کودک شهید فلسطینی
«معتزنافذ حسین الشرافی» با همکلاسیهایش تثاتر تمرین میکرد. نقش او«پیکر خونی و زخمی» یک شهید بود. بچهها به شوخی به او «شهید معتز» میگفتند.
«معتز» کلاس پنجم بود. و در مدرسهی ابتدایی «ابوحسین»، درس میخواند. او هم در مدرسه مثل همهی همکلاسیهایش، درس میخواند، بازی میکرد، حتی شیطنت هم میکرد. ولی به شهادت هم فکر میکرد آن روز که او شهید شد، در مدرسه همه برایش دست زدند و مدیر مدرسه از او و بقیهی همکلاسیهایش به خاطر تئاتر خوبشان تشکر کرد و به آنها هدیه داد.
«معتز»، خوشحال به طرف خانه دوید. دلش میخواست زودتر به خانه برسد و جایزهاش را به مادر نشان دهد. پدر «معتز» وقتی او 4 ساله بود، فوت کرده بود. «معتز» در خیال خود مادر و سه برادرش را تصور میکرد که منتظر او هستند تا جایزهاش را ببیند.
آن روز شنبه بود. جنگندههای رژیم صهیونیستی به «صفطاوی» محلهای که «معتز» و خانواده و دوستانش در آن زندگی میکردند، حمله کرد. «معتز» از مدرسه به خانه میرفت، خوشحال بود. اما ناگهان چیزی به سرش خورد. سرش درد گرفت. «معتز» چشمهایش را بست، بیهوش شد، وقتی به هوش آمد، وقتی زنده شد، در بهشت بود.
او یک شهید کوچک بود
نوشته: محبوبه صولتی