آواز خر و رقص شتر
خری و شتری دور از آبادی به آزادی میزیستند. نیم شبی چران و آواز خوان به آبادی نزدیک شدند. شتر گفت: رفیق ساعتی دم فرو بند تا از آدمیان دور شویم نباید گرفتار آییم.
خر گفت: این نتواند بود چون درست در همین ساعت نوبت آواز خواندن من است و در ترک عادت رنج جان و بیم هلاک تن و بیمحابا آزاد خواند.
کاروانی از آنجا میگذشت به دنبال صدا آمدند و هر دو را بستند و بر پشتشان بار نهادند.
فردا آبی عمیق پیش آمد که عبور خر از آن میسر نبود.
خر را بر شتر نشانیده شتر را به آب راندند. چون شتر به میان آب رسید، شروع به رقصیدن کرد خر گفت: ای رفیق! این کار را نکن و گرنه من در آب میافتم و غرق میشوم
گفت: چنانکه دیشب نوبت آواز بههنگام خر بود، امروز هم نوبت رقاصی شتر است.
و با جنبشی دیگر خر را از پشت بینداخت و غرقه ساخت.
ماهنامه سیب
*************************