یاران! مباد آنكه ز جان سیرمان كنند
در نیمهراه عشق زمینگیرمان كنند
هرگز نمیرویم به مهمانی سكوت
مهمان مگر به بوسة شمشیرمان كنند
باور مكن كه بانیِ یك صبح صادقاند
...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : شنبه 1387/11/26
بوسه شمشیر
چند شعر از علیرضا دهرویه
بوسه شمشیر
یاران! مباد آنكه ز جان سیرمان كنند |
در نیمهراه عشق زمینگیرمان كنند |
هرگز نمیرویم به مهمانی سكوت |
مهمان مگر به بوسة شمشیرمان كنند |
باور مكن كه بانیِ یك صبح صادقاند |
خورشید میشوند كه تبخیرمان كنند |
این حاتمان حریصترین نسل آدماند |
مگذار ـ ای رفیق! ـ نمكگیرمان كنند |
بهار خمیده
همین كه از خوشی خواب خود بلند شدند |
درختها، به بهاری خمیده بند شدند |
نگاه پشت نگاه و سكوت پشت سكوت |
همان همیشه تلخی كه میشدند شدند |
درخت گفتم و حرفم دو پشته هیزم بود |
درخت گفتم و تابوتها بلند شدند |
كسی صدا نشد و دستهای خوابآلود |
در آستانه فریاد پوزهبند شدند! |
درختها .... چه بگویم كه با شروع بهار |
به برگ ریختة خود نیازمند شدند! |
غم آسمانی
دیدن نداشت منظرة شروهخوانیاش |
با شاخهها شكست غرور جوانیاش |
آمد برای «رفتن از خویش تا حضور» |
اما نداشت پای سفر ناتوانیاش |
تقدیر هم برادریاش را به او نمود |
هر بار با زمین زدن ناگهانیاش |
«عرفان كنار سفره خالی؟» نماند و زود |
رنگ زمین گرفت غم آسمانیاش |
زخم زبان نان به غرورش گرفت و كرد |
بغض كنار سنگ نشستن روانیاش! |
شعری بخوان
دیگر كدام آینه را امتحان كنم |
با این غمی كه میشكند تا بیان كنم |
بغضی كه در نبود تو پیراهن من است |
حیف از خودم اگر به تن این و آن كنم |
در آفتاب یك نفس غربتی كه هست |
شعری بخوان كه بر سر خود سایبان كنم |
شعری بخوان چنان كه تو را ـ گرچه نیستیـ |
اینجا كنار خستگی خود گمان كنم |
هنگام آن رسیده كه این بغض كهنه را |
آیینهای بیاورم و امتحان كنم؟! |
پشت دهان های حوصله
با چشم بیگلایه و با پای بیگله |
تن میدهیم باز به خطهای فاصله |
ما كیستیم؟ حنجره با تار عنكبوت |
ـ مردان نیمهكارة اهل معامله ـ |
قومی كه حرفشان مرض نان گرفت و زود |
پنهان شدند پشت دهانهای حوصله |
جمعی كه پشتگرم اجاق شقایقاند |
با چشمهای منتظر ختم غائله |
ما را امید حل كدامین مسائل است؟ |
دستی ببر به صورت ناجور مسئله! |
مجله شعر