تبیان، دستیار زندگی
یوسف (ع) وقتی که خود را در معرض کامخواهی‌های زلیخا و زنان مصر مشاهده کرد زندان را بر رهایی خویش ترجیح داد: قال رب السجن احب الی مایدعوننی و الا تصرف عنی کیدهن اصب الیهن ... این آیه «نشان می‌دهد که بعد از ماجرای بریدن دستها و دلباختگی زنان هوسباز مصر ..
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

درد عشق زلیخا (7)

بررسی تطبیقی سه منظومه یوسف و زلیخا

قسمتهای اول و دوم و سوم و چهارم و پنجم و ششم را با کلیک کردن روی شماره قسمت ها مطالعه کنید .

12. محنت یوسف:
یوسف

یوسف (ع) وقتی که خود را در معرض کامخواهی‌های زلیخا و زنان مصر مشاهده کرد زندان را بر رهایی خویش ترجیح داد:

  1. قال رب السجن احب الی مایدعوننی و الا تصرف عنی کیدهن اصب الیهن ...
  2. این آیه «نشان می‌دهد که بعد از ماجرای بریدن دستها و دلباختگی زنان هوسباز مصر نسبت به یوسف آنها هم به نوبه خود وارد میدان شدند و از یوسف دعوت کردند که تسلیم آنها یا تسلیم همسر عزیز مصر شود.» (مکارم؛ 83؛ ص 472)

در این منظومه‌ها نیز یوسف در معرض خواسته‌های زنان واقع می‌شود:

بدو گفت، هر کس ز روی فراز
که ای رویت از نیکویی بی‌نیاز
... وگر دل بتابی ز گفتار او
نگردی به گفتارها یار او
و ازو بند و زندانت خواهد رسید
بلای فراوان خواهد رسید
... همی گفت یوسف که زندان رواست
دلم را سوی بند و زندان هواست

(منسوب به فردوسی؛ 49؛ ص 188)

چو یوسف دید کان بیهوده گویان
زلیخاوش از او وصل‌اند جویان
در آن درماندگی برداشت آواز
به زاری گفت: که ای دانای هر راز
... به مردان ره فرمانروایی
که از کید زنانم ده رهایی
به اینان کرد باید گر مدارا
به کام من بود زندان گوارا.

(خاوری؛ 69؛ ص278)

چو یوسف گوش کرد افسونگریشان
پی کام زلیخا یاوریشان
... به حق برداشت کف بهر مناجات
که ای حاجت روای اهل حاجات

به ار صد سال در زندان نشینم

که یکدم طلعت اینان ببینم.

(جامی؛ 78؛ ص 148)

به این ترتیب خداوند خواست قلبی یوسف را اجابت می‌کند و برای سالیان دراز به زندان می‌افتد.

13. رهایی یوسف از زندان:

اما رهایی یوسف از زندان آن گاه است که شاه مصر خوابی هول‌انگیز می‌بیند، به گونه‌ای که هیچ کس را یارای تعبیر کردن آن نیست. در این مرحله جوانی که سالها پیش هم بندی یوسف بود و خاطره خوشی از معبری یوسف داشت، به یاد او می‌افتد.

  1. قرآن در این باره می‌فرماید:
  2. و قال الذی نجا منها و ادّکر بعد امهٍ انا انبئکم بتأویله فارسلون .
  3. و آن کسی از آن دو تن که رهایی یافته بود، و پس از مدتی [درخواست یوسف را] به یاد آورده بود: گفت من شما را از تعبیر آن آگاه می‌‌سازم، پس مرا به [زندان یوسف] بفرستید.

در هر سه منظومه، چنین واسطه‌ای بین شاه و یوسف وجود دارد:

من این رهنمایی کنم شاه را

نمایم به تأویل آن، راه را

جوانیست از ماه تابنده‌تر

ز دلها دلش نور یابنده‌تر

به نیک و بد هیچ کس ننگرد

ز یزدان‌پرستی سخن گسترد.

(منسوب به فردوسی؛ 49؛ ص 202)

زمین بوسید که ای شاه جوان بخت
مدامت تکیه بادا بر سر تخت
به زندان شهی عبری غلامی است
که از آنم بر ملک دیرین پیامی است
عزیزش بی گنه محبوس کرده
ز عدل پادشه مأیوس کرده

(خاوری؛ 69؛ ص 312)

جوانمردی که از یوسف خبر داشت
ز روی کار یوسف، پرده برداشت
که در زندان همایون‌فر جوانی است
که در نقل دقایق خرده دانی است
اگر گویی برو بگشایم این راز
و زو تعبیر خوابت آورم باز

(جامی؛ 78؛ ص 166)

جوان هنگامی که به حضور یوسف می‌رسد و او را از خواب شاه مطلع می‌کند؛ ضمن آنکه خواب شاه را تعبیر می‌کند در برابر حکم آزادی خود از زندان، خواهان آن است که از زنان بازجویی شود چرا که عاملان اصلی زندانی شدن او بودند. شاه طبق درخواست یوسف زنان را مورد محاکمه قرار می‌دهد، آنها به درستکاری یوسف اعتراف می‌کنند:

  1. قال ما خطبکن اذ رودتن یوسف عن نفسه قلن حش لله ما علمنا علیه من سوء قالت امرات العزیز الئن حصحص الحق انا رودتن عن نفسه و انه لمن الصدقین .

این موضوع چنین به نظم درآمده است:

بپرسید از ایشان همانگاه شاه
که از چیست چندان نشان تباه
... به یک بار با شه بگفتند ما
ز یوسف ندیدیم هرگز خطا
... زلیخا به پاسخ زبان برگشود
سوی راستی میل و رغبت نمود
... گنه نیست کس را در این گفتگوی
گناهی که من کردم از من بجوی.

(منسوب به فردوسی؛ 49؛ ص 209)

ز روی صدق با شه راز گفتند
تمامی راز دیرین بازگفتند
رخ نیکوی او دزدیده دیدیم
چو دزدان دست خود یکسر بریدیم
... زلیخا آن اسیر دام یوسف
چو بشنید از زبانها نام یوسف
ریاضتهای عشقش کرد چون پاک
به پاکی گفت حاش لله حاشاک
بود دامان او پاک از خیانت
که هم دین است او را، هم دیانت.

(خاوری؛ 69؛ ص 314)

زنان گفتند کی شاه جوانبخت
به تو فرخنده فر، هم تاج و هم تخت
ز یوسف ما به جز پاکی ندیدیم
به جز عزّ و شرفناکی ندیدیم
زلیخا نیز بود آنجا نشسته
زبان از کذب و جان از کید رسته
به جرم خویش کرد اقرار مطلق
برآمد زو نوای حصحص الحق.

(جامی؛ 78؛ ص 167)

به این ترتیب زلیخا در این آثار (به تبع پیروی از روایت قرآن) جزء شخصیتهای پویاست؛ یعنی اینکه شخصیت او متحول می‌شود؛ در برهه‌ای از داستان در برابر یوسف قرار گرفته و او را به تهمتی ناروا متهم ساخته بود. و در اواخر داستان به پاکی یوسف و گناهکاری خویش اعتراف می‌کند.

14. وصال یوسف و زلیخا:

یوسف و زلیخا

اما وصال یوسف و زلیخا پس از پیموده شدن مسیری طولانی میسر می‌شود. در واقع یوسف آن گاه حاضر می‌شود که زلیخا را به همسری خود برگزیند که او دیگر مقام درباری خویش را از دست داده و محنت‌زده و پیر گشته است و مهم‌تر از همه، دست از بت‌پرستی شسته است. در واقع موقعیت یوسف و زلیخا در همه جای داستان در تقابل با یکدیگر قرار می‌گیرد، از جمله آن گاه که زلیخا ـ در مقطعی از زمان ـ با قدرت کامل در برابر یوسف قد علم کرده بود؛ یوسف (ع) در برابر او در تنگنا قرار گرفته بود. اما در پایان داستان که یوسف در اوج عزت و شکوه زندگی می‌کند، زلیخا به حضیض خواری کشانده می‌شود. با وجود چنین تضادهایی، داستان از توازن و تناسب برخوردار می‌شود. چرا که «تناسب یا ارتباط بین دو چیز، به دو وسیله آشکار می‌شود. یکی از نظر تضاد و اختلاف آنها با یکدیگر و دیگر از جهت هماهنگی آنهاست. با این کیفیت که دو چیز که با هم مربوط می‌شوند یا برخلاف یکدیگر و یا به معیت هم کار می‌کنند.»

اما ازدواج کردن یوسف زیبارو با زلیخای محنت‌زده و پیرگشته در دو منظومه «جامی» و «خاوری» به وسیله دعا کردن یوسف بر زلیخا قابل حل می‌شود. آن چنان که روزی زلیخا بر سر راه یوسف قرار می‌گیرد و از او حاجات خویش را می‌طلبد:

بگفتش که ای مهین بانوی یوسف
به نیرویت قوی بازوی یوسف
به ما یحتاج خود ز اسباب شاهی
بگو تا بخشمت چندان که خواهی
زلیخا گفت: زیر سقف مینا
نخستم دیده باید کرد بینا
... شود زایل ز جسمم ناتوانی
درآید بر تنم حسن و جوانی
شود قامت به رعنایی چو سروم
به سروت آشیان بندد تذروم
... اجابت چهره دعوت چو آراست
زلیخا شد به آن صورت که می‌خواست.

(خاوری؛ 69؛ ص 346)

بگفتا: حاجت تو چیست امروز؟
ضمان حاجت تو کیست امروز؟
بگفت: اول جمال است و جوانی
بدان‌گونه که خود دیدی و دانی
دگر چشمی که دیدار تو بینم
گلی از باغ رخسار تو چینم
بجنبانید لب، یوسف دعا را
روان کرد از دو لب آب بقا را
جمال مرده‌اش را زندگی داد
رخش را خلعت فرخندگی داد.

(جامی؛ 78؛ ص 182)

در منظومه «منسوب به فردوسی» زلیخا پس از آنکه سر راه یوسف قرار می‌گیرد؛ به امر یوسف به بارگاهش دعوت می‌شود و در آنجا خود را معرفی می‌کند و در مورد حوائج خویش به یعقوب چنین می‌گوید:

یکی آنکه در کفر، نگذاردم
ز چنگال دیوان برون آردم
بدارد به اسلام ارزانی‌ام
ز رنج آورد سوی آسانی‌ام
دوم آنکه از سر جوانم کند
بدانسان که بودم، چنانم کند
سه دیگر که باشم به مهر خدای
درستی و پاکی تن، من به جای
چهارم که یوسف بود شوی من
دلش مهربان و هواجوی من.

(منسوب به فردوسی؛ 49؛ ص 326)

تفاوت اصلی که منظومه «منسوب به فردوسی» در این قسمت با منظومه‌های «جامی» و «خاوری» دارد؛ این است که در منظومه «منسوب به فردوسی» زلیخا حاجات خویش را از یعقوب طلب می‌کند. در حالی که در دو اثر دیگر زلیخا از یوسف حاجت و نیاز خود را می‌جوید. این موضوع را می‌توان به آغاز داستان، در این منظومه‌ها پیوند داد. یعنی همان‌طور که داستان در منظومه «منسوب به فردوسی» با یعقوب و حوادث زندگی او آغاز می‌شود، در پایان داستان هم این شخصیت حضوری همچنان پایا دارد؛ به گونه‌ای که در رسیدن زلیخا به یوسف او نقش اصلی را دارد. حال آنکه در دو منظومه دیگر داستان با عشق و دلدادگی زلیخا بر یوسف آغاز می‌شود و در پایان داستان نیز، گره وصال با دست یوسف باز می‌شود و هیچ گونه واسطه‌ای در این میان نمی‌گنجد.

15. نتیجه‌گیری:

با بررسی یوسف و زلیخای «منسوب به فردوسی»، «خاوری» و «جامی» این نتیجه حاصل می‌شود که این آثار در خطوط اصلی که قرآن از این داستان ارائه می‌دهد، با یکدیگر اختلافی ندارند؛ اما در میزان استفاده از روایت تورات با یکدیگر اختلاف دارند. در بین این آثار منظومه «منسوب به فردوسی» بیش از دیگر منظومه‌ها از روایت تورات تأثیر پذیرفته است.

از دیگر وجوه اختلاف این آثار، نحوه پرداختن به موضوع عشق است. در منظومه «منسوب به فردوسی» حادثه عشق زلیخا به یوسف در توالی حوادث دیگر رخ می‌دهد و هیچ برجستگی‌ای نسبت به مضامین دیگر داستان ندارد. اما در دو اثر دیگر، موضوع عشق خیلی عمیق‌تر جلوه‌گر می‌شود و مخصوصاً در منظومه جامی، عشق جسمانی محملی است برای رسیدن به عشق روحانی. در منظومه «جامی» و «خاوری» مضمون عشق از ابتدا تا پایان داستان امتداد دارد، گاه اوج می‌گیرد و گاه فرو می‌نشیند و حتی زمانی که فرو نشسته است، حالت انتظار و تعلیقی را ایجاد می‌کند، تا آن گاه که بار دیگر از آن سخن به میان می‌آید؛ شور و شوقی بیشتر را به وجود آورد.


نویسنده : زهرا حسینی