تبیان، دستیار زندگی
اولین منظومه یوسف و زلیخا را ابوالموید بلخی شاعر دوره ی سامانیان سروده است وی در اوایل قرن چهارم می زیسته و نوشته اش به دست ما نرسیده است . دومین شاعر نیر بختیاری است که گویا در همان عصر می زیسته و از او هم تنها نامی به جا مانده . سومین منظومه را ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

درد عشق زلیخا (5)

یوسف و زلیخا
تبیاد :

در ادامه مقالات :

درد عشقی کشیده ام که مپرس

درد عشق زلیخا قسمت دوم و سوم و چهارم به بررسی 3 منظومه یوسف زلیخا ی جامی ، خاوری شیرازی و منظومه ای منسوب به فردوسی  می پردازیم . قبل از ادامه مقاله باید به مطلب کوچکی اشاره کنم و آن اینکه اولین منظومه یوسف و زلیخا را ابوالموید بلخی شاعر دوره ی سامانیان سروده است وی در اوایل قرن چهارم می زیسته و نوشته اش به دست ما نرسیده است . دومین شاعر نیر بختیاری است که گویا در همان عصر می زیسته و از او هم تنها نامی به جا مانده . سومین منظومه را " شاعری هروی" نگاشته و منظومه او موجود است و اشتباها به نام فردوسی ثبت شده است  و این اشتباه رایج همان است که ما آنرا منظومه ی منسوب به فردوسی می خوانیم . گویا شاعر هروی از دست نشانده های دربار بغداد بوده و به دستور خلیفه این منظومه را نگاشته و متاسفانه در متن منظومه هم به گونه ای وانمود شده که فردوسی از شاهنامه نوشتن خود پشیمان است و در اخر عمر تصمیم گرفته است که داستانی قرآنی را به رشته ینظم در آورد .صاحب کشف الظنون درباره ی این منظومه نوشته است :

"نویسنده ی آن در بغداد به دستور خلیفه انرا در ده هزار بیت سروده است"  این منظومه به وزن شاهنامه هم سروده شده و حتی در بعضی از تعابیر و شیوه ها هم به شاهنامه نزدیک است . این کار گرچه اثری هنری است اما به نظر من رویه ی شاعر هروی اگر اخبار به دست رسیده ی ما صحیح باشد ، چندان جوانمردانه نبوده است. اینک ادامه ی مقاله :

6.توطئه برادران یوسف

فرزندان یعقوب پس از آنکه نتوانستند وجود یوسف را برتابند، تصمیم می‌گیرند که او را به هر طریقی که ممکن است از کنار پدر دور سازند. به این ترتیب براساس توافق قبلی خویش او را در نهانگاه چاه قرار می‌دهند. قرآن واقعه افتادن یوسف را در چاه چنین مطرح می‌کند:

  1. فلما ذهبوا به واجمعوا ان یجعلوه فی غیابت الجب و اوحینا الیه لتنبئنهم بامرهم هذا و هم لایشعرون
  2. و چون او را [همراه] بردند و همداستان شدند که او را در نهانگاه چاه بگذارند؛ به او وحی کردیم که ایشان را در حالی که هیچ آگاه نیستند؛ از [چون و چند] این کارشان آگاه خواهی ساخت.

در هر سه اثر مذکور این مطلب چنین آمده است:

به چاهش فروهشت شمعون به خشم

برون کرد آب حیا را چشم

... چو در نیمه چاه تاری رسید

شنیدم که لاوی رسن را برید

... خدای جهان حی ‌دادار فرد

سوی جبرئیل امین، وحی کرد

که این بنده را اندرین قعر چاه

بپرهیز و از آب، دارش نگاه.

(منسوب به فردوسی؛ 49؛ ص 75)

نترسیدند گمراهان ز آهش

در افکندند عریان تن به چاهش

درون تیره چه، دل بر خدا بست

ز دشمن شد جدا بر دوست پیوست

هماندم جبرئیل از حکم باری

به چاهش شد قرین از بهر یاری

نیاید تا گزند از راه چاهش

امین حق گرفت از نیمه راهش.

(خاوری؛ 69؛ ص 128)

کشیدند از بدن پیراهن او

چو گل از غنچه شد عریان، تن او

به قد خود بریدند از ملامت

لباسی تا به دامان قیامت

فرو آویختند آنگه به چاهش

در آب انداختند از نیمه راهش

... به تسکین دادن جان حَزینش

ندیم خاص شد، روح الامینش

(جامی؛ 78؛ ص 89-88)

این چنین در اولین صحنه پر تلاطم زندگی حضرت یوسف (ع) خداوند جبرئیل را می‌فرستد تا او را نجات دهد. بی‌تردید حضور جبرئیل در این منظومه‌ها نشئت گرفته از این عبارت است «و اوحینا لتنبئنهم بامرهم هذا»

7.یعقوب و فراق یوسف

طبق آیات قرآن پس از آنکه فرزندان یعقوب نقشه خویش را در مورد یوسف عملی کردند در هنگام بازگشتن به فکر حیله‌ای دیگر افتادند تا پدر را بفریبند. این گونه که با گریه و زاری بیان کنند که یوسف را گرگ خورده است و برای اثبات مدّعای خویش پیراهن آلوده به خون یوسف (ع) را به او نشان دادند؛ اما یعقوب در برابر سخن آنان چنین پاسخ داد:

  1. ... قال بل سولت لکم انفسکم امراً فصبر جمیل و الله المستعان علی ما تصفون .
  2. [یعقوب] گفت ولی نفس اماره‌تان به دست شما کار داد. پس [چاره من] صبری نیکوست؛ و خداوند در آنچه می‌گویید مددکار [من] است.

همان گونه که از آیه فوق بر می‌آید؛ یعقوب (ع) در برابر این مشکل نستوه و مقاوم است؛ در حالی که در منظومه‌ها چنین نیست و یعقوب استقامت خویش را چنین از دست می‌دهد:

تو گفتی ز تن در رمیدش روان

نماندش در او هیچ زور و توان

سرانجام چون شد دلش هوشیار

نبالید پیغمبر کردگار

درآمد به فریاد و بانگ غریو

بدانسان که بر وی ببخشود دیو

(منسوب به فردوسی؛ 49؛ ص 81)

چو افغان و خروش آمد به گوشش

به گردون رفت، افغان و خروشش

چو آن مه را ندید اندر میانه

به چشمش تیره شد، یکسر زمانه

صدایی زان نیامد چون به گوشش

به غارت رفت یک سر عقل و هوشش

(خاوری؛ 69؛ ص 137)

منظومه جامی در این قسمت به یعقوب نپرداخته است.

در واقع در هر دو منظومه فوق تصویری که از یعقوب ارائه شده، همان تصویری است که در تورات از یعقوب عرضه شده است:

  1. «و یعقوب ردای خود را پاره کرد. پلاس در بر کرد و روزهای بسیار برای پسر خود ماتم گرفت.»
  2. (تورات؛ سفر پیدایش؛ ص 58)

8. فروختن یوسف

در تورات نقل شده است:

  1. پس از آنکه یوسف به وسیله کاروان اسماعیلیان از چاه بیرون آمد، برادرانش که در آن نزدیکی بودند ادعا کردند که یوسف غلام آنهاست که گریخته است؛ در نهایت او را با قیمتی ناچیز به کاروانیان فروختند. کاروانیان هم به نوبه خود یوسف را در مصر به عزیز فروختند: (تورات؛ سفر پیدایش؛ ص 60)؛

اما در قرآن فقط یک بار از فروش یوسف سخن می‌گوید:

  1. «و شروه بثمن بخس دراهم معدوده و کانوا فیه من الزاهدین.»
  2. و او را به ثمن بخس فروختند، به چند درهم اندکشمار؛ و به [کاروبار] او بی‌علاقه بودند.

در منظومه‌های مذکور همانند روایت تورات، یوسف دوبار فروخته می‌شود. یک بار توسط برادرانش به کاروانیان، و دیگر بار توسط کاروانیان به عزیز مصر. در این مرحله است که زلیخا نیز حضور دارد. حضور زلیخا در منظومه‌های «جامی» و «خاوری» متفاوت است. با حضور زلیخا در منظومه «منسوب به فردوسی» همان طور که قبلاً ذکر شد، منظومه‌های جامی و خاوری سنگ بنای داستان خویش را با دلدادگی زلیخا به یوسف در عالم خواب آغاز می‌کنند. بنابراین با پیش‌زمینه‌ای که در این باره وجود دارد، زلیخا در هنگام مواجهه با یوسف، دچار هیجانات روحی می‌شود. دیدار زلیخا با یوسف در عرضه‌گاه یوسف چنین رخ می‌دهد:

سحرگه سوی دشت، آن ماه سیما

چو باد صبحدم شد راهپیما

به ناگه از قضا در عرض راهش

نگاه افتاد بر درگاه شاهش

... چو بر رخسار آن مه دیده بگشاد

پریرو صرعی آسا بیخود افتاد

... نگردد تا کسی آگه ز رازش

به خلوتگاه خود بردند بازش.

(خاوری؛ 69؛ ص 185)

به صحرا شد برون، تازان بهانه

ز دل بیرون دهد اندوه خانه

اگر چه روی در منزلگهش بود

گذر بر ساحت مصر شهش بود

زلیخا دامن هودج برانداخت

چو چشمش بر غلام افتاد بشناخت

از او پرسید دایه کی دل افروز

چرا کردی فغان از جان پرسوز

... بگفت: ای مهربان مادر چه گویم

که گردد آفت من هر چه گویم

... بگفت ای شمع، سوز خود نهان‌دار

غم شب رنج روز خود نگهدار

صبوری پیشه کردی روزگاری

مکن جز صبر نیز امروز، کاری.

(جامی؛ 78؛ ص 100)

در منظومه «منسوب به فردوسی» به دلیل آنکه به شیفتگی زلیخا پیشاپیش نپرداخته است، موضوع عشق زلیخا در توالی حوادث داستان قرار می‌گیرد و هیچ گونه برجستگی قابل ملاحظه‌ای ندارد. بنابراین تصویری که از زلیخا در این اثر ارائه می‌شود، متفاوت است از دو اثر دیگر. تا آنجا که حتی زلیخا در آن روز از خانه خارج نشده بود؛ اما وصف یوسف را شنیده بود و به همین دلیل از عزیز تقاضا كرد که به هر قیمتی که ممکن است؛ او را خریداری کند:

زلیخا به نادیده بد مهرورز

به دیدار یوسف، چراغ بشر

فرستاده بد کس به نزد عزیز

بدو گفت کز من ببخشای چیز

اگر هر چه ما را به گنج اندر است

کز آن خاک سنگین به رنج اندراست

بها ده مرآن بنده را سر به سر

از آن رو که او، به ز گنج و گهر

(منسوب به فردوسی؛ 49؛ ص 125)

9. رقیب زلیخا

از عناصر مشترک در غالب منظومه‌های عاشقانه وجود رقیبی است که عرصه را بر عاشق تنگ می‌کند؛ این مسئله عشقی واحد را بین دو هواخواه، در کشاکش قرار می‌دهد و همچنین رقابت آنها در رسیدن به معشوق، داستان را از تحریک بیشتری برخوردار می‌کند. «در عشق زلیخا به یوسف، هر چند عزیز مصر شوهر زلیخاست ولی نقش یک رقیب را ندارد، زیرا که یوسف را تمنای وصالی نیست.» (امیر عابدینی؛ عروسان شعر فارسی؛ مجله سخن؛ سال 51؛ ص 635). در منظومه‌های یوسف و زلیخا به دلیل آنکه عاشق، زلیخاست قانوناً رقیب عشقی زلیخا باید زن باشد. در منظومه‌های «منسوب به فردوسی » و جامی و حضور رقیبی اگر چه کمرنگ در برابر زلیخا مشاهده می‌شود. اما نوع حضور آنها در این دو منظومه کاملاً از یکدیگر جداست.

در منظومه «منسوب به فردوسی» این رقیب روحه نام دارد که در خرید یوسف با عزیز و همسرش رقابت می‌کند و در نهایت چون نمی‌تواند از لحاظ قدرت مالی با عزیز رقابت کند از صحنه خارج می‌شود:

زنی بود قبطی ورا روحه نام

بیفزود بر دادگستر عزیز

به یک بار همسنگ یاقوت نیز

کزان قیمتی تر نیاید به چیز

ز روحه، همه مهتران سر به سر

بماندند مدهوش و آسیمه سر

عزیز اندر آن هم نیامد ستوه

که نقدش مبین بود و گنجش چو کوه

بیفزود بر آن، زن مالدار

دو چیز گرانمایة شاهوار

... زبان بسته شد، روحة ماهروی

عزیز هنرمند از آن برد گوی.

(منسوب به فردوسی؛ 49؛ صص 129-128)

اما در منظومه جامی، حضور رقیبی "بازغه‌" نام صبغه‌ای عرفانی به داستان می‌بخشد، آن گاه که بازغه، زیبایی یوسف را می‌بیند، مدهوش و مسحور آن زیبایی می‌شود. یوسف در برابر حیرت او بیان می‌کند که همه زیبایی‌ها، پرتوی از جمال الهی است و این گونه است که بازغه به اصل و حقیقت زیبایی پی می‌برد:

چو دیدی عکس سوی اصل بشتاب

که پیش اصل نبود عکس را تاب

... نباشد عکس را چندان بقایی

ندارد رنگ گل چندان وفایی

... چو دانا دختر، این اسرار بشنید

بساط عشق یوسف در نوردید.

(جامی؛ 78؛ ص 102)

دیدار عارفانه رقیب زلیخا با یوسف در تعدادی از تفاسیر نیز راه یافته است. از جمله در تفسیر «جامع الستین» آمده است چون چشمش بر جمال او افتاد، گفت: «ای غلام، من آمدم تا تو را بخرم. این نه بهای توست این همه فدای یک نظر تو باد که در تو نگاه کردم.

از مشاهده جمال او آن همه مال بر فقرا و مساکین مصر تفرقه کرد... و گفت: اشهد ان لا اله الا الله و انت نبی الاکرمین رسول الله. (طوسی؛ 60؛ صص 236-235)

ادامه دارد...


نویسنده : زهرا حسینی