تبیان، دستیار زندگی
بررسی معانی متفاوت عیار در شعر فارسی...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

عیاری در شعر

نگاهی به واژه عیار و جوانمرد در اشعار فارسی

 جوانمردی

اگر دیوان اشعار شاعران کلاسیک ادب فارسی را  مطالعه کنیم، می بینیم که  دو مفهوم متضاد عیار یکی به معنای سارق و دیگری به معنای جوانمرد که در لغت نامه ها و فرهنگ ها آمده است، در لابلای اشعار اکثر شاعران نیز بازتاب یافته و شاعران این کلمه را به معنا های گوناگون به کار برده اند.

در این مطلب کاربرد این کلمه را در شعر اکثر شاعران ادب فارسی چون، فردوسی، منوچهری، قطران تبریزی، فخرالدین اسعد گرگانی، ناصر خسرو، مسعود سعد سلمان، حکیم سوزنی، خلقانی، نظامی گنجوی، شیخ فریدالدین عطار، مولاناجلال الدین محمد بلخی، عراقی، مصلح الدین سعدی شیرازی، کمال خجندی، شمس الدین محمد حافط، صائب تبریزی، صبوحی، بابا فغانی شیرازی و پروین اعتصامی از نظر می گذرانیم . همچنانکه می خوانیم:

از رودکی

  1. کس فرستاد به سراندر عیار مرا که مکن یاد به شعر اندر بسیار مرا

از فردوسی

  1. همان نیزشاهوی عیار روی که مهتر پسر بود و سالار اوی

ازمنوچهری

  1. دست درهم زده چون یاران در یاران پیچ در پیچ چنان زلفک عیاران

ازقطران تبریزی

  1. همیشه ترسد ازاو خصم ملک و دشمن و دین چنانکه مردم غماز ترسد از عیار ( غمازی یا سخن چینی یکی از بزرگترین گناهان در میان عیاران بوده تا جایی که اگر تنها دو صفت برای خود می خواستند یکی بی شک راز داری بوده است . افشای سر نزد عیاران گناهی نا بخشودنی بوده است.)

ازفخرالدین اسعد گرگانی

  1. جهان آسوده گشت از دزد و طرار زکرد و لور و از ره گیر و عیار

ازناصر خسرو

  1. گرچه طراری و عیار جهان از تو عالم الغیب کجا خواهد طراری
  2. گرهمی این به عقل خویش کند هوشیارانند و جلد و عیار
  3. بیچاره شود به دستان مستان در هوشیار اگرچه هست عیاری

ازمسعود سعد سلمان

  1. محبوس چرا شدم، نمیدانم دانم که نه دزدم و نه عیارم

از حکیم سوزنی

  1. مگر آن یخ و آن میوه سکزیان خوردند که همچو ایشان من شیر مرد و عیارم

ازحکیم خاقانی

  1. برفلک شو ز تیغ صبح نترس که نترسد زتیغ و سر عیار
  2. سوی زلفش رفتم و دیدم که در بند دل است جزمن شبرو کی داند مکر آن عیار را

ازحافظ شیرازی

  1. ای نسیم سحر ارامگه یار کجاست منزل آن مهً عاشق کش عیار کجاست
  2. خیال زلف تو پختن نه کار هر خامیست که زیر سلسله رفتن طریق عیاریست
  3. چه عذر بخت خود گویم که آن عیار شهر آشوب به تلخی کشت حافظ را و شکر در دهان دارد
  4. کدام آهن دلکش آموخت این آیین عیاری کز اول چون برون آمد ره شب زنده داران زد
  5. زان طرهً هر پیچ و خم سهل است اگر بینم ستم از بند و زنجیرش چه غم آنکس که عیاری کند
  6. خامی و ساده دلی شیوهً جانبازان است خبری از بر آن دلبر عیار بیار
  7. تکیه بر اختر شبگرد مکن کاین عیار تاج کابوس ربود و کمر کیخسرو

از  صائب

  1. دل زمردم بردن و خود را به خواب انداختن شیوهً مژگان عیار و شعار چشم تست

از صبوحی

  1. در جهان عیشی ندارم بی رخت ایدوست دوست جز تو در عالم نخواهم ای بت عیار یار

ازعراقی

  1. تا هست زنیک و بد در کیسه من نقدی در کوی جوانمردان هشیار نخواهم شد

ازمصلح الدین سهدی شیرازی

  1. اگر زمین تو بوسد که خاگ پای تو ام مباش غره که بازیت میدهد عیار
  2. هرگه که برمن آن بت عیار بگذرد صد کاروان زعالم اسرار بگذرد
  3. مرا در سپاهان یکی یار بود که جنگ آور و شوخ و عیار بود
  4. عشق را عقل نمی خواست که بیند لیکن هیچ عیار نباشد که به زندان نرود
  5. اگر آن یار شهر آشوب وقتی حال ما پرسد بگو خوابش نمی گیرد به شب از دست عیاران
  6. سعدی سر سودای تو دارد نه سرجان هر جامه که عیار بپوشد کفن است آن
  7. گر تیغ می زنی سپر اینک وجود من عیار مدعی کند از کشتن احتریز
  8. سعدی چو پایبند شوی بار غم بکش عیار دست بسته نباشد مگر حمول
  9. دل عیار به بردی ناگهان از دست من دزد در شب ره زند تو روز روشن می بری

ازعطار نیشاپوری

  1. چون کنم معشوقه عیار آمدست دشنهً برکف به بازار آمدست
  2. بر سر کوی نفس در غم تو رهزن خویش گشته عیاران
  3. اندر ره نایبان نا معلوم گاهی عوریم و گاه عیاریم
  4. مردانه به کوی یار در شو از خنجر هر عیار مندیش
  5. سرفداکردن و چون عیاران جان به کف بر در جانان رفتن
  6. چو عیاران بی جامه میان جمع درویشان در این وادی بی پایان یکی عیار بنمائید
  7. چو بربساط دلبری شطرنج عشقم می بری گشتم زجان و دل بری ای یار عیار آمده
  8. چو عالم ذره ایست اینجا از عالم چند باشی تو که در پیش چنین کاری کمر بندی به عیاری
  9. می سزد در شهر اگر مستی کند هر که او خود بد دل و عیار شد

ازجلال الدین محمد بلخی (مولوی)

  1. کتاب مکر و عیاری شما را عتاب دلبر عیار ما را
  2. ای یار ما، عیار ما، دام دل خمار ما با وامکش از کار ما بستان سرود ستار ما
  3. ای یار شگرف در همه کار عیاری و عاشق و ستمکار
  4. به جان جملهً مستان که مستم بگیر ای دلبر عیار دستم
  5. هرچند که عیاری پر حیله و طراری این محنت و بیماری برمن مپسند ای یار
  6. فغانی ماه شبگرد تو شب از عین عیاری گذر در چشم بی خواب و دل بیدار می آرد
  7. در دل پرزخم مجروحان پیکان خورده ات می برد هردم شبیخونی زهی عیار مشک

ازپروین اعتصامی

  1. نهفته در پس این لاجورد گون خیمه هزار شعبده بازی هزار عیاریست

از مطالعه و خوانش بیت های یاد شده که به گونهً مثال یاد کرده آمد، میتوان به این پیامد و خلاصه رسید که عیار در شعر شاعران به معنا های  چون زیبایی، خوبرویی، شجاع، دزد و طرارجلد و هوشیار، شیرمرد، مشهور و معروف، جوانمرد، چالاک، مرد، مفتون و شیدا، با مکر و حیله، پردل، تند رو، ناداشت و بی همه چیز، شبرو و شبگرد، شب زنده دار، جانباز و فدایی، از رنگی به رنگی درآمدن و شعبده باز بکار رفته است.

دراینجا سوالی به میان می آید که چرا این کلمه در زبان ادب دری دارای این همه معنا های گوناگون و در عین حال متفاوت است؟

در اینمورد میتوان گفت که علتش درآنست که عیاران مردمی بودند همه کاره و از اصناف و طبقات مختلف اجتماعی که دارای آداب و راه و روش زندگی ویژهً خود بودند، آنها برای بدست آوردن هدف و مقصد خود از هر راه و طریقی که می بود، می کوشیدند و حتی از دستبرد به مال و ثروت ثروتمندان ستمگر و ظالم دریغ نمی کردند مگر یک اصل را همیشه بخاطر داشتند که آنهم کمک و یاری به محتاجان و درماندگان و حفظ نام و ننگ شان بود و به همین دلیل است که هر عیار باید از اوصاف و خصوصیت ویژهً که در آیین عیاری معمول و مروج بوده است،برخوردار باشد و ما در بخشی دیگر  پیرامون صفات و خصوصیات برجسته آنها به استناد اسناد کتبی ادبی و تاریخی مثال هایی ارایه خواهیم کرد