تبیان، دستیار زندگی
سلام! یوسف تنهایی این خیابان‌ها كه آیه‌ای ننوشند از تو قرآن‌ها رسیده دست زلیخا به دامن جان‌ها...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

یوسفانه های مدرن

چند شعر معاصر که در تلمیح به داستان یوسف مشترکند:

اول: سلام یوسف

سلام! یوسف تنهایی این خیابان‌هاپرنده

كه آیه‌ای ننوشند از تو قرآن‌ها

تو روح سبز بهاری كسی نمی‌فهمد

كه رنگ و بوی تو را می‌مكند گلدان‌ها

بدون عشق چه خواهد شد آب و آینه

كه خیره مانده كسی در بخار فنجان‌ها

تو را به خون خودت تشنه می‌كند این درد

رسیده دست زلیخا به دامن جان‌ها

برقص روح عرق‌ریز بیشه‌های جنون

بچرخ از نفس افتاده‌اند توفان‌ها

میان ابری این روزهای تنهایی

بیار شاخه‌ای از آفتابگردان‌ها

علی داوودی

دوم: شعله زیتون

به سودایی كه بفشانم غبار بودن خود را

به دریا می‌سپارم دیده‌ پاروزن خود را گرگ و ماه

خدا را ای پیمبرزادگان بی‌خواب و تعبیرش

میان گرگ‌ها گم كرده‌ام پیراهن خود را

دلیلی كو برافروزد چراغ از شعله‌ زیتون

كه من گم كرده‌ام در باد و باران میهن خود را

زمستان است و قندیل سكوت و قریه‌های دور

كه می‌مویند در مه آفتاب روشن خود را

ضریحی باید از دریاچه‌های خفته در باران

كه بندد دختر ساحل دخیل شیون خود را

افق افراشت در چشمم طلسم آیینه‌های راه

تماشا می‌كنم با هر قدم برگشتن خود را

بهارا چتر خود بگشا فراز برگریزانم

كه شاید شعله افروزم شبی خود خوردن خود را

بهروز سپیدنامه

سوم: شهر
ساعت های سردر گم

شاهرگ های زمین از داغ باران پر شده است

آسمانا! کاسه ی صبر درختان پر شده است

زندگی چون ساعت شماطه‌دار کهنه‌ای

از توقف ها و رفتن های یکسان پر شده است

چای می‌نوشم که با غفلت فراموشت کنم

چای می نوشم ولی از اشک، فنجان پرشده است

بس که گل هایم به گور دسته جمعی رفته اند

دیگر از گل های پرپر خاک گلدان پر شده است

دوک نخ ریسی بیاور؛ یوسف مصری ببر

شهر از بازار یوسف‌های ارزان پر شده است

شهر گفتم!؟ شهر! آری شهر! آری شهر! شهر

از خیابان! از خیابان! از خیابان پر شده است

فاضل نظری