به شهوت شب محتوم چون فرو گیرد شبی كه بستر از آب، از ستاره شو گیرد به شهوت شب محتوم چون فراز آید درفش اختر ثاقب در اهتزاز آید به شهوت شب محتوم، چون فتوح آرد به شبنشین ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : دوشنبه 1387/11/14
به شهوت شب محتوم چون فروگیرد
استاد علی معلم دامغانی
به شهوت شب محتوم چون فرو گیرد |
شبى كه بستر از آب، از ستاره شو گیرد |
به شهوت شب محتوم چون فراز آید |
درفش اختر ثاقب در اهتزاز آید |
به شهوت شب محتوم، چون فتوح آرد |
به شبنشین ملائك رحیق روح آرد |
به شهوت شب قسمت، به شهوت شب اجر |
شب سلام خدا تا حلول مطلع فجر |
شبى نشسته سپید و شبى ستاده سیاه |
شبى به حادثه افزونتر از هزاران ماه |
شبى كه رایت صبح سپید مىبندند |
شبى كه نطفه نسل شهید مىبندند |
به ریگزار عدم دلشكسته مىراندیم |
شب وجود بر اسبان خسته مىراندیم |
حضیض جاده هجرت جلال غربت داشت |
كویر مرده هستى ملال غربت داشت |
اگر چه دولتمان بوى نیستى مىداد |
سلوكمان به عدم رنگ چیستى مىداد |
اگر گزیر ندیدیم، اگر خطر كردیم |
به عین خویشتن از خویشتن سفر كردیم |
قسم به عصر كه پیوستهپوى آواره است |
كه بر بساط زمین آدمى زیانكاره است |
چو شعله در جسد موم مات خواهشهاست |
چو موم در سفر شعله محو كاهشهاست |
چو موم و شعله سفر به جز به خویشتن نكند |
شگفت دارم اگر فهم این سخن نكند |
به شهوت شب محتوم چون فرو گیرد |
شبى كه بستر از آب، از ستاره شو گیرد |
به شهوت شب محتوم چون به كار شویم |
حصان حادثه را بىخبر سوار شویم |
به گوش قافله بانگ جلیل برداریم |
به شهر خفته صلاى رحیل برداریم |
به چرمِ خیمه میان را زمخت بربندیم |
فراز اسب قدر تیغ لخت بربندیم |
به حشر فتنه به یك صیحه سر برافرازیم |
ز خون به نطع زمین طرح نو دراندازیم |
ز هفت پرده شب ناگهان هجوم آریم |
امیر زنگ ببندیم و باج روم آریم |
قسم به عصر كه پیوستهپوى آواره است |
كه بر بساط زمین آدمى زیانكاره است |
جز آن قبیله كه پیوسته تولایند |
نخفتهاند و میان بستهاند و با مایند |
شب از حضیض نهان سوى اوج مىآیند |
چو وقت وقت رسد، فوجفوج مىآیند |
قسم به صبر و صفاشان، به رایشان سوگند |
به هیمنهى نفس اسبهایشان سوگند |
كه گَرد ظلمت شب را ز باره مىشویند |
به خون تازه زمین را دوباره مىشویند |
بیا ستیغ سحر را نشسته بسپاریم |
بیا تمامى شب را ستاره بشماریم |
به سبز خفتن افیونیان چه مىلافیم؟ |
بیا به دشنه سرانگشت خویش بشكافیم |
به قصد روح، مَىاى با شكر سرشته زنیم |
به جرح دل نمكى از لب فرشته زنیم |
به خنده خنده ملك را مُل از دهان بمزیم |
سبو كشان به گزك سیب حوریان بگزیم |
به آرزو دو سه پیمانه بادرنگ زنیم |
به كام دل به دو زلف فرشته چنگ زنیم |
بیا گدایى دل را روان به چاره شویم |
بیا طفیلى خوان خداىباره شویم |
كتاب باور خود را چگونه بربندیم |
بیا تو را به نعیم خدا گرو بندیم |
خدایگان زمین را دُر است و دریا نه |
جلال ملك خدا را شنیدهاى یا نه؟ |
چگونه كرم دغل را فروغ مىخوانى؟ |
كدام نعمت حق را دروغ مىخوانى؟ |
اگرچه شهد امل را حلاوت از شكر است، |
حكایت لب شیرین حكایتى دگر است |
چو آفتاب، دلى زنده در كفن داریم |
قسم به فجر كه ذوق برآمدن داریم |
شب ستاره و مهتاب در كمین بودیم |
عبث عبث عبث این مایه در زمین بودیم |
براق حادثه زین كن، عروج باید كرد |
طلوع صبح دگر را خروج باید كرد |

هلا! ز پشت یلان هرچه هست اینهاییم |
اگر گسسته اگر جمع، آخرینهاییم |
گلى به دست بهاران نمانده غیر از ما |
كسى ز پشت سواران نمانده غیر از ما |
در اضطراب زمین كاملان سفر كردند |
بر آب حادثه دریادلان سفر كردند |
قران شمس و قمر را قرینهها رفتند |
به بوى باد موافق سفینهها رفتند |
در ازدحام شب فتنه بانگ مردى نیست |
به دست راه ز گُردان رفته گَردى نیست |
فرو شدند به جولان چو بر جبل راندیم |
شكسته ما دو سه تن در شكاف شب ماندیم |
شدند و رجعتشان را مجال حیله نماند |
به غیر ما دو سه مجروح در قبیله نماند |
شدند و خیره هنوز آن شكوه مىبینم |
سواد سایهشان را به كوه مىبینم |

به انتظار زمین پیر شد، چه مىگویى؟ |
رفیق خانه زنجیر من! چه مىجویى؟ |
بیا به فاصله دل از فراغ برگیریم |
به دست حوصله پرچین باغ برگیریم |
به بام قلعه یلان سواره را دیدم |
فراز برج، برادر! ستاره را دیدم |
سوار بود و به گِردَش كسى پیاده نبود |
شگفت ماند كه دروازهها گشاده نبود |
ملال خاك برآنم گرش هلى با ماست |
مگو بر اوست بر او نیست، كاهلى با ماست |
دریدهایم، به شیرازه برنمىآییم |
شكستهایم، به دروازه برنمىآییم |
بیا به جهد مفرّى به راغ بگشاییم |
بیا به نقب، درى سوى باغ بگشاییم |
به جان دوست كه ماییم بىخبر مانده |
نشسته اوست به دروازه منتظَر مانده |
مگو به یأس، برادر! كه رنگ شب تازه است |
قسم به فجر قسم، صبح پشت دروازه است |
مثنوی كتاب رجعت سرخ ستاره، رجعت سرخ ستاره، چاپ اول، حوزهاندیشه و هنر اسلامى، تهران 1360
"قسم، قسم به فجر قسم، صبح پشت دروازه است"