تبیان، دستیار زندگی
قفنوس در فرهنگ ما بود، جزئی از افسانه هایمان، از آن چون پرنده ای اسطوره ای در ادبیاتمان زیاد گفته اند، پرنده ای عجیب و مرموز و البته دوست داشتنی، اما به مانند انبوهی از چیزهای دلگیر این یکی را هم از ما گرفتند و از درون فرهنگ غنیمان بیرون کشیدند و برای خود
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

ققنوس در فرهنگ ما

جانباز

تقدیم به تمام جانبازان 8 سال دفاع مقدس، خصوصاً جانبازان شیمیایی و اعصاب و روان

ققنوس در فرهنگ ما بود، جزئی از افسانه هایمان، از آن چون پرنده ای اسطوره ای در ادبیاتمان زیاد گفته اند، پرنده ای عجیب و مرموز و البته دوست داشتنی، اما به مانند انبوهی از چیزهای دیگر این یکی را هم از ما گرفتند و از درون فرهنگ غنیمان بیرون کشیدند و برای خود بردند. تغییرش دادند، خلقش را، شکلش را، اصالتش را، ما نیز بیکار ننشستیم و چون خریداران کالاهای لوکس و نو، به خرید قفنوس آنها هجوم آوردیم، البته نه اینکه پرنده ای آن گونه را سفارش دهیم و بخریم، نه، بی آنکه خود بدانیم. بی آنکه بفهمیم آن فرهنگ خصمانه و قفنوس کُش را، شروع به وارداتش کردیم. آری چنان قفنوس و آداب کشتنش را به درون فرهنگمان آوردیم که انگار ظرف فرهنگمان خالی بود و نیاز به پر کننده ای نو داشتیم تا این خلاء را بگیرد آری جای بسیار تعجب است! منظور من چیست؟ از چه چیزی حرف می زنم؟

ای کم نظیر عشق(به مناسبت روز جانباز)

نمی دانی، حق داری، اصلاً متوجه نشده ای که مرتکب چنین عملی شده ای، ققنوس ها را در دل خاکمان پرپر کردیم، که این همان فرهنگ وارداتی غیر ایرانی ناجوانمردانه است، ققنوس هایی از جنس اصیل ایرانی، نه غربی، قفنوس های ما اصالت داشتند، اصل بودند اما رفتار ما با آن ها درست به مانند رفتار نااهلان و نا آشنایان با دنیای ققنوس ها بود، آنقدر عرصه را بر بال پروازشان تنگ کردیم که جز رفتن راهی دیگر برایشان باقی نگذاشتیم. در قفنوس فرنگی، قفنوس آن هنگام که پیر و فرسوده می شود، آن هنگام که دیگر توانایی ماندن ندارد، دنیا دیگر برایش بی معنیست، خود را به آتش می کشد و خاکستر می شود و از نو قفنوسی دیگر متولد می شود، اما ققنوس های ما که تمام جوانی و زیبایی و هیجان و شور و زندگی شان را برای راحت ماندن من و تو در این قفس بی بند و دیوار و نرده صرف کردند، آن هنگام که دیگر دنیا برایشان کوچک و زهر آلود و مملو از درد دنیاست به مانند ققنوس های نااصل باطل قلابی خود را به آتش نمی کشند، ققنوس ما آنقدر بزرگ است که دنیا را با تمام آرزوهایش تحمل می کند، بر دوش می کشد بی آنکه خم به ابرو بیاورد، درد، ققنوس ما درد دیگریست که جز از جنس ملکوتیش کس دیگری را یارای فهم آن نیست.

جانباز

درد عشق است و بس، آن چیزی که ققنوس ما را می کشد، رخت بستن هویت و آرمان های هم قطارانش از میان ماست که چون به اینجا برسیم ققنوس تاب و تحمل ماندن نخواهد داشت، ققنوس های ما  از همان ابتدا که پرِ پروازِ بال های روحانیشان رویید،در آتش فراق بودند و می سوختند، آتشی که از جنس هیزم و چوب نبود، شعله اش جان می سوزاند و روح صیقل می داد و جسم آب می کرد. ققنوس ما در آن آتش عشق بازی می کرد و کارش به کار کسی نبود و سرگرم معشوق خود بود. اما من و تو به جای آنکه از دیدنش غرق در سرور شویم و به خاطر داشتن آن، خدایمان را شکر کنیم، آنقدر ریشه در خاک پست گرفته ایم که روح آسمانی او را تاب و توان تحمل نداریم. ققنوس که سالها پیش در خیل عظیم هم نوعانش بود و تنهایی را نمی شناخت، اکنون تنها بود و این لحظه، لحظه ایست که باید برود، پس آرام و بی آنکه دیگر من و تو را به خاطر پاکی اش بیازارد و ناراحت کند، نه خاکستر بلکه خاک می شود و بعد از او دیگر هیچ ققنوسی متولد نمی گردد و یکی دیگر از جمعشان می پرد...

هنر مردان خدا

میلاد حیدری