مردم شناسی كوفه(5)
نظام ادارى جامعه كوفه
میزان جمعیت كوفیان در واقعه عاشورا
علل نامهنگارى كوفیان به امام حسین علیه السلام
مىتوان مهمترین عناصر دخیل در اداره جامعه كوفه آن روز را چنین برشمرد:
1- والى، 2- رؤساى ارباع، 3- عرفاء، 4- مناكب.
در این گفتار به بررسى اجمالى هر یك از این عناصر مىپردازیم:
1- والى
والى مهمترین مقام اجرایى كوفه بود كه به دست رئیس حكومت مركزى منصوب مىشد و اداره حكومت كوفه و توابع آن را در دست مىگرفت.
منظور از توابع كوفه، شهرهاى بزرگ ایران بود كه به وسیله لشگر كوفه فتح شده و اداره آن در اختیار امیر كوفه قرار داشت و عمده خراج آن شهرها نیز در كوفه مصرف مىگردید.
بعضى از این شهرها عبارت بودند از:
قزوین، زنجان، طبرستان، آذربایجان، رى، كابل، سیستان و انبار.(1) والیان این شهرها معمولا از سوى امیر كوفه تعیین مىشدند چنانكه مىبینیم «عبیدالله بن زیاد»، «عمر بن سعد» را به عنوان والى «رى» انتخاب نموده و بهاى آن را شركت در جنگ با امام حسین(علیهالسلام) قرار داد.
به طور كلى وظایف و محدوده اختیارات ولات كوفه در داخل آن شهر از قرار زیر است:
1) عهدهدارى فرماندهى كل قوا و تنظیم سپاهیان در داخل و خارج شهر براى پیگیرى فتوحات.
2) جمعآورى خراج و زكات.
3) عهدهدارى امر قضا یا تعیین قاضى؛ البته در زمان عمر، خلیفه، خود قاضى را انتخاب مىنمود.
4) مهیا نمودن امر حج. (2)
والیانى كه طى بیست سال؛ یعنى از سال 41 تا سال 61 هجرى عهدهدار حكومت كوفه از سوى بنىامیه بودند عبارتند از:
1) مغیرة بن شعبه از سال 41 تا سال 50 هجرى كه از دنیا رفت.
2) زیاد بن ابیه از سال 50 تا سال 53 هجرى كه از دنیا رفت.
3) عبدالله بن خالد بن اسید از سال 53 تا سال 56 هجرى.
4) ضحاك بن قیس فهرى از سال 56 تا سال 58 هجرى.
5- عبدالرحمن بن امحكم؛ پسر خواهر معاویه، در سال 58 از سوى معاویه به حكومت كوفه منصوب شد كه پس از مدت كوتاهى به علت بدرفتارى، مردم كوفه او را اخراج نمودند.
6) نعمان بن بشیر انصارى، در سال 59 هجرى.
7) عبیدالله بن زیاد، از سال 60 هجرى كه تا بعد از مرگ یزید در سال 64 هجرى عهدهدار حكومت كوفه بود.(3)
در میان این فرمانداران، آنها كه مناسب بحث ما مىباشند عبارتند از: مغیرة بن شعبه، نعمان بن بشیر، زیاد بن ابیه و پسرش عبیدالله.
مغیرة بن شعبه و نعمان بن بشیر هر دو از اصحاب پیامبر اكرم(صلى الله علیه و آله) به شمار مىرفتند و در میان مسلمانان شخصیتى شناخته شده داشتند و در حقیقت این معاویه بود كه از وجهه آنان براى اداره كوفه استفاده مىكرد. از اینرو این دو نفر تا حدود زیادى مستقل عمل مىكردند و لااقل در مقابل شیعیان دست به كشتار نمىزدند و به عبارت بهتر حاضر نبودند براى دنیاى معاویه، آخرت خود را از آنچه بود خرابتر كنند. علاوه بر این كه هر دو كهنسال بودند و در سنین پیرى بیش از هر چیز، آرامش و آسایش طلب مىكردند.
بر خلاف این دو، زیاد و پسرش هر دو افرادى جنگ طلب، ماجراجو و جاهطلب بودند و از آنجا كه فاقد نسب بودند، از عقده حقارت رنج مىبرده و سعى در جبران آن مىكردند:
در حكومت على(علیهالسلام)، «زیاد» در ابتدا كاتب و منشى «ابن عباس» فرماندار بصره بود و سپس از سوى او به ولایت فارس منصوب شد. پس از صلح امام حسن(علیهالسلام)، كه بسیارى از یاران او، به طرف معاویه رفتند، «زیاد» باز در مقابل معاویه مقاومت كرد و معاویه كه روانشناسى ورزیده بود، توانست با مكر و فریب او را هم به سوى خود جذب نماید.
مهمترین خدمت معاویه به «زیاد» این بود كه او را از بى نسبى درآورد و او را «زیاد بن ابوسفیان» معرفى كرد - زیرا زیاد زاده سمیه و معاویه در زمان جاهلیت بود - و سپس فرماندارى بصره را به او داد و پس از مرگ مغیره، فرماندارى كوفه را نیز بر قلمرو وى ضمیمه كرد.(4)
والى، مهمترین مقام اجرایى كوفه بود كه به دست رئیس حكومت مركزى منصوب مىشد و اداره حكومت كوفه و توابع آن را در دست مىگرفت.
زیاد در مقابل، به خوشخدمتى و به سركوبى و قلع و قمع شیعیان كوفه پرداخت به گونهاى كه شیعیان جرات اظهار تشیع نداشتند.
فرماندارى كوفه و بصره در آن زمان، در حقیقت به معناى تسلط بر كل ایران، بحرین، عمان و بخشى از افغانستان بود (5) زیرا همه این كشورها به دست اهالى دو شهر بصره و كوفه فتح شده بود.زیاد در خوشخدمتى تا آنجا پیش رفت كه به معاویه نامه نوشت و در آن عنوان كرد كه «من عراق (بصره و كوفه) را با دست چپم براى تو ضبط كردم و دست راستم بیكار است پس آن را با اداره حجاز (مكه و مدینه و ...) مشغول گردان.»(6)
اما عبیدالله بن زیاد:
یزید، پس از به دست گرفتن زمام حكومت، از آنجا كه با عبیدالله میانه خوبى نداشت قصد كرد تا او را از حكومت بصره عزل نماید،(7) اما پس از شروع نهضت مسلم در كوفه و مشاهده ناتوانى نعمان بن بشیر، به پیشنهاد مشاورش «سىجون مسیحى» علاوه بر حفظ حكومت بصره، اداره حكومت كوفه را نیز به او واگذار كرد. عبیدالله در مقابل این بخشش غیر قابل تصور خوشخدمتى آغاز كرد و به قلع و قمع شیعیان كوفه پرداخت به طورى كه نوشتهاند: او حدود دوازده هزار نفر شیعه را در كوفه زندانى كرد (8) و بالاخره موفق به سركوب قیام كوفه و بلكه گسیل لشگر كوفه براى جنگ با امام حسین(علیهالسلام) گردید و آن جنایات را نسبت به خاندان عصمت(علیهمالسلام) مرتكب شد.
2- رؤساى ارباع
قبل از بنیان نهادن شهر كوفه، قبایل مختلفى كه در فتوحات شركت داشتند، در جنگ تحت نظام «اعشار» اداره مىشدند؛ بدین معنى كه «سعد بن ابى وقاص» لشگر خود را به ده قسمت تقسیم نموده و براى هر قسمت فرماندهى انتخاب كرده بود. در هر قسمت كه به نام «عشر» (یك دهم) خوانده مىشد، دو یا چند قبیله یا تیرههایى از قبایل مختلف، فعالیت مىكردند.
پس از شهرنشین شدن لشگریان، «سعد» به دستور عمر بن خطاب، نظام اسباع را به جاى نظام اعشار در كوفه تاسیس نمود، بدین ترتیب كه از نسبشناسان عرب دعوت كرد تا قبایل و تیرههایى را كه به هم نزدیك بودند، در یك گروه قرار دهند، و كل جمعیت عرب كوفه را به هفت قسمت تقسیم كرد. هر قسمت به نام «سبع» خوانده مىشد و براى هر «سبع» فرماندهى تعیین شد.
رؤساى اسباع در هنگام صلح به اداره قبایل یا تیرههاى تحت مسؤولیت خویش مىپرداختند؛ بدین ترتیب كه «عطاء» و حقوق مالى قبایل را از «والى» مىگرفتند و بین آنها تقسیم مىكردند و در هنگام بروز اختلاف بین افراد به حل آن اقدام مىنمودند و مسؤولیت كلیه فعالیتهاى سیاسى افراد را در مقابل حكومت بر عهده داشتند و از اینرو سعى مىكردند حتىالامكان در محدوده مسؤولیت خود آرامش برقرار نمایند تا حكومت را از خود ناراضى نسازند و موجبات عزل خود را فراهم نیاورند.
در هنگام جنگ نیز، فرماندهى این قبایل و تیرهها به عهده رؤساى اسباع بود چنان كه مورخان از آنها در جنگ صفین یاد نمودهاند.
حضرت على(علیهالسلام) در دوران حكومت خود، نظام اسباع را تایید نمود و با همین نظام به اداره كوفه پرداخت و فقط به عزل بعضى از رؤساى پیشین و نصب رؤساى جدید اقدام نمود.
اما «زیاد» پس از رسیدن به فرماندارى كوفه در سال 50 هجرى، به جهت تسلط بیشتر بر كوفه، نظام اسباع را منحل كرد و نظام ارباع را جایگزین آن نمود كه این نظام در تمام دوران حكومت بنىامیه ادامه داشت. (9) همچنان كه نظام اخماس را در بصره جایگزین نظام اسباع نموده بود. (10)
در نظام ارباع، كل قبایل كوفه به چهار قسمت ربع اهل مدینه، ربع تمیم و همدان، ربع ربیعه و كنده، ربع مذحج و اسد تقسیم مىشدند و فرماندهانى كه زیاد براى ارباع انتخاب كرده بود به ترتیب عبارت بودند از: عمرو بن حریث، خالد بن عرفطه، قیس بن ولید و ابوبردة بن ابوموسى اشعرى. (11)
مسلم بن عقیل نیز هنگام برپایى نهضت و قیام خود، از این نظام استفاده نمود و افراد هر ربع را در همان ربع، منظم نموده و خود رئیسى غیر از رئیس منصوب از سوى حكومت براى هر ربع انتخاب كرد.
در جریان شورش مسلم در كوفه پس از دستگیرى هانى و محاصره قصر به نامهاى رؤساى ارباع منصوب از طرف او، از قرار زیر برمىخوریم:
مسلم بن عوسجه اسدى رئیس ربع مذحج و اسد، عبیدالله بن عمربن عزیز كندى رئیس ربع كنده و ربیعه، عباس بن جعده جدلى رئیس ربع اهل مدینه و ابوثمامه صائدى، رئیس ربع تمیم و همدان. (12)
هانى بن عروه ریاست ربع كنده و ربیعه را از سوى حكومت برعهده نداشت، اما به قدرى در میان این ربع كه پرجمعیتترین ربع كوفه بود، احترام داشت كه گفته شده است در هنگام كمك خواستن، سى هزار شمشیر آماده به فریادرسى او مىپرداختند(13) كه البته «ابن زیاد» توانست با سیاستهاى خود و استفاده از عمرو بن حجاج زبیدى، رقیب «هانى»، این نفوذ را به حداقل برساند و بالاخره او را شهید كند بدون آن كه هیچ تحركى در ربع، پدید آید.
لشگر عمر بن سعد در كربلا نیز از نظام ارباع پیروى مىكرد. در آن هنگام، رئیس ربع اهل مدینه عبدالله بن زهیر بن سلیم ازدى، رئیس ربع مذحج و اسد عبدالرحمن بن ابى سبرة حنفى، رئیس ربع ربیعه و كنده قیس بن اشعث بن قیس، و ریاست ربع تمیم و همدان حر بن یزید ریاحى بودند كه همگى به جز حر، علیه امام حسین(علیهالسلام) وارد كارزار شدند. (14)
3- عرفاء
عرفاء جمع عریف، و عریف منصبى بوده است در قبیله كه صاحب آن ریاست عدهاى از افراد قبیله و سرپرستى امور آنان را برعهده داشته و نسبت به اعمال آن افراد در مقابل حكومت پاسخگو بوده است. وظیفهاى كه عریف انجام مىداد و نیز تعداد افراد تحتنظر او «عرافة» نامیده مىشد. (15)
این منصب در قبایل عرب در زمان جاهلیت وجود داشت و از نظر ادارى یك یا دو درجه پایینتر از ریاست قبیله بود. (16)
اما پس از پایهریزى نظام اسباع در سال 17 هجرى، نظام عرفاء به گونهاى دیگر پىریزى شد؛ بدینترتیب كه ملاك تعداد افراد تحت سرپرستى هر عریف را تعدادى از افراد قرار دادند كه عطاء و حقوق آنها و زن و فرزندانشان صدهزار درهم باشد(17) و از اینجاست كه تعداد افراد «عرافت»هاى مختلف متفاوت بود، زیرا نظامى كه عمر بن خطاب براى پرداخت عطاء به مقاتلین در نظر گرفته بود بر پایه مساوات قرار نداشت، بلكه بر اساس فضایل و ویژگیهاى افراد؛ مانند صحابى بودن، شركت در جنگهاى پیامبر اكرم (صلى الله علیه و آله)، شركت در فتوحات و ... متغیر بود(18) و بدینترتیب «عرافت»هاى مختلف از بیست تا شصت مقاتل را در برمىگرفت كه زن و فرزندان آنها نیز به این رقم اضافه مىشدند.
وظیفه اولیه عرفاء در آن زمان این بود كه عطاء و حقوق افراد تحت مسؤولیت خود را از امراى اسباع تحویل مىگرفتند و به آنان مىرساندند و در هنگام جنگ، افراد خود را آماده مىكردند و احیانا اسامى افراد متخلف از جنگ را به اطلاع والى یا امراى اسباع مىرساندند.
اما در هنگامى كه لشگریان عرب شهرنشین شده، و در كوفه مستقر گردیدند، عرفاء اهمیت بیشترى یافتند، زیرا علاوه بر مسؤولیتهاى سابق، مسؤولیت كامل برقرارى امنیت در محدوده زیر نظارتشان، به آنها واگذار گردید.
در این هنگام آنها، دفترهایى تهیه كرده بودند كه در آن اسامى مقاتلین، زن و فرزندانشان و نیز موالى آنها ضبط شده بود و اسامى تازه متولدین و سال تولد نیز ثبت مىشد چنانكه اسامى افرادى كه از دنیا مىرفتند محو مىگردید و بدینترتیب شناخت كاملى از افراد خود داشتند.
چنین به نظر مىرسد كه همچنان كه عرفاء در این زمان در مقابل والى مسؤول بودند (19) نصب و عزل آنها نیز توسط والى صورت مىگرفت؛ نه امراى اسباع یا ارباع.
در هنگام بروز تشنج و اضطراب در شهر، نقش و اهمیت عرفاء دوچندان مىشد، زیرا آنها مسؤول برقرارى نظم در رافت خود بودند و طبعا اگر حكومت مركزى شهر قوى بود، از آنان مىخواست كه افراد قیامكننده را معرفى نمایند. (20)
در میان والیان كوفه، زیاد و پسرش، عبیدالله، بیشترین استفاده را از این نظام در سركوب قیام شیعیان و خوارج و سایر مخالفان و به اصطلاح برقرارى نظم نمودند مثلا تاریخنویسان پیرامون اولین اقدام عبیدالله بن زیاد پس از ورود به كوفه چنین نوشتهاند:
«عبیدالله مردم و عرفاء كوفه را به نزد خود فراخواند و خطاب به آنان با شدت چنین گفت: شما باید اسامى غریبها و موافقین و مخالفین امیرالمؤمنین یزید! را براى من بنویسید. هر كس چنین كرد با او كارى ندارم، اما هر كس از عرفاء كه چنین اقدامى ننماید باید مسؤولیت عرافت خود را به عهده بگیرد؛ بدینترتیب كه هیچ مخالفت و شورشى علیه ما در عرافت او نباشد. و اگر چنین نكرد خون و مال او بر ما حلال است و اگر در میان عرافتى شخصى از مخالفین امیرالمؤمنین (یزید)! یافت شود كه عریف او نامش را براى ما ننوشته باشد، آن عریف را در خانهاش بر دار مىآویزیم و آن عرافت را از عطاء و حقوق محروم مىنماییم.»(21)
این اقدام عبیدالله در استفاده از عرفاء بسیار مؤثر افتاد و یكى از مهمترین موجبات شكست نهضت مسلم را فراهم آورد.
4 - مناكب
مناكب جمع منكب و یكى از مناصب موجود در میان قبایل بوده است. از بعضى نوشتهها چنین برمىآید كه این منصب بالاتر از عریف بوده و نظارت بر پنج عریف بر عهده صاحب این منصب بوده است.(22) و منصبى بوده كه در قبایل جاهلیت نیز وجود داشته است.
اما بعضى دیگر از نوشتهها احداث این منصب را به «زیاد بن ابیه» براى تسلط و نظارت بیشتر بر كارهاى عرفاء نسبت دادهاند(23) و بعضى را نیز نظر بر این است كه گرچه این منصب در زمان زیاد احداث شده است اما سمتى پایینتر از عریف بوده و به عنوان معاون آن به حساب مىآمده است.(24)
به هر حال هر كدام از نظرهاى فوق را بپذیریم، آنچه مسلم است این است كه این منصب در سال 60 هجرى و هنگام نهضت مسلم بن عقیل وجود داشته است اما در میان نصوص تاریخى به عبارتى كه از آن در این سال یاد كرده و نقش آن را بیان نموده باشد، برخورد ننمودیم.
پینوشتها:
1- عمر فوزى، فاروق، تاریخ العراق فى عصور الخلافة العربیة الاسلامیة، چاپ اول: بغداد، مكتبة النهضة، 1988م، ص21؛ و الحیاة الاجتماعیة و الاقتصادیه، ص 221 به بعد.
2- براقى نجفى، سیدحسین بن احمد، تاریخ الكوفه، تحقیق سید محمد صادق بحرالعلوم چاپ چهارم: بیروت، دارالاضواء،1407 ق، ص242.
3- مراجعه شود به تاریخ طبرى، ج4، ذیل حوادث سالهاى مذكور در متن.
4- تاریخ طبرى، ج4، ص128 به بعد.
5- تخطیط مدینة الكوفه، ص62.
6- تاریخ طبرى، ج4، ص215.
7- همان، 258.
8- حیاة الامام الحسینعلیهالسلام، ج2، ص416.
9- مراجعه شود به: الف) تاریخ طبرى، ج3، ص151؛ ب) الحیاة الاجتماعیة و الاقتصادیة فى الكوفة، ص48؛ ج) كوفه، پیدایش شهر اسلامى، هشام جعیط، ترجمه ابوالحسن سروقد مقدم، چاپ اول: مشهد، بنیاد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى، 1372، ص262 به بعد و ...
10- جاسم الجنابى، خالد، تنظیمات جیش العربى الاسلامى فى العصر الاموى، بغداد، دار شؤون الثقافة العامة، ص223.
11- تاریخ طبرى، ج4، ص199.
12- همان، ص 275.
13- تاریخ الكوفة، ص 297.
14- تاریخ طبرى، ج4، ص285.
15- ابنمنظور، لسان العرب، تعلیق على شیرى، چاپ اول: بیروت، داراحیاء التراث العربى، 1408 ق،ج 9، ص154.
16- تاریخ التمدن الاسلامى، ج1، ص176.
17- تاریخ طبرى، ج3، ص152.
18- براى اطلاع بیشتر از ویژگیهاى نظام عطاى عمر مراجعه شود به: تاریخ طبرى، ج3، ص 108.
19- تنظیمات الجیش العربى الاسلامى، ص223 و الحیاة الاجتماعیة و الاقتصادیة فى الكوفة، ص49 به بعد.
20- همان.
21- تاریخ طبرى، ج4، ص267.
22- تاریخ التمدن الاسلامى، ج1، ص176.
23- تنظیمات الجیش العربى الاسلامى،ص223 به نقل از الاوائل ابىهلال عسكرى.
24- الحیاة الاجتماعیة و الاقتصادیة فى الكوفه، ص54 به نقل از العقدالفرید، ج5، ص8.