ارزش گریستن بر حسین (علیه السلام)
گریستن و مرثیهخوانى بر امام حسین (علیه السلام) از باب پیروى از پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) و خاندان پاكش، مستحب مؤكّد و از لوازم ایمان به پیامبر(صلی الله علیه و آله) است .
سیّد شرف الدّین عاملى در مقدمه كتاب "المجالس الفاخره" گوید:
«به مقتضاى اصل عملى، گریه، مرثیهخوانى، ذكر مناقب و مصائب و به سوگ نشستن بر همه درگذشتگان مؤمن و دادن خیرات و مبرّات به نیابت آنان مباح است. هیچ دلیلى بر خلاف این اصـل وجـود ندارد، بلكه رفتار و گفتار پیامبر(صلی الله علیه و آله) و امامان نیز آن را تایید مىكند. حتى از برخى روایات، مستـحب بودن این كارها نیز به ویژه در صورتى كه متوفّا، داراى آثارى سودمند باشد استفاده مىشود.
این امر با مبانى مدنیـّت و اصـول عمران نیز مطابقت دارد. زیرا بزرگداشت شایستگان موجب تشویق دیگران است و اداى حقوق آنان سبب افزایش نظایرشان مىشود؛ و ذكر اخبار مربوط به آنان جهانیان را به پیروى از آنان رهنمون مىگردد. یادمان مصایبى كه پیشوایان در راه تعالى ملّت مىكشند، روح ایمان و هدایت را در آنان برمىانگیزد و مردم را سرسپرده و دلبرده آنان مىگرداند، هر چند روزگارى دراز بـر آن گـذشته باشد. در این زمینه پنج موضوع در خور بررسى است؛ گریستن، مرثیهخوانى، یادكرد فضایل و مصایب، سوگوارى و مال بخشیدن از سوى متوفّا در راه خیر؛ و اینها دقیقا همان امورى هستند كه شیعیان در مجالس حسینى(علیه السلام) بدانها مىپردازند.»(1)
در این مقدمه در پى آنیم كه استحباب شرعى این امور را اثبات كنیم و نشان دهیم كه شیعه در ایـن موارد پـیـرو خاندان عصمت و طهارت است، همچنین بیان كنیم كه این قضیّه درباره مرد و زن یكسان است؛ و سوگوارىهاى شیعیان مبانى عقلى و فلسفى استوارى دارد.
مستحب بودن گریه بر گذشتگان
در جایز بودن گریه بر مؤمن هیچ تردیدى نیست زیرا این امر در موارد متعدّدى از سیره پیامبر دیده مىشود و در اینجا فهرستوار به آنها اشاره مىگردد:
1- هنگام فوت عمو و سرپرستش، حضرت ابوطالب.(2)
2- هنگام شهادت عمویش، حضرت حمزه، در جنگ احد.(3)
3- هنگام شهادت پسر عمویش جعفر و شهادت زید بن حارثه و عبدالله بن رواحه در جنگ موته. (4)
4 - هنگام وفات پسرش، ابراهیم .
«نقل است كه با مشاهده گریه پیامبر(صلی الله علیه و آله) عبدالرّحمان بن عوف گفت: اى پیامبر خدا شما هـم؟! حضرت فرمود: "اى پسر عوف! این اشك مهر است." سپس به گریستن ادامه داد و فرمود: "چشم مىگرید و دل مىسوزد، امّا آنچه پروردگار نمىپسندد، بر زبان نمىآوریم. اى ابراهیم! از جدایى تو بسیار اندوهناكیم.» (5)
5- آن حـضرت در زیارت قبر مادرش، آمنه، به اندازهاى گریست كه اطرافیان را به گریه انداخت.(6)
6- در وفات یكى از دخترانش چشمانش غرق اشك شد.(7)
7- آن حـضـرت در وفـات یـكـى از نوادگان دختریش مىگریست. سعد كه چنین دید. گفت: "اى پـیـامـبـر خـدا! ایـن چـه اشكى اسـت؟" حـضـرت فـرمـود: "مِهرى است كـه خـدا در دل بـنـدگـان قـرار داده اسـت. همانا خداوند از مـیـان بـنـدگـان خـود، بـه مـهـرورزان مـهر مىورزد."(8)
8- در بـیمارى سعد بن عباده، آن حضرت با شمارى از صحابیان به عیادت وى رفت. حضرت گـریـسـت و یـاران نـیـز گـریـسـتـنـد. آنگـاه فـرمود: "خدا كسى را به خاطر اشك چشم و سوز دل عذاب نمىكند."(9)
9- هـنـگـامـى كـه رقـیـّه دخـتـر پـیـامـبر درگذشت، زنان بر وى مىگریستند و عمر آنها را با تـازیـانـه مـىزد و منع مىكرد. پیامبر(صلی الله علیه و آله) كه خود به آنان اجازه گریستن داده بود، فرمود: "بـگـذار تا بگریند."
سپس فرمود: "هر چه از دل و چشم باشد از خدا و از مهر است." سپس كنار قبر نشست . حضرت فاطمه (سلام الله علیها) نیز در كنارش بود و مىگریست و پدر اشكهاى وى را از سر مهر با جامه خویش پاك مىكرد.(10)
10- هـنـگامى كه عثمان بن مظعون درگذشت. پیامبر(صلی الله علیه و آله) چنان گریست كه اشك بر گونههاى آن حضرت جارى شد.(11)
11- هنگام درگذشت دخترش ام كلثوم، بر قبرش نشسته بود و مىگریست.(12)
12- هنگامی كه فاطمه دختر اسد بن هاشم، مادر حضرت على(علیه السلام) درگذشت، پیامبر خدا، با پیراهن خود وى را كفن كرد و بر او نماز گزارد و بر وى هفتاد تكبیر گفت و درون قبر رفت و بـه اطـراف آن بـه گـونهاى اشاره مىكرد كه گویا آن را فراخ و صاف كند؛ و چون از قبر بیرون آمد چشمانش اشكبار بود.(13)
دربـاره این كه پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) بر گذشتگان گریستهاند، روایات بسیارى وجود دارد كه در بـیشتر آنها دیگران نیز به گریستن تشویق شدهاند. از این روایتها چنین نتیجه مىگیریم كـه گریه سنّت آن حضرت بوده است؛ و بدین لحاظ در جاى جاى سیره امامان (علیهم السلام) به چشم مىخـورد. آن بـزرگـواران بـه ویـژه در سـوگـوارى حـضـرت امـام حسین (علیه السلام) سفارش كردهاند كه دوسـتـانـشـان نـسـل بـعـد از نـسل، به عزادارى بپردازند. میان صحابه پیامبر(صلی الله علیه و آله) نیز حالت طـبـیعى گریستن بر اموات، یك سنّت جارى بود. مرثیهسرایى و خواندن شعرهاى حزن انگیز براى گذشتگان نیز میان آنان رایج بوده است.
سوگوارى و گریستن بر امام حسین (علیه السلام)
ابن عباس گوید: هنگام ولادت حـسین بن على (علیهماالسلام) قابلهاش یعنى صفیّه دختر عبدالمطّلب، او را نزد پیامبر آورد. حـضرت فرمود: "اى عمّه! فرزندم را به من ده." عرض كرد: "پدران و مادران به قربانت، چـطـور او را به تو بدهم در حالى كه هنوز او را پاكیزه نساختهایم؟" فرمود: "به آن كسى كـه جـان مـحـمـّد(صلی الله علیه و آله) در دسـت اوسـت سـوگـنـد! كـه خـداى مـتـعـال او را از عـرش خود پاكیزه ساخته است." پس دستها را جلو آورد و گرفت و سر را سوى نـوزاد بـرد و شـروع بـه بـوسـیـدن چـشـمـان و گـونههایش كرد و زبانش را مىمكید چنان كه گویى دارد عسل یا شیر مىمكد. سپس حضرت براى مدّتى گریست و چون به خود آمد گفت: خدا قاتلان تو را بكشد. صفیّه گوید: گفتم: "محمّد عزیزم! چه كسانى خاندان پیامبر(صلی الله علیه و آله) را مىكشند؟" فرمود: گروه ستمگر بنى امیه.(14)
اسماء دختر عمیس گوید:
یك سال پس از ولادت امام حسن (علیه السلام)، امام حسین (علیه السلام) به دنیا آمد و پیامبر(صلی الله علیه و آله) نزد من آمد و فرمود: اى اسـمـاء! پـسـرم را بـیـاور. مـن نوزاد را كه در قنداقهاى سفید پیچیده بود به ایشان دادم. حـضـرت در گـوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت و سپس او را بر دامن نهاد و گریست! گـفـتـم: پدر و مادرم فدایت! چرا مىگریى؟ گفت: بر فرزندم. گفتم: او نوزاد است و بـایـد شـادمـانى كرد. چرا بر او مىگریى؟ فرمود: اى اسماء! او را گروه ستم پیشه - كه خـدا از شـفـاعـتم محرومشان كند- خواهند كشت. و افزود: اى اسماء! این خبر را به فاطمه مگو، زیرا تازه فرزند به دنیا آورده است.(15)
همچنین همسر عباس بن عبدالمطّلب گوید:
حـضـور پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) رسیدم و گفتم: یا رسول الله! دیشب خواب بدى دیدم. فرمود: چه خوابى؟ گفتم: خوابى سخت! فرمود: چه خوابى؟ گفتم: دیدم كه گویا پارهاى از تن شـمـا بـریـده و در دامـن من نهاده شد.
پیامبر فرمود: "خوب خوابى دیدهاى، فاطمه - به خواست خدا - پسرى مىآورد كه در دامن تو قرار خواهد گرفت." همان شد. حضرت فاطمه (علیهاالسلام)، حـسـیـن (علیه السلام) را بـه دنـیـا آورد و او چـنـان كـه پـیـامـبر(صلی الله علیه و آله) فرموده بود، در دامن من قرار گرفت .(16)
مواردی در باب سوگوارى امام حسین علیه السلام
ائمه اطهار در دوران زندگىشان بر آن حضرت مىگریستند و مجلس عزا بر پا مىكردند.
پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرموده است:
"پـسـرم حـسین پشت كوفه كشته خواهد شد. واى بر كشندهاش و واگذارندهاش و هر كسى كه از یارى او دست بردارد." (17)
ابن عباس گفته است:
مـا و هـمـه خاندان پیامبر(صلی الله علیه و آله) هیچ شكى در این نداشتیم كه حسین (علیه السلام) فرزند على (علیه السلام) در" طَفّ" كشته خواهد شد.(18)
در روز رسـتـاخـیـز، خـدا هـمـه گـذشـتگان و آیندگان را در دشتى گرد مىآورد و ندا مىدهد كه چـشـمـانتان را فرو ببندید و سرهاتان را به زیر افكنید، تا فاطمه (علیهاالسلام)، دختر محمّد(صلی الله علیه و آله) از صـراط بـگـذرد. پـس چشمانشان را مىپوشانند و فاطمه (علیهاالسلام)، بر مركبى از مركبهاى رهوار بـهـشـت مـىآیـد و در آن حـال هـفـتاد هزار فرشته او را همراهى مىكنند و در جایى بلند از جایگاه رستاخیز مىایستد. سپس از مركب پیاده مىشود و مىگوید: "پروردگارا! این پیراهن فرزند من است. كه تو مىدانى چه بر سرش آوردهاند." پس از سوى خداى - عزّوجلّ - خطاب مىرسد كه اى فـاطـمـه! مـن تـو را خشنود مىسازم.
مىگوید: "پروردگارا! از قاتلش انتقام مرا بگیر." خـداى مـتـعـال بـه شعلهاى از آتش امر مىفرماید و آن شعله از دوزخ زبانه مىكشد و چنان كه پـرنـده دانـه بـرمىچیند قاتلان حسین بن على را بر مىچیند و سپس آنها را با خود به دوزخ بـاز مىگرداند تا به انواع عذاب شكنجه شوند. سپس حضرت فاطمه (علیهاالسلام) بر مركبش سوار مـىشـود، تـا به بهشت مىرسد. در این حال فرشتگان و فرزندان و دوستانش از چپ و راست او را همراهى مىكنند.(19)
ابوحِبره گفته است :
هنگام آمدن على (علیهالسلام) به كوفه با وى همراه بودم. حضرت به منبر رفت و پس از حمد و ستایش خـداونـد، فـرمود: هنگامى كه تبار پیامبرتان میان شما فرود آیند، چگونه رفتار خواهید كرد؟
گفتند: از آزمون خداوند درباره ایشان به خوبى بیرون خواهیم آمد.
فرمود: سوگند بدان كسى كـه جانم در دست اوست، به یقین آنان میان شما فرود خواهند آمد و شما هم به سوى آنان خواهید شتافت. سپس شعر زیر را زمزمه كرد:
هُمْ اءَوْرَدُوهُمْ بِالْغُرُورِ و عَرَّدُوا احَبُّوا نَجاةً لا نَجاةً و لاعُذْرٍ(20)
آنان با فریب واردشان ساختند و گریختند. نجاتى را دوست داشتند كه نه نجاتى باقى ماند و نه پوزشى.
عبدالله حضرمى از پدرش كـه در جنگ صفّین پیشكار حضـرت عـلى (علیه السلام) بـوده، چـنـیـن نقل مىكند:
چـون عـلى (علیه السلام) در راه صـفـّیـن بـه نـیـنـوا رسـیـد، فـریـاد بـرآورد: اى ابوعبدالله! در سـاحـل فـرات شكیبا باش.
گفتم: منظور شما از ابوعبدالله كیست؟
فرمود: روزى به خدمت پـیـامـبـر خـدا رسـیـدم و دیـدم كـه چـشـمـانش اشكـبار اسـت. گـفـتـم: یـا رسـول الله! آیـا كـسـى شـمـا را بـه خـشـم آورده اسـت؟ فـرمـود: نـه! بـلكـه جـبـرئیـل انـدكـى پـیـش، از نـزدم بـرخـاسـت. او بـه مـن خـبـر داد كـه حـسـیـن (علیه السلام) در ساحل فرات كشته خواهد شد. و گفت: آیا مىخواهى كه بوى تربتش را به مشامت برسانم؟ گـفـتـم: بـله. پـس دسـت دراز كـرد و مـشتى خاك برگرفت و به من بخشید. از این رو است كه توان خوددارى از ریختن اشكم را ندارم. (21)
همچنین حضرت على (علیه السلام) در دوره حضور در كوفه به دخترش زینب فرمود:
دختركم! سخن همان است كه امّ ایمن به تو گفته است. گویى تو و زنان خاندانم را در همین شـهـر اسیر و خوار و سرگردان و از بیم ربوده شدن در هراس مىبینم. پس بسیار بسیار شكیبا باشید. (22)
نقل شده است كه روزى امام حـسین (علیه السلام) بـه ملاقات برادرش امام حسن (علیه السلام) رفت. چون به وى نگریست، شروع بـه گریستن كرد. امام حسن (علیه السلام) گفت: اى ابوعبداللّه! چرا مىگریى؟
پـاسخ داد: به خاطر بلایى كه بر سر تو مىآورند. امام حسن (علیه السلام) فرمود: بلایى كه بر سر من مىآورند، این است كه مرا با خوراندن زهر مىكشند. ولى اى اباعبدالله هیچ روزى همچون روز تـو نیست! سى هزار تن كه خود را از امّت جدّمان محمّد(صلی الله علیه و آله) مىخوانند و به اسلام منسوب مىدانند گروه گروه سوى تو مىشتابند و براى كشتن و ریختن خونت و بى احترامى به حَرَمت و اسارت زن و فرزندت و چپاول اموال ارزشمندت اجتماع مىكنند. آن هنگام است كه فرزندان امیّه بـه لعـنـت خـدا گـرفـتـار مـىشـونـد و از آسمان خاكستر و خون فرو مىبارد و همه چیز، حتّى حیوانات بیابان و ماهیان دریا بر تو مىگریند.(23) همچنین به گزارش مسعودى (24) و دیگران .(25)
حضرت على (علیه السلام) در دوره حضور در كوفه به دخترش زینب فرمود:
دختركم! سخن همان است كه امّ ایمن به تو گفته است. گویى تو و زنان خاندانم را در همین شـهـر اسیر و خوار و سرگردان و از بیم ربوده شدن در هراس مىبینم. پس بسیار بسیار شكیبا باشید.
امام رضا(علیه السلام) ضمن حدیثى فرمودهاند:
گـریـه كنندگان، باید بر مثل حسین (علیه السلام) بگریند، زیرا گریه بر او گناهان بزرگ را مىشوید.
نیز آن حضرت فرموده است:
«هـرگـاه مـاه مـحـرم فـرا مـىرسـیـد، پـدرم موسى بن جعفر(علیهماالسلام)، خندان دیده نمىشد و پیوسته انـدوهناك بود، تا ده روز سپرى مىگشت و روز دهم، روز مصیبت و اندوه و گریهاش بود و مىگفت: عاشورا روز شهادت حسین (علیه السلام) است.» (26)
همچنین آن حضرت فرموده است:
«مـحـرم مـاهـى اسـت كه مردم دوران جاهلیّت هم جنگ را در آن حرام مىشمردند، ولى (برخى از) این امـّت، در ایـن ماه، ریختن خون ما را حلال شمردند و احترام ما را هتك كردند و زن و فرزندان ما را بـه اسـارت بـردنـد و چـادرهـامـان را آتـش زدنـد و اشیاى قیمتى ما را به غارت بردند و احترام پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) را درباره ما نادیده گرفتند. روز شهادت حسین (علیه السلام)، پلكهامان را خست و اشك ما را روان سـاخـت و عـزّتمـان را در سـرزمـیـن كـرب و بـلا(اندوه و گرفتـارى) بـه خـوارى مبدّل ساخت و براى همیشه، روزگار اندوه و گرفتارى را براى ما به ارث گذارد؛ بنابراین گـریـه كنـنـدگـان، بـاید بر مثل حسین (علیه السلام) بگریند؛ زیرا گریستن بر آن حضرت گناهان بزرگ را مىشوید. (27)
پینوشتها:
1- المجالس الفاخره، سید شرف الدین عالمى، 12، دار النعمان، نجف، 1386 ق .
2- السیرة الحلبیّه، حلبى، على بن برهان الدین، 1/382، مكتبه تجارى كبرى، مصر، 1382 ق ؛ السیرة، دحلانى، سید احمد زینى، 1/97، مكتبه تجارى كبرى، مصر، 1382 ق .
3- همان، 2/268؛ السـیـرة، دحـلانى، 2/71 ؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، 3/395، دار احیاء التراث العربى، بیروت؛ مـسند، ابن حنبل، 2/40 ؛ الطّبقات الكبرى، ابن سعد، 3/11 ؛ المستدرك ، حاكم ، 3/159؛ مجمع الزوائد، هیثمى، 6/118؛ ذخائر العقبى، 180.
4- مغازى، واقدى، 2/766، نشر دانش، اسلامى، 1405 ق؛ تاریخ الاسلام، 2/488، 496، 884 ؛ مـختـصـر تـاریـخ دمـشـق، ابن منظور، 6/73، 12/73، 9/357 ؛ صحیح، بخارى،2/92، دار احـیـاء التـراث العربى، بیروت؛ الاسـتـیـعـاب، ابـن عـبـدالبـر، 2/546، دار الجیل، اول، 1412 ق .
5- المـنـتـخـب مـن مـسـنـد، عـبـد بـن حـمـیـد، 309، عـالم الكـتـب، بـیـروت، اول، 1408 ق؛ مـسـنـد، ابـویـعـلى، 6/42؛ مـسـنـد، ابـن حـنـبـل، 2/273، 3/194، 147؛ سنن، ابوداوود، 3/193، تحقیق: محمد محیى الدین، عبدالحمید، دار احـیـاء السـنـّة النـبـویـّة؛ صـحـیـح، بـخارى، 1/155 ؛ الطّبقات الكبرى، 1/137 ؛ فتح البارى، ابن حجر، 3/173، اشراف: عبد العزیز بن عبداللّه، دارالمعرفة، بیروت .
6- صـحیـح، مـسلم، 1/359، 2/671؛ مـسنـد، ابـن حـنـبـل، 359 ؛ الطـّبـقـات الكـبـرى، ابـن سـعـد، 1/116 ؛ دلائل النبوة، بیهقى، 1/188؛ مختصر تاریخ دمشق، 15/31 ؛ سنن النسائى، سیوطى، 4/90 ؛ السنن الكبرى، نسائى 1/654.
7- صـحـیـح، بـخـارى، 2/100 ؛ مـسـنـد، ابـن حـنـبـل ، 45/132، 157، 5/41، 204 ؛ السـنـن، ابـن مـاجـه، 1/505، 06 ؛ السـنـن الكبرى، نسائى، 1/605 ؛ صحیح، مسلم، 2/635 ؛ مجمع الزوائد، هیثمى، 3/17-18.
8- صحیح، بخارى، 2/100 ؛ صحیح، مسلم، 1/340 .
9- همان، 2/106؛ صحیح، مسلم، 1/341، 2/636 .
10- مـسـنـد، ابـن حنبل،1/335،5/41؛ الطّبقات الكبرى، ابن سعد، 3/290؛ مجمع الزوائد، 3/17،9/302،سنن، ابوداوود،3/192.
11- هـمـان، 6/43، 55، 206 ؛ المـعـجـم الكـبـیر، 10/405، 25/146؛ سیر اعلام النبلاء، 5/481.
12- الطّبقات الكبرى، 8/38؛ الغدیر، علامه امینى، 8/231، مكتبة الا مام امیرالمؤمنین (علیه السلام)، تـهـران، چهارم، 1396ق؛ مسند، ابن حنبل، 3/126؛ المستدرك، حاكم، 4/47؛ السنن الكبرى، 4/53.
13- مـسـتـدرك، حـاكـم، 3/108؛ المـعجم الاوسط، 1/151، مجمع الزوائد، 9/256؛ مختصر تـاریـخ دمـشـق، 12/73 ؛ تـاریـخ المـدیـنـة المـنـورة، ابن شبّه، عمر، 1/123، دار الفكر، قم،1410ق؛ وفـاء الوفـاء، سـمـهـودى، عـلى بـن احـمـد، 3/797، دار احـیـاء التـراث العربى، بیروت، چهارم، 1404ق ؛ مغازى واقدى، 2/766؛ تاریخ الا سلام، ذهبى، 2/489 - 488.
14- مناقب امیرالمؤمنین (علیه السلام)، محمّد بن سلیمان، (متوفاى 320ق )، 2/234 .
15- عـیـون اخـبـار الرضـا(علیه السلام)، صـدوق، مـحـمد بن على، 2/28، مؤسسه اعلمى، بیروت، اول ،1404ق .
16- ام الفضل از شیر فرزندش، به امام حسین (علیه السلام) نیز مىداد.
17- ترتیب الا مالى، المرشد باللّه، 177، 183، 184.
18- المـسـتـدرك، حـاكـم نـیـشـابـورى، 3/179 ؛ مـقـتـل الحـسـیـن، خـوارزمـى، فصل 8 ؛ الخصائص الكبرى، سیوطى، عبدالرحمن بن ابى بكر، 2/126، دار الكتب العلمیة، بیروت .
19- المعجم الكبیر، 3/117 ؛ ترتیب الامالى، 2/82 ؛ مجمع الزوائد، 9/191.
20- همان .
21- المـسـنـد، ابـوبـكـر البـّزار، 3/101، مـؤسـسـة عـلوم القـرآن، بـیـروت، اوّل، 1409 ق ؛ كـشـف الاستار، 3/231 ؛ ترتیب الا مالى، 1/184؛ المصنّف، 15/97 ؛ المسند، ابـن حـنـبل، 1/85 ؛ الملاحم و الفتن، ابن طاووس، على بن موسى، 93، مطبعه حیدریه، نجف، سوم، 1382 ق؛ مجمع الزوائد، 9/187.
22- بحارالانوار، علامه مجلسى ، 45/383.
23- الامالى، شیخ صدوق، 101، مؤسسة الاعلمى، بیروت، پنجم، 1410 ق .
24- اثبات الوصیة، مسعودى، على بن حسین، 135، مطبعه حیدریه، نجف .
25- بحارالانوار، 44/331 ؛ اللهوف، 21.
26- وسائل الشیعه، 5/394 ؛ علل الشرائع، 2/225.
27- همان، 5/392؛ أمالى، صدوق، 64.
برگرفته از كتاب سرشك خوبان، محمدباقر محمودی، با تصرف .