ما فیلم میسازیم تا آدمها حرف بزنند
سریال بیگناهان همكاری مجدد سعید شاهسواری و احمد امینی (كارگردان) است، بعد از مجموعه موفق «اولین شب آرامش» كه مدتی است از شبكه 3 سیما در حال پخش است و با وجود زمان نهچندان مناسب پخش با استقبال خوبی از جانب مخاطب روبهرو شده. گفتوگوی ما با شاهسواری بخشی از جزئیات این همكاری و تایید سلایق وی در اثر را توضیح میدهد كه در ادامه میخوانید.
• شما كه نویسندگی، تهیهكنندگی و تدوین سریالهایتان را انجام میدهید چرا كارگردانی را هم برعهده نمیگیرید تا خیال خودتان را راحت كنید؟
كارگردانی، جاهطلبی میخواهد كه من ندارم.
• مطمئنید كه جاهطلب نیستید؟!
حالا اینكه نظر شخصی است درباره خودم اما در مورد وظایفی كه در كار دارم، تدوین را كه من سالهاست انجام میدهم.
• حرف من این است كه وقتی كسی كاری كه خودش نوشته تدوین میكند و از طرفی تهیه كار هم برعهده خود اوست، یعنی دوست دارد یك كار شخصی با سلیقه خاص خودش تولید كند.
البته من اعتقادی به كار شخصی ندارم. این طبیعی است كه وقتی كاری را خودم تهیه كردم خودم هم تدوینش كنم، اما همیشه هم اینطور نیست. در مورد نویسندگی و تهیه هم هر دو اجباری بود. من اصلا رفته بودم یك كاری را كارگردانی كنم، تهیه كننده كار دیگری شدم! منظورم 8 سال پیش است و دلیل اینكه چرا خودم نوشتم این است كه آدم كمحوصلهای هستم؛ برایم سخت است صبر كنم تا یكی از در بیاید و یك فیلمنامه بدهد دستم كه با یك حداقلهایی بسازم و یك حداكثری را هم از آن توقع نداشته باشم. بحث سختگیری نیست، فقط هر كسی برای خودش سلیقهای دارد و شاید ایراد من این است كه نمیتوانم این را به نویسنده دیگری منتقل كنم؛ این است كه باز اجبارا خودم مینویسم.
• چرا احمد امینی را برای كارگردانی انتخاب كردید؟
برای اینكه خیلی دوستش دارم.
• خودش را دوست دارید یا كارش را؟
من آدمها را بیشتر از كارشان دوست دارم چون كارهای ما تابعاند و وقتی آدمها كارشان تابع میشود ممكن است در موقعیتی قرار بگیرند كه مثل هر هنرمند دیگری هزار و یك مسئله داشته باشند تا كار، آن چیزی نشود كه باب میلشان است؛ مخصوصا در سینما. خیلی هم طبیعی است اما در مورد آقای امینی، من 23 ساله بودم كه ایشان اولین فیلمشان را ساختند و در آن پروژه من دستیار تدوین بودم. بعد از آن یك سریالشان را مونتاژ كردم و بعد فیلم چتری برای دو نفر را و به این ترتیب یك رابطه حرفهای و دوستانه طی این
18 سال بین ما شكل گرفته و تداوم داشته، پس مسلم است كه بتوانیم با هم همكاری خوبی داشته باشیم.
• میتوان گفت هم سلیقه هم هستید، چون كارهای قبلی آقای امینی در سینما شباهتهایی به فضای كار شما دارد.
بله، خب یكسری اشتراكات ذهنی داریم.
• اگر غیر از این بود و كارگردانی با نگاه و سلیقهای دور از شما وارد كار میشد ممكن بود حس كند از هر طرف توسط شما محاصره شده و با اختیاراتی كه دارید قدرت هیچ مانوری ندارد.
نه، اصلا چنین رابطهای بین من و آقای امینی وجود ندارد. البته من از زمانی كه نگارش فیلمنامه تمام میشود و آن را به كارگردان میسپارم دیگر اعمال نظری به معنی دخالت در كار ایشان ندارم. با هم گپ میزنیم اما اصلا سلیقه آقای امینی است كه اجرا میشود. بعضی وقتها به شكل اجرا در متن وفادار میمانند و گاهی هم شكل دیگری به آن میدهند. من مطلقا دخالتی نمیكنم و لذتش در همین است.
• همین اختلافسلیقه باعـث میشود یك چیـزهـایی تـوسط كارگردان به كار شما اضافه بشود؟
گــذشته از اینكـه كارگردانی یك بلد بودنی میخواهد كه من شخصا فكر میكنم این را بلد نیستم دلیل دیگری كه خودم دوست ندارم نوشتهام را كارگردانی كنم همین است. من همین رابطهای كه با احمد امینی دارم را با بیژن میرباقری هم دارم و كارهایی را نوشتهام و تدوین كردهام و تهیهكنندهاش بودهام كه او كارگردانی كرده، همینطور در مورد فرزاد مؤتمن. همه لذت من اینها است؛ چیزی را كه نوشتهام توسط آدم دیگری كه دوستش دارم، قبولش دارم ولی ممكن است یك جاهایی اختلاف سلیقه هم داشته باشیم ساخته شود و واقعا همانطور كه گفتید دلم میخواهد چیزهایی به كار اضافه شود كه از من برنیامده یا در ذهن و سلیقه من جایی نداشته.
• البته با وجود تفاوتها همه كارهایی كه شما نوشتهاید فضای نزدیك به هم دارند و قابل تشخیصاند.
شاید، اما این تاثیری نیست كه من به كار تحمیل كنم به این معنی كه بالای سرش ایستاده باشم. من برای هر كارگردانی نوشتهام. اگر توجه كنید كار استیل خود آن كارگردان را دارد ضمن اینكه وقتی میخواهم بنویسم میدانم برای چه كارگردانی مینویسم و چهجوری مینویسم.
• پس قبل از نگارش، كارگردان انتخاب شده؟
بله. حتی بازیگران كار هم تقریبا میدانم كه چه كسانی هستند. مثلا در بیگناهان نقش جلال از ابتدا برای داریوش فرهنگ نوشته شد یا نقش آصف برای مسعود كرامتی.
• جمع شدن 4 تا كارگردان در كنار هم برای بازی در این سریال هم مسئله جالب توجهی است. چهطور تصمیم به این كار گرفتید؟
البته توضیح بیشتر را در اینباره باید آقای امینی بدهند اما این ایده را ما از زمان ساخت سریال اولین شب آرامش داشتیم كه آنجا میسر نشد. با داریوش فرهنگ قبلا روزبرمیآید را كار كرده بودیم... او بازیگر مورد علاقه و احترام من است. اما در مورد مسعود كرامتی، همانطور كه گفتم با توجه به شناختی كه من از قابلیتهای بازیگری ایشان داشتم نقشی را برای ایشان نوشته بودم. در مورد مهدی پاكدل یا امیر آقایی هم به همین ترتیب و همینطور پرویز پورحسینی عزیز كه در اولین شب آرامش نقش جلال را بازی كرد.
• اما در مورد حضور محمـدعلی نجفـی و همایون اسعدیان در كنار داریوش فرهنگ و مسعود كرامتی، به نظرم غیر از مسئله نقش، صمیمیتی كه در پشت صحنه داشتهاید هم باید موثر بوده باشد تا بپذیرند كه چنین همكاریای با پروژه داشته باشند.
بله، خب ما با هم دوست هستیم. من قبلا با همه این عزیزان كار كرده بودم. برای آقای نجفی یك فیلم و یك سریال مونتاژ كرده بودم. برای آقای اسعدیان و مسعود كرامتی هم همینطور.
• خب این كار كردن با یك گروه ثابت با توجه به این همه شباهت كارهایتان به هم، به آن لطمه نمیزند؟
به نظرم اولین شب آرامش و بیگناهان هیچ نزدیكی با هم ندارند مگر در بعضی جزئیات كه به هم پیوندشان داده و اتفاقا شخصی هم هست و بعید میدانم كسی متوجه آنها شده باشد.
• چرا، روابط آدمها كه یك حالت زنجیرهوار دارد؟
بله. این را قبول دارم كه چنین حالتی در روابط حاكم است اما این باعث نمیشود كارها عین هم باشند.
• البته داستان كه برای مخاطب، اصل ماجرا محسوب میشود متفاوت است و یك ویژگیهایی هم در آن هست كه كار قبلی نداشته، از خیلی لحاظها هم پختهتر شده. اما محور گفتوگوی ما سبك كار شماست كه خیلی شخصی است و تعلقاتی وجود دارد كه در همه كارهایتان دیده میشود.
ببینید من وقتی فیلمنامه را مینویسم نمیدانم به طور قطع چه اتفاقی قرار است بیفتد؛ چیزی شبیه بداههنوازی در موسیقی؛ یعنی روی كاغذ كه میآید ممكن است آنی نباشد كه اول قصد داشتهام بنویسم. بارها شده كه سكانسی را با یك پیشفرض نوشتهام و بعد به نتیجهای 180درجه دور از آن پیشفرض رسیدهام؛ مثلا صحنه دعوا به یك صحنه عاشقانه تبدیل شده یا برعكس و گذشته از این، واقعیت این است كه من خیلی سابقه طولانی در نوشتن فیلمنامه ندارم. حدود 9 تا كار نوشتهام ولی زمان زیادی سپری نشده كه بخواهم ادعا كنم توانایی ایجاد تنوع در كارهایم را دارم و واقعا این چالش برای خودم وجود دارد كه هر بار شروع میكنم به نوشتن چه اتفاق تازهای قرار است بیفتد. الان یك كار تاریخی را نوشتم در حد یك طرح و باز دیدم یك چیزهایی در آن مشابه مثلا «اولین شب آرامش» است.
• به گمانم بیشتر به خاطر حالوهوای نوستالژی است كه بر كارهایتان حاكم است؛ آدمهایی كه مدام در حال جستوجوی گذشتهاند.
من هیچ فیلمی را در تاریخ سینما نمیشناسم كه از گذشته به حال نیامده باشد.
• این فرق دارد. بعضی كارها زمان حالشان هم بوی گذشته میدهد.
آخر ، كلمه نوستالژی یك نگاه غربتآلود و تلخ را تداعی میكند؛ مثل اینكه آدمها مدام بگویند چرا الان اینطوری شده؟ دلم گذشتهها را میخواهد و... .
• خب مگر كارهایتان همین شكل نیست؟
در یك مواردی بله. خب به خاطر اینكه یك چیزهایی از گذشته خیلی خوب است واقعا. شما نمیتوانید انكارشان كنید. ولی این فرق میكند و اصلا به معنی بیزاری از اوضاع و احوال امروز نیست.
• مثلا موسیقی كلاسیك كه در اولین شب آرامش اتفاقا خیلی خوب جواب داد و دوستداشتنی هم بود حالا در بیگناهان، چند برابر شده و تنوع استفاده از سبكهای مختلف كه گاهی در یك قسمت چند بار تكرار میشود كمی توی ذوق میزند.
سلیقهای است. همه نظر شما را ندارند.
• البته این یك مثال برای بحث بود.
خب بله، موسیقیای كه گفتید عمدی است. به خاطر اینكه موسیقی آن موقع قشنگتر از موسیقی الانمان است. چه كارش كنم؟ طبیعی است كه دلم میخواهد بگویم اینها هم بوده!
• میخواهید مردم یاد آن ترانهها بیفتند و مسلما آن ترانهها برای خیلیها خاطراتی را زنده میكند و...
نه، من نمیخواهم بغضی در گلوی كسی بیاورم و... نه. فقط میخواهم بگویم این هم هست.
• در مورد آدمهای قصهتان كه همه یك جور رازداری و نگرانی دارند و هر كدام یك علامت سؤال هستند چطور؟
در اینباره كه شباهت آگاهانه است. اصلا این عمدی است كه من دارم و اگر اسم كاراكترهایم را تغییر نمیدهم به خاطر همین است. اگرتوجه كرده باشید من هم در اولین شب آرامش و هم در بیگناهان شخصیتهایی دارم با نامهای جلال، فروغ، نوشین، لیلا؛ حتی سكانسی بود در اولین شب آرامش كه پرویز پورحسینی در نقش جلال بازی میكرد و در داستان «بیگناهان» و یك مجموعه دیگری كه نام آن «بیقراری» است قصهای تعریف میكرد. مطمئنا این را فقط خودم میدانم و كاملا شخصی است؛ جایی كه پرویز پورحسینی داستانی راجع به یك رابطه سه نفره كه خودم بودم و دو تا از دوستانم تعریف میكرد. بیگناهان پارت اول است، اولین شب پارت دوم و بیقراری پارت سوم این سهگانه .
• عجب! حالا این آدمها از كجا میآیند؟
اینها آدمهایی هستند كه من فكر میكنم با آنها راحتتر مینویسم و راحتتر حرف میزنم و بهتر میفهممشان. به هر حال نویسندگی یك جلوهگری است و شكی نیست كه یك نویسنده تلاطمهای روحیاش را مینویسد و كابوسهایش را. به نظر من هیچ نویسندهای نیست كه وقتی دارد مینویسد یا شاعری كه شعر میگوید فكر نكند دارد كابوسهایش را مینویسد. حتما قرار نیست آن اتفاقها برای نویسنده افتاده باشد، اما مطمئنا كابوسش بوده و از یك خویشتنخویشی میآید و دور از انتظار نیست كه شبیه هم بشود و بعضی نویسندگان بزرگ هم اصلا در این مورد عمد داشتهاند؛كسانی كه من خیلی هم دوستشان دارم و البته من قابل مقایسه با آنها نیستم؛ مثل محمود دولتآبادی. بعد هم ما مگر چند نفر را بلدیم بنویسیم؟ چقدر دیدهایم؟ چقدر خواندهایم؟
• البته از طرفی هم اگر سعی كنید از آن شباهت فرار كنید كار بیمعنی میشود.
گفتم من كه نمیفهمم تنوع در نویسندگی یعنی چه. در كارگردانی میفهمم اما در نویسندگی...؟
• اما این كابوسها كه گفتید جالب است. اصلا چیزهایی كه به نظر همه عادی و كوچك است وقتی خواب و خیال كسی شود، كابوس كسی شود كه آن را بزرگ ببینید تبدیلش میكند به یك اثری كه حالا توجه همه كه بیاهمیتش میپنداشتند را جلب میكند و میفهمند كه «ای دل غافل! چه مهم بود ما نمیدانستیم!»
در كارهای من همیشه این جمله وجود دارد و یك جایی كاراكترهایم میگویند «من خواب دیدم...»؛ ناخودآگاه هم هست. همیشه یك آدمی پشت یك سدی وجود دارد كه میخواهد از آن طرف خبردار بشود دیگر.
• همین است كه آدمهایتان همه معما هستند و مخصوصا در «بیگناهان»، معما پشت معما كه ذهن بیننده را به خود مشغول میكند.
درست است. همه یك جاییشان میلنگد و یك درگیری در یك جای زندگیشان دارند.
• حتی پلیس قصه! اما این شكل كار در پخش هفتگی كمی ذهن بیننده را خسته میكند. خیلی باید حوصله داشته باشد كه یك هفته صبر كند بلكه یك ذره از راز شما را كشف كند و تازه باز سؤالی هست كه به سؤالهای قبلی اضافه میشود.
بله، شاید اگر هر شب پخش میشد بهتر بود. راستش من و آقای امینی هم میدانستیم كه این شكل داستان ما قدری غیرمتعارف است اما دوست نداشتم هر شب پخش شود. هفتهای دو شب هم مناسب نیست؛ بیننده تاریخها را گم میكند.
• پخش جمعه به جذب مخاطب لطمه نزده؟ پیش از این شبكه 3 جمعهها فقط سریال خارجی پخش میكرد.
گمان نمیكنم تاثیری داشته باشد. البته هنوز در قسمتهای اول هستیم اما بینندههای كار زیاد است. در مقایسه با سریال «اولین شب آرامش» واكنشها عمیقتر و جدیتر است. البته من «اولین شب...» را خیلی دوست دارم و قصد قیاس با هم را ندارم. اینها دو كار متفاوتند اما در آن سریال ما تقریبا تمام عناصر كلیشهای كه بیننده را بنشاند پای تلویزیون داشتیم. در قسمت اول دختری بود كه سر سفره عقد به پسری كه دوستش هم داشت میگفت «نه» و همین شوك كافی بود برای اینكه بیننده تا پایان سریال را دنبال كند.
• «بیگناهان» هم البته چنین عناصری را دارد اما در كنارش یك داستان آرام و غمانگیز چند تا پیرمرد هم هست.
بله. ولی نمیدانم در بیگناهان، همسنگ آن اتفاق و شوك چیست. مثل اینكه یكی زده برادر زنش را كشته، این قدرت را دارد و این سنگی كه ما برداشتیم و اتفاقی كه 26 سال قبل افتاده میتواند هنوز همانقدر داغ باشد یا فقط میشود با آن داستان را جلو برد. حالا در «اولین شب...» مثلث عشقی وجود داشت؛ چهبسا مربع وجود داشت.
• اما آدمها یك تفاوت مهمی دارند با «اولین شب آرامش» در آنجا همه قسمتهای پایانی سیاه و سفید بودند؛ یعنی یك قضاوتی درباره آنها داشتیم و در پایان این قضاوت به هم میریخت. اما در «بیگناهان» با آدمهایی روبهرو هستیم كه از همین قسمت اول قدرت قضاوت را از ما میگیرند و كاملا واقعی و چند وجهی هستند درست مثل یك آدم.
چه خوب!
• اما پایان تمام كارهای پلیسی هم خودش همیشه مسئله بوده.
این یك مجموعه حادثهای است، یك مجموعه اتفاق كه باعث میشود آدمها یك وجه دیگر از خودشان را ببینند. حالا اینكه میگویند چرا گرهها در دو قسمت آخر باز میشود، من میگویم كجا باز شود؟ قسمت اول خوب است؟! خب بالاخره یك جایی باید باز شود، باید تمام شود. پس ما كی باید تمامش كنیم؟
• مسئله این است كه به چه صورت تمامش كنید.
با این موافقم. با اینكه ما ممكن است بد تمام كنیم یا خوب.
• یك مدل دیگری هم كه خیلی مد شده پایان باز است !
در تلویزیون البته نمیشود این كار را كرد وگرنه درستش همین است.
• بهتر كه نمیشود. در سینما هم به قدر كافی افراط كردهاند در این باره و هر بلاتكلیفی
و به بنبستخوردنی را برای جمعبندی ماجرا پایان باز تعبیر میكنند.
حالا... ولی در این كار گرهها باز میشود. در 5 قسمت آخر در مورد بد و خوبش باید ببینید و قضاوت كنید. البته بعضیها حدسهایی میزنند و هیچكدام هم درست نیست. ولی در كل ما یك سری آدم عادی را نشان میدهیم و امید من این بود كه اینها همینطور كه دارند عادی زندگیشان را میكنند، من هم عادی توانسته باشم تمامش كنم و اصلا ادعا نمیكنم كه خوب تمام كردهام. فراموش نكنید كه به هر حال ما راجع به پایانبندی همیشه معضلاتی داریم. یك سفارش ناگفته داریم. یك نگرانی خیلی بزرگ داریم كه تلخ تمامش كنیم میگویند تلخ بود، شاد تمام كنیم میگویند فیلمفارسی شد، بینابین تمام كنیم فحش میشنویم. ولی من میگویم اگر آدمها در پایان قصهشان، رفتارشان و روابطشان منطقی به نظر برسد درست است. با این حساب به گمانم بد تمام نشده. به هر حال رویارویی آدمهاست، چیز عجیب و غریبی نیست. حرف زدن آدمهاست.
• به قول فیلمسازان ما زندگی كنند؟!
نه، حرف بزنند. ما اصلا فیلم میسازیم تا آدمها حرف بزنند.
ندا رجبی
همشهری