تبیان، دستیار زندگی
چند شعر آیینی از محمود شاهرخی...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

چون لاله جگر خونم  از داغ شقایق ها

لاله

چند شعر از محمود شاهرخی

چراغ هدایت

برای سید شهیدان تاریخ

به خون دركشیدند اگر پیكرت را

ندادند اگر قطره ای از فراتت

كجا شد روا كام خصم زبونت

تو آن آفتابی كه ابر شقاوت

سلیمان تویی ای شهید فضیلت

به روی ستمكار زد داغ باطل

تو پاینده ای ای چراغ هدایت

و بر نیزه افراخت دشمن سرت را

و كشتند سقای نام آورت را

كه سازد نهان جلوه گوهرت را

نسازد نهان چهره انورت را

ربود اهرمن ار چه انگشترت را

اگر خصم دون طعنه زد خواهرت را

نباشد خزان باغ گل پرورت را

فروغ دیده نرگس

شكفت غنچه و بنشست گل به بار، بیا!

بهار آمد و نشكفت باغ خاطر ما

مگر چه مایه بود صبر، عاشقان تو را؟!

ز هر كرانه، شقایق دمیده از دل خاك

ز عاشقان بلاكش، نظر دریغ مدار

ز منجنیق فلك سنگ فتنه می‏بارد

یكی به مجمع رندان پاك باز، نگر!

به سوی غاشیه‏داران میر عشق، ببین!

چه نقش‏ها كه بنشستند به صحیفه دهر

طلایه‏دار تواند این مبشّران ظهور

درین كویر كه سوزان بود روان سراب

ز دست برد مرا، شور عشق و جذبه شوق

دمید لاله و سوری ز هر كنار، بیا!

تو ای روانِ سحر! روح نوبهار! بیا!

ز حد گذشت دگر رنج انتظار، بیا!

پی تو تسلّی دل‏های داغدار، بیا!

فروغ دیده نرگس! به لاله‏زار بیا!

مباد آن كه فرو ریزد این حصار، بیا!

دمی به حلقه مردان طرفه كار، بیا!

به كوی نادره كاران روزگار، بیا!

ز خونشان شده روی شفق نگار، بیا!

به پاس خاطر این قوم حق‌گزار بیا!

تو ای سحاب كرم! ابر فیض بار بیا!

قرار خاطر بی‌قرار بیا!

برای شیر خوار کربلا

پیر گلرنگ سحر تا می ‌به ساغر كرد

در خمستان ولا آن پیر صافی دم

تا بر آن شوریدگان پیمود پیمانه

شعله زد بر جان مستان سكر آن باده

تافت تا چون آفتاب از مشرق ساغر

شد ز دست از شور آن هم پیر و هم برنا

بود پیر عشق را دردانه‌ای زیبا

چون كه آمد بانگ هل من ناصرش در گوش

رفت پیر او را چون جان بگرفت در آغوش

تا گرفت آن گوهر یكدانه را در بر

خواست تا بدرود گوید كودك خود را

او كبوتر بود آغوش پدر كعبه

تیر چون بازآمد از شست تبه‌كاران

بوسه زد تا بر گلویش ناوك پیكان

كرد گلگون خون او رخسار وجه‌الله

دید تا شد لاله‌گون رخساره كودك

كرد با وی آروزی خویش را مدفون

چون گلوی او به روی صفحه خون افشاند

جام را رشك دل خورشید خاور كرد

خشك لعل درد نوشان را به می‌‌ تر كرد

جمله را مست از شراب روح‌پرور كرد

آب بود اما ز گرمی كار آذر كرد

تیغ آن آفاق دل‌ها را مسخر كرد

كودكی زان می ‌به پا غوغای دیگر كرد

او ز سرمستی نوای عاشقی سر كرد

از فغان و ناله برپا شور محشر كرد

سینه را آذین بدان دُرّ بهاور كرد

عشق را در دیده عالم مصور كرد

رفت بیدادی كه نتوان دید و باور كرد

در حریم امن جا آن ماه منظر كرد

كعبه را گلرنگ از خون كبوتر كرد

نوش نوك تیر را چون شیر مادر كرد

آن رخ آیینه آسا را مكدر كرد

ژاله از نرگس به گل افشاند و رخ تر كرد

تا به خاك تیره پنهان جسم اصغر كرد

تا قلم این ماجرا را ثبت دفتر كرد

داغ شقایقها

هر شب من سودایی از سوزن مژگان ها

چون لاله جگر خونم از داغ شقایق ها

در دشت جنون گشتم آواره زبس دیدم

بس سرو نگون گردید در ساحت گلشن ها

بس چهره ی نیكو بین آغشته به خاك و خون

قربانی ابراهیم ناكرده عظیم آمد

پیمانه كشان بستند عهدی زازل بادوست

آن رند كه زد ساغر از دردی درد دوست

چون شوِر حرم باشد در جان كسی مضمر

تا كشتی امت را سكّان به كف نوح است

در رشته كشم گوهر از لؤلؤ و مرجان ها

كز جور خزان گشتند پرپر به گلستان ها

گلگون كفنان هر سو در كوه و بیابان ها

بس نخل زپا افتاد در دامن بستان ها

بس قامت دلجو بین افتاده به میدان ها

ماراست به كوی عشق قربان پی قربان ها

كردند به كوی عشق جان بر سر پیمان ها

از نشوه ی آن باده ست بیزار ز درمان ها

از راه نگردد باز از طعن مغیلان ها

بیمی نبود ما را از لطمه ی توفان ها

حسین (ع)

ما حلقه به گوش عشق روح افزاییم

سرمست زشور جام عاشوراییم

گشتیم چو قطره ، محو در عشق حسین (ع)

اكنون به طفیل عشق او دریاییم