تبیان، دستیار زندگی
بررسی داستان یوسف زلیخای منسوب فردوسی ،جامی و خاوری...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

درد عشق زلیخا(3)

نمایی ازسریال یوسف پیامبر

بررسی روایتهای «یوسف و زلیخا» در سه اثر یوسف و زلیخای منسوب به فردوسی، جامی و خاوری شیرازی (با محوریت منظومه جامی)

چکیده

ادبیات غنایی به عنوان بخشی از میراث ارزشمند زبان و ادبیات فارسی، مضامین و عناصر خود را از باورهای مذهبی، قومی، طبیعت و هستی گرفته است و در این مورد عناصر مذهبی و دینی از جایگاه ویژه‌ای برخوردارند. داستان «یوسف و زلیخا» از جمله داستانهایی است که از بن‌مایه‌های مذهبی سرچشمه گرفته است و در دوره‌های مختلف، مورد استقبال شاعران قرار گرفته است. از آنجا که پیشینه داستان «یوسف» به تورات می‌رسد، سرایندگانی که این داستان را به نظم کشیده‌اند؛ غیر از قرآن و روایتهای تفسیری، روایت تورات را نیز پیش ‌رو داشته‌اند، به همین دلیل متمایز بودن این منظومه‌ها در بعضی از بخشها ریشه در روایتهای مختلف این داستان در قرآن و متون تفسیری و تورات دارد. با مقایسه کردن این منظومه‌ها (منسوب به فردوسی، جامی، خاوری) می‌توان دریافت که هر سه اثر از روایت قرآن، بیش از هر روایت دیگری استفاده کرده‌اند و در این میان منظومه منسوب به فردوسی بیش از دو اثر دیگر به تورات توجه دارد.

واژگان کلیدی: تورات، جامی، خاوری، فردوسی، یوسف، زلیخا، قرآن.

مقدمه

داستان «یوسف و زلیخا» نه تنها در فرهنگ ایران اسلامی، بلکه در فرهنگهای دیگر نیز بازتاب داشته است. از جمله در غرب که آثار هنری‌ای در پیوند با این داستان شکل گرفته است. به‌ خصوص از قرون وسطی به بعد «الهام‌بخش شاعران و نقاشان و آهنگسازان بوده است، یوسف از میان شخصیت‌های تورات، بیش از هر گروهی، درام‌نویسان را به نمایشنامه‌نویسی برانگیخته... از کهن‌ترین و ممتازترین سروده‌ها در این زمینه یکی منظومه یوسف سروده شاعر مغربی «مور» ... در قرن سیزده یا چهارده است... و دیگر منظومه دراماتیک چارلزج، ولز متوفی 1879 است.» (ستاری؛ 73؛ ص 8) در این میان فارسی‌زبانان، به دلیل باورهای مذهبی خود، بیشتر از غربیان به این داستان توجه کرده‌اند. در فاصله زمانی قرن چهارم تا سیزدهم منظومه‌های بسیاری به وجود آمده است که بیشتر آنها در گذر زمان از دست رفته است.

از مثنوی‌سرایان «یوسف و زلیخا» می‌توان به این سرایندگان اشاره کرد:

  1. ابوالمؤید بلخی (قرن‌ چهارم ه‍‍.ق)، بختیاری (قرن چهارم ه‍.ق) عمعق بخارایی (قرن ششم ه‍.ق) منسوب به فردوسی1 (قرن پنجم ه‍.ق) مسعود دهلوی (قرن ششم ه‍.ق) جامی (قرن نهم ه‍.ق)، مسعود قمی (قرن نهم ه‍.ق)، تذروی ابهری (قرن دهم ه‍.ق) سالم تبریزی (قرن دهم ه‍.ق)، مقیم شیرازی (قرن یازدهم ه‍.ق)، نامی اصفهانی (قرن یازدهم ه‍.ق)، شعله گلپایگانی (قرن دوازدهم ه‍.ق)، شهاب ترشیزی (قرن سیزدهم ه‍.ق) خاوری شیرازی (قرن سیزدهم ه‍.ق) (برگرفته از مقاله‌های «یوسف و زلیخا» خیامپور مجله ادبیات دانشگاه تبریز، سالهای دهم، یازدهم و دوازدهم.)

در این مقاله سعی شده است که به بررسی روایت‌های داستان «یوسف و زلیخا» در سه اثر (منسوب به فردوسی، خاوری و جامی) پرداخته و با یکدیگر مقایسه شود.

1. گستردن خوان قربانی توسط یعقوب برای رسیدن به پیغمبری

این موضوع در تورات به این گونه نقل شده است که اسحاق نبی در حالی که پیر و نابیناست به فرزند خود عیسو سفارش می‌کند که نخجیری را قربانی کند تا قبل از فوتش فرزندش را برکت پیغمبری دهد از طرف دیگر همسر اسحاق، رفقه، علاقه شدیدی به دیگر برادر همزاد عیسو، یعقوب، دارد. به همین دلیل پنهانی این خبر را به یعقوب می‌رساند و به او توصیه می‌کند که سریع‌تر از برادرش به این کار دست زند. یعقوب نیز چنین می‌کند در نتیجه با آماده شدن خوان قربانی، اسحاق که قدرت دیدن نداشت؛ به جای عیسو بر یعقوب دعا کرد. به این ترتیب برکت پیغمبری از آنِ یعقوب می‌شود. (برگرفته از تورات؛ سفر پیدایش؛ صص 39-38).

از منظومه‌های سه گانه فوق تنها منظومه «منسوب به فردوسی» است که از روایت تورات تأثیر پذیرفته است و این مطلب را چنین نقل می‌کند:

به عصیا چنین گفت اسحق نیز

که رو دعوتی‌ساز بس با تمیز

بگو تا بیایم کنم آفرین

هم از خوان قربان و هم از آفرین

که دارد به پیغمبری در خورت

نهد تاج پیغمبری بر سرت

شد و زود عصیا که قربان کند

یکی ایزدی نامور خوان کند

شد آگاه مادر، از آن داستان

سبک خواند یعقوب را در زمان

بدو گفت رو هین به قربان شتاب

بدین کار مر خویشتن را به باب

پدر سخت پیر است و چشمش تباه

سفیدی نداند همی از سیاه

ز عصیات نشناسد ای نیک رای

بیاید کند آفرین خدای

چنین گفت یعقوب کش مام گفت

دلش لاجرم گشت با کام جفت.

(منسوب به فردوسی؛ 49، صص 12-11)

در تورات در ادامه نقل می‌شود که پس از آنکه عیسو متوجه می‌شود که یعقوب به جای او، برکت پیغمبری را از پدر گرفته است؛ از او کینه‌ور می‌شود و در پی آن است که یعقوب را بکشد. مادر از نقشه او آگاه می‌شود و از یعقوب می‌خواهد که جان خویش را نجات دهد، و از کنعان به جانب دایی خویش لابان برود. (تورات؛ سفر پیدایش؛ ص 40)

در منظومه منسوب به فردوسی، موضوع سفر یعقوب (ع) به وسیله مادرش چنین مطرح شده است:

سفر کن ز کنعان، به فرخنده فال

سوی شام نزدیک فرخنده فال

برلائی نیک پی، شو یکی

همی باش نزدیک او اندکی.

(منسوب به فردوسی؛ 49؛ ص 15).

مطالب فوق، سرآغاز داستان در منظومه «منسوب به فردوسی» است که کاملاً تحت تأثیر روایت تورات بوده است. حال به آغازین نقطه داستان در دو اثر دیگر می‌پردازیم.

جعفر دهقان در یوسف پیامبر

2. شیفته شدن زلیخا بر یوسف در عالم خواب

در منظومه‌‌های «جامی» و «خاوری» نه تنها به زندگی یعقوب نپرداخته‌اند؛ بلکه داستان را با محوری‌ترین عنصر آن یعنی، عشق، آغاز می‌کنند. از تفاسیری اثر پذیرفته‌اند که سابقة عشق زلیخا را نسبت به یوسف به سالها پیش از دیدار آنها ـ در عالم خواب ـ گره زده‌‌اند. در این تفاسیر نقل شده است که زلیخا دختر یکی از پادشاهان مغرب زمین موسوم به طیموس بود. شبی در عالم خواب چهره زیبای یوسف را می‌بیند، با آشفتگی از خواب بر می‌خیزد از سودای عشق او روز به روز نحیف‌تر می‌گردد؛ این خواب در دو نوبت دیگر نیز تکرار می‌شود؛ یوسف در سومین بار خود را با عنوان عزیز مصر معرفی می‌کند و از زلیخا می‌خواهد که او را در آنجا بیابد.

در دو منظومه «جامی» و «خاوری» زلیخا نیز یوسف را سه بار در خواب می‌بیند و در سومین مرحله که خود را به زلیخا معرفی می‌کند؛ به این ترتیب گره از کار زلیخا گشوده می‌شود و از محبوب پری‌چهره خویش آگاه می‌گردد:

شبی از لب چو کوته شد خروشش

چو بخت خاوری بربود هوشش

در دولت به رخ کردش فلک باز

درآمد از درش آن مایه ناز

... بگفت ای مایه بیم و امیدم

شب ماتم ز هجرت روز عیدم

... بگو با من، خدا را نام خود را

وز آن پس محفل آرام خود را

درآمد در سخن سرو سرافراز

بگفتا با هزاران عشوه و ناز

عزیز مصرم و مصر است جایم

در آن فرخ مکان، فرمانروایم

رها گشت از پریشانی دماغش

ز صهبای خرد پر شد ایاغش.

(خاوری؛ 69؛ صص 66-65)

چو چشمش مست گشت از ساغر خواب

به خوابش آمد آن غارتگر خواب

... به زاری دست در دامانش آویخت

به پایش از مژه، خون جگر ریخت

... که اندوه مرا کوتاهی‌ای ده

ز نام و شهر خویش آگاهی‌ای ده

بگفتا گر بدین کارت تمام است

عزیز مصرم و مصرم مقام است.

(جامی؛ 78؛ ص 61)

ادامه دارد...


 زهرا حسینی