، بیژن با منیژه (ترک) و غیره را به‌طور مثال ذکر می‌نماید و به سرداران سپاه می‌گوید که به کردوی وزیر خسرو پرویز نامهای نوشته که وضع و حال  آنها را به عرض شاه ایران برساند.

کردیه با ایرانیان به طور مخفیانه از مرو فرار می‌کند. خاقان چین یکی از ورزیده‌ترین سرداران خود را به نام تبرک با سپاه برای دستگیری کردیه به دنبالش می‌فرستد. تبرک به آنها می‌رسد و طرفین برای جنگ صف آرائی می‌کنند و کردیه لباس رزم را بتن می‌کند.

سلیح برادر بپوشید زن
نشست از برباره‌ی گام زن
دو لشکر برابر کشیدند صف 
همه جان‌ها بر نهاده به کف
به پیش سپاه اندر آمد تبرگ 
 که خاقان ورا خواندی پیر گرگ
به ایرانیان گفت کان پاک زن 
مگر نیست با این بزرگ انجمن
چو بد کردیه با سلیح گران 
  میان بسته برسان جنگ آوران
دلاور تبرگش ندانست باز
بزد پاشنه رفت پیشش فراز
بدو گفت آن خواهر کشته شاه
  کجا جویمش در میان سپاه
که با او مرا هست چندین سخن 
چه از نوحه از روزگار کهن
بدو کردیه گفت اینک منم
 که بر شیر درنده اسب افکنم
چه بشنید آواز او را تبرگ 
 بر آن اسب جنگی چو شیر سترگ
شگفت آمدش گفت خاقان چین
تو را کرد ازین پادشاه گزین

تبرگ شروع به پند دادن کردیه می‌نماید که شاید بتواند بنا به دستور خاقان او را بدون جنگ و خونریزی به نزد خاقان باز گرداند. کردیه به او می‌گوید که از رزم‌گاه خارج شویم و به‌جای خلوت‌تری رویم تا بتوانم پاسخی مناسب به تو دهم. ولی وقتی به محل مناسبی می‌رسند کردیه به جای گفتگو رزم را آغاز می‌کند:

بگفت این وزان پس برانگیخت اسب
  پس او همیتافت ایزد گشسب
یکی نیزه زد بر کمربند اوی
که بگذشت خفتان و پیوند اوی
زرین اندر افتاد شد سرنگون 
شد آن ریگ زیر اندرش جوی خون

بدین ترتیب تبرگ بدست کردیه کشته می‌شود و سپاه تبرگ که بدون سردار شده بود شکست می‌خورد و کردیه با همراهان خود به طرف مازندران می‌رود. در این هنگام گستهم که از طاعت خسرو پرویز سرپیچی کرده و در ساری و آمل و گرگان است و به کردیه و سپاهیانش برخورد می‌کند. گستهم از کردیه خواستگاری می‌نماید و کردیه که از اوضاع داخلی ایران اطلاع نداشته با گستهم ازدواج می‌نماید. در این موقع خسرو پرویز سپاهی برای مطیع کردن گستهم می‌فرستد ولی گستهم سپاه مزبور را شکست می‌دهد. خسرو پرویز به گردوی می‌گوید که نامه‌ای به‌طور محرمانه برای کردیه بفرستد و خیانت گستهم را به او یاد آور شود. گردوی این نامه را بوسیله زن خود می‌فرستد و نامه به دست کردیه می‌رسد.

زن

چون آن شیر زن نامه‌ی شاه دید
تو گفتی به روی زمین ماه دید

با رسیدن نامه خسروپرویز کردیه فوراً پنج هزار نفر را انتخاب می‌کند و بدون درنگ امر شاه را به کمک آن پنج هزار نفر اجرا می‌کند و شوهر خود گستهم را که خائن به شاه بوده است می‌کشد و پس از کشتن گستهم نامه‌ی شاه را به همه نشان می‌دهد:

پس آن نامه‌ی شاه بنمودشان
دلیری و تندی بیفزودشان
همه سرکشان آفرین خواندند
بر آن نامه بر گوهر افشاندند

کردیه تمام سپاهیان و غنایم را به حضور خسروپرویز می‌برد و خسروپرویز که تحت تأثیر جاذبه و شجاعت او قرار گرفته، او را بزنی می‌گیرد.

روزی که خسرو مجلسی آراسته بود و شیرین و کردیه هم در مجلس حضور داشتند، از کردیه می‌‌پرسد که با خاقانیان چگونه جنگیدی و چگونه تبرگ را کشتی؛ کردیه جواب می‌دهد:

بدو گفت شاها انوشه بدی
روان را به دیدار توشه بدی
بفرمای تا اسب و زین آورند
کمان و کمند گزین آورند

وقتی اسب و سلاح رزم را می آورند کردیه برای هنرنمائی از جای خود بلند می‌شود:

بیامد خرامان زجای  نشست 
کمر برمیان بست و نیزه به دست
به شاه جهان گفت گنجور باش
یکی چشم بگشای و دستور باش
بدان پر هنر زن بفرمود شاه 
زن آمد به نزدیک اسب سیاه
بن نیزه را بر زمین بر نهاد 
 به بالای زین اندر آمد چو باد
به باغ اندر آورد گاهی گرفت
چپ و راست هر گونه راهی گرفت
همی هر زمان اسب بر گاشتی 
 ز ابر سیه نعره بگذاشتی
بدو گفت هنگام رزم تبرگ
بدین‌گونه بودم چو ارغنده گرگ

شیرین که از دلاوری کردیه در حیرت شده و حسادتش برانگیخته شده بود، از راه صلاح اندیشی خسرو را از این زن بر حذر می‌دارد ولی خسرو به شیرین می‌گوید:

بخنده بشیرین چنین گفت شاه
کزین زن به جز دوستداری مخواه

و بعد به کردیه چنین می‌گوید:

چنین گفت با کردیه شهریار
که بی‌عیبی از گردش روزگار

و بعد او را به فرماندهی سپاه منصوب می‌کند:

سپهبد شگفتی بماند اندر او
بدو گفت کی ماه پیکار جو
به گرد جهان چار سالار من
  که هستند بر جان نگهدار من
ابا هر یکی زان ده و دو هزار
از ایرانیانند جنگی سوار
چنان هم بمشکوی زرین من
چو در خانه‌ی گوهر آیین‌ من
پرستار باشد ده و دو هزار 
همه پاک با طوف و با گوشوار
از این پس نگهبان ایشان توئی
 که با رنج و تیمار خویشان توئی
نخواهم که گویند از ایشان سخن
کسی جز تو گر نو بود یا کهن

کردیه علاوه بر شجاعت و دلاوری و احساسات عالی و میهن‌پرستی و شاه دوستی که قبلاً نیز اشاره شد، زنی مدبر و کاردان بوده است که داستان زیرحسن تدبیر او را درباره‌ی رهانیدن اهالی ری از دست حاکم ستمکاری نشان می‌دهد.

روزی خسرو پرویز در مجلس بزمی مشغول نوشیدن می‌بوده است، تصادفاً در هنگام نوشیدن می متوجه می‌شود که روی جام اسم بهرام نوشته شده است. خسرو از اسم بهرام خشمناک شده و برای اینکه خشم خود را فرو نشاند دستور می‌دهد که شهر ری را که موطن بهرام چوبینه بوده با خاک یکسان نمایند ولی بر اثر خواهش وزیر خود این تصمیم حاد را تعدیل نموده و به جای لگد کوب کردن ری مرزبانی ظالم و ستمکار به آنجا می‌فرستد و مردم آن سامان گرفتار ظلم و جور مرزبان مزبور می‌شوند. یکی از کارهای مرزبان ری این بوده است که دستور داده بود ناودان‌ها را از بام بکندند تا خانه‌ها بر اثر باران خراب شود و گربه‌ها را از خانه بیرون کنند و بکشند:

وز آن زشت بدکامه‌ی شوم پی
که آمد ز درگاه خسرو بری
وز آن شهر آباد یکسر خراب
 بسر برهمی تافتی آفتاب

کردیه برای اینکه با تدبیر خاصی چاره مرزبان را کند، روزی خسروپرویز را به باغ مصفائی دعوت می‌کند و در این هنگام نمایش گربه تربیت شده‌ای را که قبلاً آرایشش کرده و بروی اسبی نشانده بودند، به حضور شاه می‌آورند. گربه با اسب در باغ شروع به تاختن می‌نماید و شاه از دیدن این نمایش بسیار شاد می‌شود و به کردیه می‌گوید:

لب شاه ایران پراز خنده گشت
 همه کهتر آن خنده را بنده گشت
ابا کردیه گفت کز آرزوی
چه خواهی بگو ای زن نیکخوی
زن چاره گر زود بردش نماز
چنین گفت کای شاه گردن فراز
بمن بخش ری را خرد یاد کن
 دل غمگنان از غم آزاد کن
ز ری مردک شوم را باز خوان
 ورا مردم شوم و بد ساز خوان
که او گربه از خاک بیرون کند 
 یکایک همه ناودان بر کند
بخندید خسرو ز گفتار زن
بدو گفت کای شوخ لشکر شکن
بتو دادم آن شهر و آن روستا 
تو بفرست اکنون یکی پارسا
ز ری باز خوان آن بد اندیش را
چو اهریمن آن زشت بد کیش را
همی هر زمانش فزون بود بخت
از آن نامور خسروانی درخت

و به این ترتیب با تدبیر و سیاست خاص خود مردم ری را از جور و ظلم حاکم ستمکاری نجات می‌دهد.


نویسنده : دکتر میر حسن عاطفی